نام ات را پنهان می کنم ای پدر
سالهاست که از رفاقت و همکاری ما میگذرد. در تمام این سالها اگر خاطرهای نقل میشد و اگر مواجه گاهبهگاهی با خانوادهاش پیش میآمد همیشه سخن از برادرها بود و مادر و نهایت عموها.هیچ نقلی از موجودیتی به نام پدر وجود نداشت. حال آنکه در شخصیت مردانه او، نقشی استوار از تربیتی مستحکم دیده میشد که گویا از روحیه مادر و یا جمع خانواده ساخته نیست.
سالهاست که از رفاقت و همکاری ما میگذرد. در تمام این سالها اگر خاطرهای نقل میشد و اگر مواجه گاهبهگاهی با خانوادهاش پیش میآمد همیشه سخن از برادرها بود و مادر و نهایت عموها.
داغ مضاعفی است که هم هرگز پدرت را ندیده باشی و تولدت با مراسم او یکی شده باشد، هم قرار باشد تمام عمر بابت این جایگاه و رنجی که میبری، مورد تحقیر و تهمت فرصت طلبی و رانت خواهی قرار بگیری. حالا گاهی در گفتگوهای شبانه برایم تصویری میفرستد از فرزند یکی از شهدای مدافع حرم که چشم به راه است و یا در برخی موارد هرگز نگاه پدر را تجربه نکرده است. او هر بار در مردمک آن چشمها، آزمون بزرگی را میبیند که قرار است بر همه سال های بعد او سایه بیاندازد. او جز سنگینی نبود پدر و سنگینی زندگی، باید سنگینی کلام مردم را نیز تحمل کند. پدر پیشینه آدمی است و نام و اعتبارش آینده. اینگونه بی دیروز و فردا، بر سر دردانههایی که از شهدا باقی میماند چه خواهد رفت و بعد مسئولیت ما چقدر سنگین است؟ شاید گفته شود اینها همه حرف است ولی قلم را بالا میگیرم و میگویم که بله! همه چیز درباره همین حرف هاست. درباره کلمه است که میبرد و خط میاندازد روی رگهایی که سهمشان را به خاک خدا ادا کردهاند. خاکی که مرز جغرافیایی ندارد. سوسنگرد، شلمچه، کردستان یا دمشق. گاهی که حرف رفتن می زند و می گوید مادر مانع اوست، بندی جز مادر به پایش میاندازم که تو هنوز داماد نشدهای. اول امتداد خانواده را تضمین کن بعد هوایی شو. سکوت میکند. حتی رغبتی به شوخی هم در این باره ندارد. شاید دوست ندارد تا این درد میراثی به فرزندان نیامده اش تحمیل کند.
تصویر فوق متعلق به پدر شهیدی است که نقلش رفت. بدیهی است که از بردن نام ایشان معذوریم.