تاجیک گفت پیش حاج آقا میروی موهایت را بپوشان/ روایت میرقلیخانی از اولین دیدار با سرافراز/ زنی که از چادر و حاجآقاها خوشش نمیآمد
تاجیک گفت حاج آقا مردی مذهبی است. مویت رابپوشان و به مصاحبه برو. من حاج آقا های زیادی را در عمر خود دیده ام و نظر مثبتی در مورد آن ها نداشتم...
کد خبر :
522181
سرویس اجتماعی فردا مسعود شایگان: شهرزاد میرقلی خانی یکی از شهروندان ایرانی است که کم تر از یک دهه پیش به اتهام صدور غیرقانونی تجهیزات نظامی در آمریکا دستگیر شد و پس از طی دوره زندان خود به ایران برگشت. حضور او در ایران در ابتدا چندان خبرساز نبود اما با انتصاب او به بازرس ویژه سرافراز رئیس مستعفی صدا و سیما فشارها و شایعات متعددی شکل گرفت و سرانجام نیز پس از انتشار کتاب خاطراتش شابعه شد که به دلیل فشار برخی از نهادهای امنیتی از ایران خارج شد. میرقلی خانی کتاب حود را با نام شهرزاد و به زبان انگلیسی منتشر کرد. متن زیر ترجمه بخش کوتاهی از کتاب میرقلیخانی است که
به نحوه آشنایی او با محمد سرافراز میپردازد. امیر تاجیک مدیری که به فاصله کوتاهی پس از سرافراز از مدیریت شبکه مستند استعفا داد واسطه آشنایی این دو بوده است. بخشهایی از کتاب شهرزاد را در ادامه میخوانیم.
یک روز امیر تاجیک به من پیشنهاد کار در پرس تی وی را داد و ملاقات من با مدیر پرس تی وی را فراهم کرد.
پرس تی وی در زمانی که من زندانی بودم بیش ترین زمان را به من اختصاص داد و بنایراین مجموعا نظر خوبی در مورد این شبکه داشتم و مشتاق بودم تا عوامل این شبکه را ببینم. اما این بدان معنی نبود که می خواستم در این شبکه کار کنم چرا که می دانستم پرس تی وی نیز مانند بسیاری از نهادهای مرتبط با دولت ایران فضای سخت گیرانه ای دارد و من نیز آدمی نبودم که بخواهم برای کار هر روز چادر به سر کنم.
دو روز پس از آزادی نیز به این شبکه آمده بودم تا مصاحبه ای زنده با این شبکه داشته باشم. اما این حضور اصلا زمان کافی در اختیار من قرار نداد تا بتوانم نظر مثبتی درباره این شبکه و چگونگی فضای آن پیدا کنم.
امیر تاجیک با لبخند و گشاده رویی از من استقبال کرد و من را به همکارش معرفی کرد. با دیدن لباس همکار وی این امید را پیدا کردم که می توانم در این جا کار کنم اما وقتی امیر از من خواست که پیش از رفتن به دفتر مدیر موی خود را بپوشانم این امیدم ناامید شد. لباس من بلند بود اما جلوی آن بسته نبود و بخشی از موهای من نیز از روسری ام بیرون زده بود.
من به تاجیک گفتم اگر قرار است شرایط اینگونه باشد وقت خود را هدر ندهیم و مصاحبه را فراموش کنیم.
تاجیک گفت حاج آقا مردی مذهبی است. مویت رابپوشان و به مصاحبه برو.
من حاج آقا های زیادی را در عمر خود دیده بودم و نظر مثبتی در مورد آنها نداشتم. به طبقه هقتم رفتم تا با آقای سرافراز ملاقات کنم.
امیر بیرون ایستاد و من به دفتر (سرافراز) رفتم. مردی که با لبخندی خوشایند ایستاده بود تا به من تبریک بگوید ذهنیت من را اصلاح نکرد. مردی با قد متوسط، با چشمانی سبز، موهایی خاکستری و نگاهی پدرانه و مهربان جلوی من ایستاده بود. لباسی آبی پوشیده بود و با صدایی گرم به من خوشامد گفت.
-سلام علیکم خانم قلی خانی، خوش آمدید. ما خیلی خوشحالیم که شما برگشتید. فرزندان تان خوب هستند؟
-سلام ما خوبیم. از احوال پرسی شما ممنونم. من به اینجا آمدم تا از حمایت شما از من در دوران زندان تشکر کنم.
(سرافراز گفت:) ما در برابر این رنج و بی عدالتی با شما همدردی میکنیم و ناراحت هستیم که شما قربانی بی عدالتی شدید.
گفتم قبل از این که شروع کنیم باید بگویم که تا کنون زیر نظر هیچ کس کار نکرده ام و هیچ گاه رئیس نداشته ام. من به خاطر شرایطم اکنون در اینجا هستم و پیش از این که به زندان بیفتم آدم موفقی بودم و احتیاج به درخواست از هیچ کس نداشتم.
گفت می دانم. کمی متعجب شد و لحنش، آماده شوخی با من بود. گفت تجربه کاری شما چیست؟
من رزومه ام را به او دادم و گفتم می خواهم یا در حوزه پخش و یا تبلیغات مشغول به کار شوم.
گفت: آقای تاجیک می تواند قسمت های مختلف را به شما معرفی کند، اگر مایل بودید یک ماه آزمایشی کار کنید و نتیجه نهایی را به ما اعلام نمایید.
روز یکشنبه امیر تاجیک مجددا تماس گرفت و پرسید میخواهم در مورد کار چه کنم؟
من گفتم که نمیدانم کاری مناسب من هست یا نه. من دوست دارم در حوزه تبلیغات کار کنم اما هنوز برای پرس تی وی خیلی زود است که وارد این کار شود. او به من گفت برای یک ماه این کار را امتحان کنم.
پس از کار در حوزههای تبلیغات و پخش بالاخره بعد از یازده ماه، به عنوان مدیر بخش امور بینالملل انتخاب شدم.