در فضیلت «انقلابیگری مؤمنانه»
مفاهیم «انقلابیگری» و «اسلام انقلابی» نیز از قبیل مفاهیمی هستند که نباید مستقل از شرایطی که در متن آنها متولد شدهاند، معنا و درک شوند، حال آنکه متأسفانه کسانی که خواستهاند این مفاهیم را در چارچوب اندیشه استاد مرتضی مطهری بازخوانی کنند و با «شرایط کنونی» مطابقت دهند، چنین نکردهاند از اینرو، تلقی غیرواقعی و ناصوابی از اندیشه مطهری بافتهاند.
فهم مواضع هیچ اندیشمندی بدون نظر افکندن به «زمینههای اجتماعی و معرفتی»ای که آن اندیشمند در متن آنها کار فکری میکند، ممکن نیست. چنانچه پارهای از مواضع یک اندیشمند را از زمینههای اجتماعی و معرفتیاش جدا سازیم و مستقل از آنها معنا کنیم، به قطع به برداشتی دست خواهیم یافت که نسبتی با مراد و مقصود آن اندیشمند ندارد و چه بسا به طور کلی، واژگون شده باشد. مفاهیم «انقلابیگری» و «اسلام انقلابی» نیز از قبیل مفاهیمی هستند که نباید مستقل از شرایطی که در متن آنها متولد شدهاند، معنا و درک شوند، حال آنکه متأسفانه کسانی که خواستهاند این مفاهیم را در چارچوب اندیشه استاد مرتضی مطهری بازخوانی کنند و با «شرایط کنونی» مطابقت دهند، چنین نکردهاند از اینرو، تلقی غیرواقعی و ناصوابی از اندیشه مطهری بافتهاند. در اینجا میکوشیم زمینههای معرفتی و اجتماعی محاط بر مطهری را بکاویم تا تفسیر صحیحی از تفاسیر وی از انقلابیگری و اسلام انقلابی ارائه کنیم. آگاهی به یک دوگانه سرنوشتساز مطهری در فروردینماه سال 1358 شمسی میگوید «جامعه ما بر سر یک «دوراهی» قرار گرفته است که بهناچار باید یکی از آنها را انتخاب کند و آن دو راه، یکی «انقلاب اسلامی» است و دیگری «اسلام انقلابی». او بر این باور بود که در نگاه نخست و سطحی، تشخیص تفاوت میان انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی دشوار است و چه بسا همسان و مشابه تصور شوند زیرا شناخت شکاف و گسست میان آنها، محتاج تدقیق و تأمل است. مطهری میگفت، انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی، دلالت بر دو راه و مسیر متفاوت دارند، به طوریکه هر اندازه پیش برویم، فاصله آنها با یکدیگر زیادتر میشود. دغدغه مطهری، صورتبندی و طراحی حرکت آینده انقلاب ایران بود؛ او نگران بود که این انقلاب بر اساس رویکرد انقلاب اسلامی پیش خواهد رفت، یا رویکرد اسلام انقلابی. دلیل مخالفت با «اسلام انقلابی» آنچه مطهری آن را نفی میکند «اسلام انقلابی» - در معنایی که پیش از این گفته شد- است، نه «مطلق انقلابیگری». وی استدلال میکند که «انقلاب اسلامی» یعنی که هدف آن استقرار ارزشهای اسلامی در جامعه است، به این ترتیب، در انقلاب اسلامی، انقلابیگری در حد وسیله و ابزاری برای تحقق اسلام است و به صورت مستقل از آن، موضوعیت ندارد و نباید آن را هدف انگاشت. اما در «اسلام انقلابی» که گروههای التقاطی مارکسیست - مسلمان آن را مطرح میکردند، انقلاب، هدف و غایت است و اسلام، وسیله و ابزار. روح حاکم بر انقلاب اسلامی، اسلام بوده است. بنابراین، بحث مطهری، نفی «اصالت انقلابیگری» در مقایسه با اسلام است، نه نفی انقلابیگری به طور مطلق. وی که تصریح میکند اسلام دربردارنده انقلابیگری است و دعوت به مبارزه و جهاد و نزاع با جریانهای باطل و طاغوتی میکند، هرگز نمیتواند آموزهها و احکام انقلابی اسلام را انکار کند و به بهانه هواداری از اسلام، انقلابیگری را کنار بنهد. دغدغه و مسأله مطهری این است که میان اسلام و انقلاب، کدامیک اصل است و کدامیک فرع؟ آیا اسلام، امر اصیل است یا انقلاب؟ آیا هدف و مقصود نهایی ما از فعالیتهای سیاسی باید محقق ساختن ارزشهای اسلامی باشد و یا تنها ایجاد انقلاب؟ پس او از یک سو، به برداشتهای محافظهکارانه و غیرانقلابی از اسلام میتازد و آنها را نفی میکند، و از سوی دیگر، برداشتهای گزینشی که ناظر به دیالکتیک اجتماعی مارکسیستی است - یعنی اسلام انقلابی- را برنمیتابد. نه اسلام از انقلابیگری جداست، نه اسلام فقط انقلابیگری است. مطهری توضیح میدهد که چون قائلان به رویکرد اسلام انقلابی، قائل به «اصالت اسلام» نیستند و آن را فرع بر انقلاب میشمارند، تفاسیر و برداشتهایی از اسلام ارائه میدهند که فقط مشتمل بر مبارزه و منازعه و ستیز است و این یعنی «تحریف اسلام و تصرف در احکام آن». وی میگوید هدف اسلام آن است که انسان به «سعادت» دست یابد، نه اینکه پیدرپی مبارزه و منازعه کند. اسلام، به انقلابیگری دعوت میکند، ولی این دعوت، یکی از دعوتهای اسلام است و نباید اسلام را در این امر، خلاصه و منحصر کرد. مطهری در میان دوگانههایی چون «انقلابی/ ضدانقلابی»، «مجاهدین/ قائدین»، «مبارزه/ سازشکار»، «جنبشی/ غیرجنبشی» و ... به قطع، جانب انقلابیگری و مجاهدت و مبارزهجویی و جنبشزایی را میگیرد، اما با این قید که آنها را بر اساس اسلام، تفسیر میکند، نه اسلام را بر اساس آنها. *:عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی