سینمای ما تهران را چطور نشان می دهد؟ / «تهران» حاتمی کیا و «پاریس» لوک بسون / تفاوت محصولات «ریو» و «منطقه آزاد کیش» اینجاست
تصویر ذهنی شما از نیویورک، پاریس، مکزیکوسیتی یا توکیو چیست؟ با توجه به اینکه اکثر فیلم های سینمایی ایرانی در تهران ساخته می شوند، چه تصویر ذهنی از این شهر در ذهن مخاطب ترسیم می کنند؟
سرویس فرهنگی فردا؛ محمد مهدی شیخ صراف: تصویر ذهنی شما از نیویورک، پاریس، مکزیکوسیتی یا توکیو چیست؟ چیزی نیست جز آنچه در فیلم های سینمایی دیده اید. (البته اگر این شهرها را از نزدیک ندیده باشید.) اما بعید است تصوری از تیرانا، پایتخت آلبانی داشته باشید چون آن را در هیچ فیلم سینمایی مشهوری ندیده اید.
صرف نظر از اینکه در فیلم های سینمایی چه تصویری از شهرهای اصلی و محل رویدادهای داستان فیلم به نمایش در می آید، لوکیشن به عنوان بخشی از تصویر در پس زمینه همه قابها وجود دارد و بر مخاطب اثر می گذارد. نماهایی فراتر از کارت پستال برج ایفل که خیابانها، محل زندگی و تفریح مردم را نشان بدهد، در ناخودآگاه مخاطب نقش می بندد و نتایج بلند مدتی برجای می گذارد که قابل بهره برداری است. حالا تصویر کسی که تهران را ندیده از این شهر چه خواهد بود؟
پاریس سیاه، پاریس جذاب
تصویر سیاه، تاریک و که اصغر فرهادی در فیلم «گذشته»(2013) از پاریس نمایش می دهد با تصویر فانتزی که لوک بسون فرانسوی در بخشی از فیلم «لوسی»(2014) یا «آنجل-آ»(2005) گنجانده تفاوت بسیاری دارد. حالا اگر قدری فاصله بگیریم و به سریال پلیسی «ناوارو»(1989 -2007) که بارها در تلویزیون ایران نمایش داده شده رجوع کنیم با تصویری معتدل تر از این دو مواجه خواهیم شد. بماند که حملات تروریستی پاریس و انبوه تصاویر مخابره شده رسانه ها از این شهر تمام تصوراتی که فیلمهای سینمایی ساخته بودند را درهم ریخت.
تهران هالیوود، مظهر زشتی ها!
فیلمسازان ضد ایرانی سالها در هالیوود تلاش کرده اند تا از همین طریق با بازنمایی های غیر واقعی، ایران را کشور عقب افتاده و نازیبا نشان دهند. کشوری پر از تلخی، سیاهی و زشتی. کشوری که در خیابانهای پایتخت آن گله گوسفند در حال چریدن هستند، سرتاسر آن مملو از زباله است، سر هر خیابان نظامی ها یک ایستگاه بازرسی علم کرده اند و ردیف به در آویختگان رها شده در پیاده رو های آن عادی است! و... بگذریم از آن دسته از فیلمسازهای شبه روشنفکر داخلی که چشمشان به جوایز جشنواره های خارجی است و در این زمینه کم نگذاشته اند.
ریو! ریو! ریو!
مسئولین شهر ریو دوژانیرو و دولت برزیل طی یک دهه اخیر از این ظرفیت برای معرفی و مطرح کردن این شهر در دنیا بیشترین بهره را برده اند. طی سالهای اخیر این شهر از راههای مختلفی مثل سفارش مستقیم، مساعدت های بسیار برای گروه های تولید و البته خرج کردن دلار توانسته لوکیشن بسیاری از فیلمهای سینمایی و نماهنگ هایی باشد که با حضور ستاره های سینما و موسیقی دنیا ساخته می شوند. تمام این آثار در سراسر دنیال به نمایش در می آیند و ریوی خاطره انگیز را در ذهن مخاطب پر رنگ می کنند. شهری ساحلی با کوه و جنگل که هرکسی دوست دارد برای یکبار هم که شده آن را از نزدیک ببیند.
یکی از بهترین نمونه های اخیر آن فیلم «سریع و خشمگین 6»(2013) بود. اما آنها به این هم بسنده نکرده اند و علاوه بر بازی های رایانه ای مثل «کال آو دیوتی MW2 » که این شهر را میدان جنگ خیابانی می کند، انیمیشن موفق «ریو»(2011) را به یک سازنده موفق سفارش دادند که داستان آن تماما در این شهر می گذشت و ماجرای قسمت دوم با نام «ریو 2»(2014) هم از همین جا آغاز می شود. همه اینها نتیجه یک سیاست گذاری کلان برای جذب توریست است که علاوه بر تقویت اقتصاد ملی، موجب رونق بیشتر این شهر و گردش پول بالای محلی را پدید آورده است. البته اغلب این پروژه ها خود نیز نه تنها سرمایه خود را بازگردانده اند که سود قابل توجهی هم در فروش به دست آورده اند. اولین تولید سینمایی ایران در شهر ریو هم یک فیلم کمدی است با عنوان «من سالوادور نیستم» که اکنون بر پرده سینماست و فروش خوبی داشته است.
منطقه آزاد تولیدات باسمه ای!
نمونه بیمار این فرایند در کشور خودمان را می توانیم در تولیدات باسمه ای و بی ارزش مناطق آزاد تجاری مشاهده کنیم. منطقه آزاد کیش طی این سالها حامی اصلی تولید آثار سینمایی و تلویزیونی بوده که اغلب آنها درجه دو و سه به حساب می آیند. فیلم هایی که به جای جذب مخاطب و ترغیب او برای مواجهه متفاوت با این منطقه و آشنا شدن با جذابیت های گوناگون آن، گویی تنها بستری برای تفریح و گردش گروه سازنده و بازیگران بوده که در ازای آن دستمزدهای خوبی هم دریافت کرده اند. سینمایی «هرچی خدا بخواد»(1389) نمونه ای همین آثار سخیف و بی مزه است که تنها عنوان کمدی را یدک می کشید و با وجود انبوه بازیگران بخش زیادی از آن در هتلهای کیش می گذشت اما دریغ از...
به واسطه صرف بی حساب و کتاب بودجه ها زمانی کار به برگزاری جشنواره فیلم در کیش هم رسید تا به فهرست جشنواره های بی خاصیت و ابتر ایران این یکی هم اضافه شود. برنامه های تلویزیونی تولید شده در کیش هم از همین دست تولیدات هستند. جنگ های محلی با ساختار کلیشه ای در حاشیه مراکز خرید و پاساژهای لوکس که حداکثر خلاقیت آنها اجرای پلی بک موسیقی و حضور یک بازیگر به عنوان مهمان است اما به ضرب خرید آنتن از شبکه های سیما پخش می شوند. اینها نتیجه سیاست درستی است که در مرحله اجرا کارکرد خود را از دست داده و به نوعی محمل هدر رفتن بودجه تبدیل شده است.
شاید تنها نمونه ارزشمند سینمایی قابل توجه در این فضا را می توان «آرایش غلیظ» حمید نعمت الله دانست که علاوه بر داشتن ارزش سینمایی، تصویر تازه مناسبی از این منطقه ارائه می داد. در دو سه سال اخیر «منطقه آزاد قشم» و «منطقه آزاد اروند» نیز حرکت هایی در این زمینه آغاز کرده اند که البته که باید برای دیدن نتایج آن قدری به انتظار نشست. از اولی فیلم «اژدها وارد می شود» مانی حقیقی و از دومی «دختر» رضا میرکریمی در جشنواره سی وچهارم فجر حضور داشتند.
تهران و نارنجی پوش
این مسئله در مورد تهران هم می تواند مورد بررسی قرار گیرد. با توجه به اینکه اکثر فیلم های سینمایی ایرانی در تهران ساخته می شوند، چه تصویر ذهنی از این شهر در ذهن مخاطب ترسیم می کنند؟ بردن دوربین به خیابان و تعدد لوکیشن ها هزینه را افزایش می دهد. باید خیل فیلم های آپارتمانی را حذف کنیم. اما باز دامنه این تصویر آنقدر گوناگون است که مشخص می کند هیچ سیاست مشخصی در این خصوص برای تولیدات سینمایی وجود ندارد. چنین مسئله ای حتی در برگزیدگان جشنواره فیلم شهر هم با سابقه 5 دوره برگزاری، به چشم می خورد.
بازنمایی جذاب مبتنی بر واقعیت های موجود در پایتخت ایران اسلامی در مورد تولیدات سینمایی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران در این سالها هم چندان رعایت نشده مگر آنکه به طور اتفاقی سلیقه فیلمساز در جهت آن قرار گرفته باشد. شاید «نارنجی پوش»(1390) به نویسندگی و کارگردانی داریوش مهرجویی تنها نمونه قابل توجهی باشد که با سرمایه گذاری شهرداری تهران ساخته شده انعکاسی مبتنی بر جذابیت از تهران در آن رخ داده است. اپیزود دوم فیلم «طهران تهران»(1388) که باز هم داریوش مهرجویی آن را ساخته نیز از دیگر فیلمهایی است که با همین هدف ساخته شده و برخلاف اپیزود اول همین فیلم تصویری دوست داشتنی از تهران و مردمانش را در خود ثبت کرده است.
از فیلم های قدیمی تر می توان به اثری مثل «زرد قناری»(1367) اشاره کرد که تصاویر پراکنده اما گویایی از تهران در دوره خودش به نمایش می گذارد. اما همچنان این سریال های ایرانی هستند که می توان به فراخور داستان و موقعیت جغرافیایی تصویر نزدیکتر به واقعی را در آنها از تهران دید.
بادیگارد و تصویر تهران
«روباه»(1393) بهروز افخمی و «خط ویژه»(1392) مصطفی کیایی نمونه های متاخر قابل ذکر در تصویرگری مثبت تهران در قالب یک داستان جذاب هستند. از ذکر نمونه های بد و ضعیف و آنهایی که نگاهی سیاه، منفی و مرده به شهر دارند هم می گذریم. اما اگر فیلم سینمایی «بادیگارد»(1394)، تازه ترین ساخته ابراهیم حاتمی کیا را از این منظر بررسی کنیم به نکات جالبی می رسیم.
این فیلم در اکران نوروزی با استقبال عمومی به فروش بالایی نیز دست یافته است. تهران بادیگارد پر است از نماهای متفاوت و رنگارنگ . بدون آنکه بخواهد تمرکز خاصی روی این مسئله انجام دهد یا به دام کارت پستال بازی در قابها بیفتد اما کارگردانی حاتمی کیا و تصویر برداری محمود کلاری یک تهران امن و خوش منظر را برای مخاطب ترسیم می کند که تماشای آن بر پرده عریض سینما دلچسب تر است.
فیلم با تعدد لوکیشن های خود در پس بحران پر فراز و نشیب امنیتی که شخصیت اصلی و دیگران در فیلم با آن درگیر هستند دوربینش را به خوبی در تهران 1394 می چرخاند و یک پایتخت مثال زدنی را در نماهای شهری ثبت کند. با توجه به اینکه بخش زیادی از فیلم به خاطر ماجرای تعقیب و مراقبت در اتوبانها، خیابانها و کوچه های فرعی می گذرد، شاهد نماهای متعددی از سرسبزی شهر هستیم.
گویی فیلم در حین درام نفسگیر خود، جایی برای نفس کشیدن در بوستان های شهر باقی می گذارد و حتی ما را به دیدن پل طبیعت و بوستان آب و آتش هم می برد. فرودگاه، مترو، کهف الشهدا، سازمان انرژی اتمی، مسجد، دانشگاه و حتی کافی شاپ در بادیگارد روی خوشی از تهران را دارند. حتی نمای پایانی فیلم از جای سر بسته و خفه ای مثل تونل هم یک سکانس ماندگار کارگردانی در سینمای ایران خلق می کند که جزو جدایی ناپذیر آن جذابیت بصری از شهر تهران به عنوان نمادی از ایران است.