دست کم فيلم ابد و يک روز به آن معنا که دوستان مي گويند فيلم تلخ سياه نما نيست. ضمن اينکه من ياد گرفته ام که اگر چه دوست دارم جوايز بزرگ سينماي جهان را به دست بياورم اما هرگز به خاطر آنها فيلم نمي سازم. اصولا فيلمسازي که نگاه مستند گونه به سينما دارد چگونه مي تواند رسالت اجتماعي اش را از ياد ببرد و براي جايزه فيلم بسازد؟ من نه براي اسکار فيلم مي سازم و نه براي سيمرغ.
کد خبر :
504237
سرویس فرهنگی فردا:
سعید روستایی یک جوان26 ساله بسیار خوش مطرب است. گفتگو با جوان ترین کارگردان پدیده ساز در جشنواره سی و چهارم فیلم فجر نکات جالب توجهی دارد. هفته نامه مثلث در ویژه نامه نوروزی خود گفتگویی با کارگردان فیلم ابد و یک ورز انجام داده است. خواندن این مصاحبه کوتاه کمک می کند تا با دنیای این فیلمساز و اتفاقاتی که ذهن او را برای ساخت فیلم مهیا کرده بیشتر آشنا شویم.
فيلم شما هم تا حدودي رگه هاي شفافي از ساخت و بافت فيلم هاي فرهادي دارد. اين طور نيست؟
من سينماي واقع گرا را خيلي دوست دارم؛ طيف واقع گرايي در سينما هم به شدت گسترده است. طبيعي است که در اين ميان فيلمسازان بزرگي را بتوان به عنوان الگوهايي براي تاثير پذيري انتخاب کرد. يا حتي بهتر است بگويم گاهي انتخابي در کار نيست، چون اثرپذيري از آثار کارگردانان بزرگ گاهي ناخودآگاه روي مي دهد. من از همان زماني که کارهاي کوتاه مي ساختم حس کرده بودم که کارم به فيلم هاي آقاي فرهادي شباهت دارد و اين شباهت بيشتر در زمينه دکوپاژ بود تا فيلمنامه. البته آقاي فرهادي اول ميزانسن را مي چيدند و بعد دوربين را داخل ميزانسن مي برد؛ اما من معمولا سعي مي کنم که ميزانسن را
بچينيم و دوربين را به خارج از ميزانسن ببرم. با اين حال به خاطر علاقه خاصي که به آقاي فرهادي و سينماي رئال دارم اين تاثير پذيري مشهود است. انتخاب قصه براي بازگويي در فيلم براي شما چگونه اتفاق مي افتد؟ از چه نکات برجسته اي در زندگي کمک مي گيريد تا قصه اي را براي روايت کردن پيدا کنيد، پرورش بدهيد؟ در واقع منظورم اين است که چه چيزي در زندگي شما را به اين اقناع مي رساند که درباره اش دست به ساخت يک فيلم بزنيد؟
من تا جايي که در خاطر دارم، هميشه فيلم هايي را دوست داشتم که در آنها زندگي جريان داشته باشد؛ فيلم هايي مثل دوازده مرد خشمگين. هميشه تلاش مي کنم تا در فيلم هاي خودم هم زندگي جريان داشته باشد.
براي همين سينماي قصه گو و پر از جزئيات را انتخاب مي کنم؛ چرا که زندگي پر از جزئيات است. هر گوشه از زندگي مي تواند يک تلنگر به ذهن بزند. آن تلنگر اوليه معمولا تا آخر ساخت فيلم با من همراه است. شايد نتوانم به صورت دقيق دسته بندي کنم که بگويم چه حوادث و اتفاق هايي در زندگي روزمره براي من اهميت بيشتري دارند و بيشتر نگاهم و توجهم را مي دزدند. به هر حال گاهي اوقات يک مساله چنان در ذهن شکل مي گيرد که آدم را رها نمي کند. به محض شکل گرفتن اين ايده اصلي و آن مساله که گفتم ديگر همه چيز در خدمت بيان آن مساله قرار مي گيرد. در واقع به محض شکل گرفتن يک ايده اصل ذهن از هر چيزي در
دنياي بيرون کمک مي گيرد تا در يک قالب سينمايي بتواند آن مساله را به خوبي روايت کند.
براي مثال درباره فيلم ابد و يک روز تا آخرين لحظه که قرار بود فيلم کليد بخورد روي فيلمنامه کار کرديم، اين در حالي است که از مدت ها پيش طرح اين فيلمنامه و حتي نوشته شده آن را هم در اختيار داشتم. ولي به علت پاره اي از مسائل و مشکلات اين امر محقق نشد اما خب در ادامه به سفارش يکي از دوستانم با آقاي سعيد ملکان به عنوان تهيه کننده آشنا شدم و با هم کار کرديم. همان طور که گفتم من به سينماي واقع گرا علاقه خاصي دارم. اين فيلم هم ريشه در واقعيت ها و بنيادهاي واقعي زندگي ما دارد. جايي گفته بودم اين فيلم آن قدر واقعي است که مي توانم «ابد و دو روز و ابد و سه روز» را بسازم. از
اساس ايده اصلي اين فيلمنامه که تبديل به فيلم شد قرار بود سر از سينماي مستند در بياورد. به اين دليل است که عرض مي کنم اين فيلم يک فيلم واقعي است. البته اينکه شما اصرار داريد اين فيلم را واقع گرا بدانيد که البته هست اما گاهي گريزهاي نماديني هم در کار هست که نمي توان ناديده اش گرفت. دست کم برخي منتقدان اعتقاد دارند که فيلم «ابد و يک روز» مملو از نشانه ها و نمادها براي روايت چيزي فراتر از قصه فيلم است. شايد مشهورترينشان اين باشد که مي گونيد آن خانه، نماد ايران است و شخصيت هاي هر يک به نوعي قرار است بخشي از گروه هاي اجتماعي جامعه ايراني را نمايندگي کند.
واقعيت اين است که وقتي فيلمي ساخته مي شود هر نقدي درباره آن مي تواند نقد درستي باشد و همزمان نقدي نادرست. اين موضوع به فهم و دريافت منتقد از فيلم بستگي دارد. من شخصا نمي خواهم به اين موضوع ورود کنم و به نظرم حق منتقد است که درباره فيلم روايت هايي را که ممکن است برملا سازد. اما قرار نيست نقد يک منتقد الزاما در حال واکاوي ذهن کارگردان باشد.
من اين موضوع را که شما در سوال گفتي شنيده ام، البته هرگز سعي نکرده ام پاسخ بدهم. چون به نظرم اين يک موضوع حاشيه اي است. فيلم من داستان يک خانواده را روايت مي کند. آغاز و پايان فيلم هم مشخص است. ديگر نيازي به اين نيست که درباره سکانس ها و لوکيشن و غيره توضيحي بدهم. نکته است اکه البته اين نقدها گاهي صرفا يک نقد سينمايي نيست. چون درگير منطق دروني اثر نمي شود. برخي از اين منتقدها مي گويند که تعدادي از فيلمسازها سعي داشته و دارند که به هر صورت ممکن روايت تلخي از زندگي در ايران ارائه کنند تا در جشنواره هاي خارجي با استقبال روبه رو شوند. اين نقد به فيلم شما هم به گمانم
در نهايت با چنين اتفاقي مواجه شود. يعني شما متهم بشويد به اينکه مي خواستيد در فلان جشنواره خارجي جايزه ببريد.
نه، به هيچ وجه. ببينيد من وقتي فيلمي را کار مي کنم به هيچ جشنواره و جايزه اي فکر نمي کنم، من حتي نمي دانستم که در جشنواره فجر هم قرار است چنين استقبالي از فيلم شود.
مي خواهم اين را بگويم که من واقعيت را ساخته ام که به شدت وجود دارد، چون با پدري روبه رو شدم که هشت پسر معتاد داشت. يا با مردي روبه رو شدم که مواد مخدرش را در جيب فرزندان دوقلويش پنهان مي کرد تا پليس او را دستگير نکند، البته من تمام صداها و فيلم هايي را که در اين موارد داشتم از ترس و نيز به خاطر آن آدمها پاک کردم. اما پاک کردن فيلم که باعث نمي شود اين اتفاق ها در زهن من هم پاک شود. ما بايد اين امکان را داشته باشيم که تلخي هاي جامعه را هم روايت کنيم. گرچه من معتقدم فيلم من يک فيلم اجتماعي مبتني بر يک سري واقعيات مستند است نه يک فيلم تلخ. حتي گاهي در سالن نمايش
دهنده فيلم در جشنواره برخي از تماشاگران به سکانس هايي از فيلم مي خنديدند، لبخند مي زندند و...
اين يعني آنکه دست کم فيلم ابد و يک روز به آن معنا که دوستان مي گويند فيلم تلخ سياه نما نيست. ضمن اينکه من ياد گرفته ام که اگر چه دوست دارم جوايز بزرگ سينماي جهان را به دست بياورم اما هرگز به خاطر آنها فيلم نمي سازم. اصولا فيلمسازي که نگاه مستند گونه به سينما دارد چگونه مي تواند رسالت اجتماعي اش را از ياد ببرد و براي جايزه فيلم بسازد؟ من نه براي اسکار فيلم مي سازم و نه براي سيمرغ.