نام ات را پنهان می کنم ای پدر

سال‌هاست که از رفاقت و همکاری ما می‌گذرد. در تمام این سال‌ها اگر خاطره‌ای نقل می‌شد و اگر مواجه گاه‌به‌گاهی با خانواده‌اش پیش می‌آمد همیشه سخن از برادرها بود و مادر و نهایت عموها.هیچ نقلی از موجودیتی به نام پدر وجود نداشت. حال آنکه در شخصیت مردانه او، نقشی استوار از تربیتی مستحکم دیده می‌شد که گویا از روحیه مادر و یا جمع خانواده ساخته نیست.

کد خبر : 513781
سرویس سبک زندگی فردا؛ محسن اکبرزاده:

سال‌هاست که از رفاقت و همکاری ما می‌گذرد. در تمام این سال‌ها اگر خاطره‌ای نقل می‌شد و اگر مواجه گاه‌به‌گاهی با خانواده‌اش پیش می‌آمد همیشه سخن از برادرها بود و مادر و نهایت عموها.

هیچ نقلی از موجودیتی به نام پدر وجود نداشت. حال آنکه در شخصیت مردانه او، نقشی استوار از تربیتی مستحکم دیده می‌شد که گویا از روحیه مادر و یا جمع خانواده ساخته نیست. چندان نیز دخالت یا کنجکاوی را بر‌نمی‌تافت. دو فرضیه وجود داشت. پدری نامبارک که نام بردن از اون مایه شرمساری است و دیگر اینکه پدر آنقدر زود از این دنیا رفته که هرگز خاطره ای از او وجود نداشته است. برای مدت‌ها همین تعلیق بر رابطه من و دیگر دوستان با او سایه افکنده بود. گاه صیانت سفت و سخت او دربرابر هر نقدی به کلیت نظام و یا حتی تظاهر مومنانه‌اش به نسبت حبی‌اش با حکومت این تصور را پرداخته بود که پدر، یکی از سرانی است که پسر مجبور است نام او را پنهان کند. کنجکاوی‌ها به جستو کشید. صفحات مرور شد و نام ها مورد مطابقت قرار گرفت. شبی که در خلوتی دوستانه به او گفتم فلانی، وا بده! چشم هاش خیس شد و از کنایه ها و برچسب‌هایی گفت که تمام عمر بر پیشانی‌اش نشسته. اینکه هر موفقیتی را تنها به پیشینه پدر شهیدش گره می‌زنند و حتی به خاطر همین فرض، چه جفاهای حقوقی و قانونی در حق خودش و خانواده اش صورت گرفته تا جایی که تصمیم گرفته می‌شود همیشه این هویت پنهان شود.
رهبری، رسمی دارند که اگر در خانواده ای 4 شهید وجود داشته باشد، شخصاً به آن خانواده تسلیت می گویند. وقتی تنها عموی باقی مانده شیمیایی اش بر اثر تصادف درگذشت، به من که هم راز او شده بودم با بغض گفت که البته، الحمدالله، اگر ایشان از بیماری شهید می‌شد که اندک زمانی بیشتر به گفته پزشکان نمانده بود، با پیام علنی رهبری همه چیز آشکار می‌شد. توی چشم‌هایش که نگاه می‌کردم درد و حسرتی عمیق دیده می‌شد. علاقه شدید قلبی غیر قابل انکار و تردیدش نسبت به ایشان، اجازه نمی‌دهد که بپذیرم اگر سلام و پیامی از سوی دوست فرستاده می‌شد، قلب مشتاق او را تا چه حد خرسند می‌کرد. اما ضرورت حفظ آبرو از دست زبان بازان و تنگ نظرانی که منتظرند با تیغ دو دم فرزند شهید، همه چیز را بر سر او خراب کنند ترس بزرگتری بود.

داغ مضاعفی است که هم هرگز پدرت را ندیده باشی و تولدت با مراسم او یکی شده باشد، هم قرار باشد تمام عمر بابت این جایگاه و رنجی که می‌بری، مورد تحقیر و تهمت فرصت طلبی و رانت خواهی قرار بگیری. حالا گاهی در گفتگوهای شبانه برایم تصویری می‌فرستد از فرزند یکی از شهدای مدافع حرم که چشم به راه است و یا در برخی موارد هرگز نگاه پدر را تجربه نکرده است. او هر بار در مردمک آن چشم‌ها، آزمون بزرگی را می‌بیند که قرار است بر همه سال های بعد او سایه بیاندازد. او جز سنگینی نبود پدر و سنگینی زندگی، باید سنگینی کلام مردم را نیز تحمل کند. پدر پیشینه آدمی است و نام و اعتبارش آینده. اینگونه بی دیروز و فردا، بر سر دردانه‌هایی که از شهدا باقی می‌ماند چه خواهد رفت و بعد مسئولیت ما چقدر سنگین است؟ شاید گفته شود اینها همه حرف است ولی قلم را بالا می‌گیرم و می‌گویم که بله! همه چیز درباره همین حرف هاست. درباره کلمه است که می‌برد و خط می‌اندازد روی رگ‌هایی که سهمشان را به خاک خدا ادا کرده‌اند. خاکی که مرز جغرافیایی ندارد. سوسنگرد، شلمچه، کردستان یا دمشق. گاهی که حرف رفتن می زند و می گوید مادر مانع اوست، بندی جز مادر به پایش می‌اندازم که تو هنوز داماد نشده‌ای. اول امتداد خانواده را تضمین کن بعد هوایی شو. سکوت می‌کند. حتی رغبتی به شوخی هم در این باره ندارد. شاید دوست ندارد تا این درد میراثی به فرزندان نیامده اش تحمیل کند.

تصویر فوق متعلق به پدر شهیدی است که نقلش رفت. بدیهی است که از بردن نام ایشان معذوریم.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: