كلاس ما هميشه برای معلمها كابوس بود/ ماجرای غیبت در جلسه امتحان آخر ترم
معلم مهربان علوم و ناظم جدید مدرسه، هرکدام خاطرهای ساختهاند در ذهن دبیر سرویس ورزشی و مدیر اجرایی فردا ...
یک روز در كارگاه نقشه كشي با شيرينكاري يكي از دوستان ( همان حرفي كه مجبورمان ميكرد كاري را انجام بدهيم!) همه بچههاي كلاس جفت پا روي ميز شيب دار نقشه كشي ایستادند! آقای معلم که اين صحنه را دید ديگر هيچ راهي براي فرار از دست ناظم بداخلاق نداشتیم.
همه كلاس به خط جلو در دفتر مدرسه ايستادند. ناظم تك تك شماره تلفن منزل بچه ها را ميگرفت تا خانوادهها را به مدرسه بخواند. نفر اول خيلي سر به زير و مودبانه شماره را داد و رفت نفرات دوم و سوم وچهارم نيز همينطور تا رسيد به نفر پنجم، ناظم با فرياد گفت «شمارتو بگو» خيلي مودبانه شماره را گفت تلفن بوق خورد صدا روی پخش بود از آن طرف تلفن: «كلانتري شاپور بفرماييد؟! »
ما با ناظم چهار نفر میشدیم. در كسري از ثانيه ناظم عزیزمان در دفتر را قفل كرد. از اينجاي داستان را دیگر دقيق يادم نيست ولي به خاطر دارم پنكه سقفي هم كنده شد !
بعد از آن ماجرا رابطهمان با ناظم بهتر شد و سعي كرد با ما كمي از راه دوستي وارد شود و موفق هم بود .
سالها بعد خبر دار شدم ناظم سختگيرمان فوت شده است، با همان اكيپ دوستان به مدرسه دوران تحصيل رفتيم هيچ كسي را از آن دوران پيدا نكرديم بجز عكس يادگاري همان آقای ناظم با بچه هاي شرور كلاس نقشه كشي صنعتي كه هنوز در دفتر مدير مدرسه نصب بود .