مدل انتخاباتی اصلاحطلبان تا كجا ادامه خواهد داشت؟
مدل انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ و مجلس شورای اسلامی در سال گذشته، به گونهای رقم خورد که این سوال را در ذهن کارشناسان سیاسی بوجود آورد که امکان تکرار این مدل تا چه زمانی فراهم است؟
مدل انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ و مجلس شورای اسلامی در سال گذشته، به گونهای رقم خورد که این سوال را در ذهن کارشناسان سیاسی بوجود آورد که امکان تکرار این مدل تا چه زمانی فراهم است؟ در ابتدا به بازخوانی دو پدیده مذکور میپردازیم. مدل سال ۱۳۹۲ به این صورت بود که با وجود غیبت سیدمحمدخاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی در انتخابات به عنوان کاندیدا، حمایت این دو نفر از کاندیداتوری حسن روحانی- در کنار انصراف محمدرضا عارف- در نهایت فضا را به سمت ریاست جمهوری حسن روحانی پیش برد. مدل سال ۱۳۹۴ هم به این صورت بود که حمایت سیدمحمدخاتمی و علی اکبر هاشمی رفسنجانی از لیست اصلاح طلبان پیروزی قاطع این لیست در تهران هم در مجلس شورای اسلامی و هم خبرگان (به استثنای یک نفر) را کلید زد. این تلقی در میان طیفی از کارشناسان سیاسی بوجود آمده که چشم مردم در زمان انتخابات به دهان این چهره هاست تا بعد از درخواست آنها، رای مردم به سوی فرد یا لیستی سرازیر شود. اگر فرض را بر تاثیرگذاری این افراد بگذاریم (که علی الظاهر فعلا اینگونه است) این موضوع در چه شرایط و چه بستری امکان تحقق خواهد داشت و آیا اصولگرایان را تا سالیان دراز باید بازنده همه انتخاباتها پنداشت؟ اول- در ایران از گذشتههای دور به دلیل نبود ساختارهای درست برای سیاست ورزی، افراد نقش مهمتری نسبت به احزاب در شکل گیری فرآیندهای سیاسی بازی کردهاند. طبیعی است که نابالغی عرصه سیاست در ایران سبب میشود روزی لیست منسوب به محمود احمدینژاد و روزی دیگر لیست منسوب به سیدمحمدخاتمی دست برتر را داشته باشد و این روند در سیاست ورزی ایرانیان همچنان ادامه داشته باشد. دوم- به دلیل نبود ساختار حزبی درست و پاسخگو نبودن احزاب در صورت دستیابی به قدرت، مردم ایران هیچگاه رفتار حزبی نداشتهاند. بر عکس مردم ایران استاد «حسابرسی» از دو جناح مرسوم کشور در انتخابات هستند. سوم- برخلاف آنچه برخی تصور میکنند مردم به جریانها، افراد و سیاستمداران چک سفید امضا ندادهاند. نکته ظریف اینکه افراد تنها سوار بر موجهای نارضایتی تودهها از وضع موجود توانستهاند آرای مردم را به سمتی بکشانند. روی دیگر این نکته این است که وضع موجود آنقدر بر مردم گران آمده باشد که بدون توجه به عواقب آن یا رزومه افراد حاضر باشند به هر لیست یا فردی که منادی صدای دیگری باشد، رای دهند. چهارم- رای مردم در ۲۴ خردادماه ۱۳۹۲ یا هفتم اسفندماه ۱۳۹۴ بیش از آنکه به «صدا» ی هاشمی و خاتمی مربوط باشد یا نباشد، «فریاد» نارضایتی مجلس از تداوم وضعیت فعلی بود. به عبارت دیگر نارضایتی از عملکرد مجلس فعلی سبب شد تا مردم به تفکری دیگر و نارضایتی از عملکرد محمود احمدینژاد در پایان سال هشتم ریاست جمهوریاش سبب شد تا مردم به تفکر دیگری روی آورند. تصور کنید در دو انتخابات گذشته به جای اصلاح طلبان، یک «چوب خشک» در مقابل اصولگرایان قرار میگرفت. آیا نتیجه جز آنچه اکنون شاهد آن هستیم میبود؟ در زمانی که خستگی در کنار سوء مدیریت یک جریان سیاسی و در نتیجه شکست آن در انتخابات مشهود است، آیا توصیه یک فرد به رای دادن به جریان مقابل، نتیجه اعتماد مردم به آن فرد است یا نتیجه ناکارامدی سیستم حاضر در قدرت؟ آیا رای بالای مردم به پروین احمدینژاد در یک انتخابات شورای شهر و رای ندادن به وی در انتخابات بعدی چیزی جز اعتماد و بیاعتمادی مردم به محمود احمدینژاد بود؟ بر این اساس نقش «افراد» در رای آوری یک لیست صرفا در حد یک «مشوق» آن هم «موقت» است والا کیست که نداند در زمان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ یا ۱۳۸۸ یا مجالس هفتم، هشتم و نهم بزرگان جناح مقابل اصولگرایان توصیه به رای دادن مردم به لیست اصلاح طلبان (که از قضا از لیست فعلی قویتر هم بودند) کردند ولی نتیجهای متفاوت از توصیهها رقم خورد. پنجم- در دو انتخابات قبلی (ریاست جمهوری و مجلس) شکست اصولگرایان یک دلیل داشت و آن هم تلاش مردم برای گذر از خاطرات دوران محمود احمدینژاد بود. اصولگرایان اگرچه حداقل در دور دوم ریاست جمهوری احمدینژاد به نقد جدی وی همت گماردند ولی حمایتهای بیچون و چرای آنها یا لااقل سکوتشان در مقابل قانون گریزیها و رفتارهای هیجانی محمود احمدینژاد از حافظه عمومی مردم پاک نشد. واکنش مردم هم خود را در نتیجه انتخابات ریاست جمهوری نشان داد. مردم احمدینژاد را جدا از اصولگرایان نمیدیدند و وضعیت کشور را نتیجه عملکرد «مجموعه اصولگرایی» و نه شخص محمود احمدینژاد پنداشته و در هیاهوی اختلافات درونی اصولگرایان به تک کاندیدای جریان رقیب رای دادند. ششم- اصولگرایان ایران آن زمان که عنان قدرت را از کف اصلاح طلبان ربودند، خود را بر ابرهای قدرت دیده و اصلاح طلبی را پایان یافته تلقی کردند. همانگونه که اصلاح طلبان هنگامی که بر سریر قدرت نشستند و مجلس، دولت و شورای شهر را از آن خود کردند، در باب «پایان محافظه کاران» در ایران مقالهها نوشته و سرور فراوانی کردند. وضع اصلاح طلبان در قدرت هنوز به اندازه سالهای آخر دهه هفتاد هم نیست. نه در مجلس اکثریت مطلق را گرفتهاند، نه شورای شهر در اختیار آنان است و نه ریاست جمهوری چشم و گوش بسته به راه آنان رفته است. دوران کنونی فرصت بازسازی مناسبی را در اختیار اصولگرایان قرارداده تا فارغ از دغدغههای حضور در قوه مجریه یا مجلس به بازسازی خود و ارزیابی حریف بپردازند. اصلاح طلبان با آغاز به کار مجلس دهم خواهند کوشید فضا را بر اصولگرایان تنگتر کرده و به اصطلاح حاکمیتی یکدست را برای خود دست و پا کنند. همان چیزی که خود از آن انتقاد داشتند. این فضا اصولگرایان از همه جا رانده را برای چاره اندیشی و آسیبشناسی عملکرد و در نهایت رفع نواقص و بازگشتی قدرتمند به قدرت حریصتر خواهد کرد. نتیجه: بر خلاف آنچه تصور میشود قدرت کاریزمای چهرههای مشهور اصلاح طلب مطلق نیست؛ بلکه برعکس دارای محدودیتهایی هم هست. اصلاح طلبان در میان سردرگمی و اختلاف اصولگرایان و نارضایتی عمومی از عملکرد آنها در عرصههای سیاسی و اقتصادی در چند سال گذشته توانستند قدرت را به دست آورند. توصیه چهرههای مشهور جناح اصلاح طلب به رای دادن به افراد یا لیست در قالب چنین ظرفی اثرگذار است و نه غیر آن. از سویی اصلاح طلبان در دو سال آینده تلاش خواهند کرد تا حاکمیت یکپارچهای را در همه سطوح حکومتی برای خود پدید آورند. تحقق این امر اگرچه در کوتاه مدت میسر ولی ادامه آن به دلایلی که در این یادداشت ذکر شد امکان پذیر نیست.