من دارا هستم چون دوچرخه دارم
خانم معلم گفت فرق بین دارا و ندار موضوع انشای کلاس است را فراموش نمی کنم. روزی که در دفتر انشایم نوشتم، من دارا هستم چون دوچرخه دارم و مریم ندار است چون دوچرخه ندارد و خانم معلم خندید گفت تو وقتی دارا می شوی که مریم هم دوچرخه داشته باشد و من آن روز هیچ نفهمیدم.
سرویس سبک زندگی فردا؛ سحر رستمی، دبیر سرویس اقتصادی: نوجوان بودم. شیطان و پرهیاهو. وارد دوران تحصیلی راهنمایی شده بودم و احساس بزرگی داشتم، آخر دیگر دبستانی نبودم.
حالا دیگر خانم معلم تبدیل به خانم معلم ها شده بود و برای هر درسی یک معلم داشتم. هر معلمی هم اخلاق و منش خودش را داشت.
خانم حمیدی معلم ادبیات اما دنیای دیگری داشت. او را خوب به یاد دارم. هم صورت سفید و مهربانش را و هم لهجه شیرینش را. لهجه ای که ابتدا اسباب خنده من و دوستانم در کلاس شده بود اما بعد از چند هفته آنقدر در نظرمان شیرین شد که ناشیانه تلاش می کردیم شعرها را با لهجه خانم معلم بخوانیم اما لحن ما کجا و لحن شیرین خانم معلم کجا.
با خانم حمیدی کلاس ادبیات آنقدر زود می گذشت که مثال برق و باد برایش کم است. با شعر و نثر، درس زندگی و عشق می داد انگار و آنچنان من را غرق در دنیای شعر و قصه می کرد که نفهمیدم کی قلم به دست گرفتم و دوست جدانشدنیم کاغذ و قلمم شد. قلمی که چه در شادی و چه در غم بهترین رفیق روزهای تنهاییم بوده و هست و دلنگرانی های دوران نوجوانی و جوانیم با آن گذشت و حالا در روزهای 30 سالگی هم همراه من است .
بهترین زنگ کلاس ادبیات اما، زنگ انشا بود. زنگی که هیچگاه از علم بهتر است یا ثروت ننوشتیم. خانم معلم ما آخر با موضوعات انشا هم درس زندگی می داد. خبری از کلیشه های کتاب های انشا نبود. روزی که خانم معلم گفت فرق بین دارا و ندار موضوع انشای کلاس است را فراموش نمی کنم. روزی که در دفتر انشایم نوشتم، من دارا هستم چون دوچرخه دارم و مریم ندار است چون دوچرخه ندارد و خانم معلم خندید گفت تو وقتی دارا می شوی که مریم هم دوچرخه داشته باشد و من آن روز هیچ نفهمیدم.
حتی آن روزهایی که از درد و رنج دختران روستایش، از کار سختشان در کنار درس خواندن و از پدران مستبدشان برایمان داستان می ساخت، هرگز نفهمیدم که چرا برای من با پدری مهربان باید وضعیت زندگی دختران روستایی مهم باشد اما چون خانم معلم محبوبم برایم قصه می گفت با جان و دل می شنیدم و می پذیرفتم اما درک نمی کردم.
به یاد دارم که خانم معلم از ما می خواست زنگ انشا را جدی بگیریم. او از قدرت قلم می گفت و از دستهایی که می تواند با نوشتن دنیایی را زیر و رو کند. دنیایی که درآن همه بچه ها باید بتوانند دوچرخه داشته باشند ...
حالا او دیگر در بین ما نیست. سال هاست که مهمان خاک شده و سنگ مزارش هرازگاهی به دور از مشغله ها، جایی برای آرامش من و قلمم است .
یاد و خاطرش همیشه گرامی