طنز: بيا زندگي كنيم!

در خبرها آمده بود: طرح «آموزش زندگی در خانواده‌‌ها» در سازمان بهزیستی کلید خورده است.

کد خبر : 499266

طنز پس پریروز؛ رضا احسان پور: در خبرها آمده بود: طرح «آموزش زندگی در خانواده‌‌ها» در سازمان بهزیستی کلید خورده است.

روز- داخلي- كلاس آموزش زندگي در خانواده

اپیزود اول:

مرد اول: حالا چي مي‌خوان ياد بدهند بهمون؟

زن اول: نمي‌دونم والا! روی در كلاس كه نوشته بود «آموزش زندگي در خانواده‌ها»!

مرد اول: يعني چي؟ يعني به من ياد ميدن كه چطوري توي خانواده‌هام زندگي كنم؟

زن اول: بله بله؟ چي شد؟ چشمم روشن؟! خانواده‌ها؟ مگه تو چند تا خانواده داري و من خبر ندارم؟

مرد اول: اي خدااا! باز شروع كردي؟ باباجون! من از همين ازدواجم اينقدر...

زن اول: هان؟ چي؟ از همين ازدواجت اينقدر چي؟

مرد اول: از همين ازدواجم اينقدر راضي‌ام كه اصلاً به ازدواج مجدد فكر نمي‌كنم؟

زن اول: واقعاً؟

مرد اول: آره بابا! جون تو!

زن اول: تو خيلي خوبي! اصلاً به نظر من وقتي من و تو اينقدر با هم خوبيم لازم نيست وقتمون را با اين كلاس‌ها تلف كنيم. نه؟

مرد اول: اي خدا پدرتو بيامرزه! پاشو بريم.

اپیزود دوم:

مرد دوم: اين زن و شوهره كجا دارند مي‌روند؟

زن دوم: من از كجا بدونم؟

مرد دوم: تو از كجا بدوني؟ تو داشتي همه حرفاشون را گوش مي‌كردي!

زن دوم: من؟! وا! من كه داشتم به حرف‌هاي تو گوش مي‌كردم!

مرد دوم: ئه؟! اگه راست مي‌گي داشتم چي ميگفتم؟!

زن دوم: داشتي مي‌گفتي مي‌خواي براي سالگرد ازدواجمون اون انگشتر برليانه را برام بخري.

مرد دوم: من اينو مي‌گفتم؟؟

زن دوم: نمي‌گفتي؟ هان؟ نمي‌گفتي؟ يعني ميخواي اون انگشتر را برام نخري؟

مرد دوم: نه! نه!

زن دوم: نه؟! نه؟!

مرد دوم: اي بابا! نه يعني آره!

زن دوم: تو خيلي شوهر خوبي هستي! مي‌دونستي؟

مرد دوم: آره مي‌دونستم.

زن دوم: خب؟ همين؟!

مرد دوم: آهان! بازم هست يعني؟ خب بگو. مي‌شنوم. شوهر خوبي هستم و ...؟

زن دوم: واقعاً كه!

مرد دوم: «شوهر خوبي و واقعاً كه» هستم؟

زن دوم: نخيرم! من اين همه از تو تعريف كردم! زورت مياد يه كلمه از من تعريف كني؟!

مرد دوم: اي بابا! خانوووم! شما كه مي‌دوني تعريف كردن از شما توي يه كلمه دو كلمه خلاصه نمي‌شه و بايد براش صفحه‌ها نوشت و ...

زن دوم: خب خوبه! پاشو بريم!

مرد دوم: كجا بريم؟

زن دوم: بريم ديگه! مگه ما چيمون از اون زن و شوهره كمتره؟ اون خانمه به شوهرش گفت ما اينقدر خوشبختيم كه اصلاً احتياج به اين كلاس‌ها نداريم. من و تو هم نيازي به اين قرتي‌بازي‌ها نداريم. تو تا وقتي همينطور باشي و خوب باشي، من ازت راضي‌ام!

مرد دوم: اي جان! بريم تا مسابقه فوتبال شروع نشده برسيم خونه!

زن دوم: نه ديگه نشد! اول انگشتر، بعد خونه و مسابقه فوتبال! نگران نباش به نيمه دومش مي‌رسي!

اپیزود سوم :

مرد سوم: خانم! پس چرا اين كلاس شروع نمي‌شه؟

زن سوم: نمي‌دونم والا!

مرد سوم: همه هم كه دارند مي‌رن! نكنه كلاس تشكيل نمي‌شه؟

زن سوم: مي‌گم بيا يه كاري كنيم.

مرد سوم: من و تو كه توي خونه وقت كافي براي حرف زدن نداريم و همش تا دو كلام مي‌آييم با هم حرف بزنيم تهش دعوامون مي‌شه. بيا وقتايي كه مي‌آييم اينجا، تا مياد كلاس شروع شه، بشينيم و در مورد مشكلاتمون حرف بزنيم. من بهت قول ميدم به دو جلسه نمی‌کشه كه همش حل بشه.

زن سوم: باشه. خب از كجا شروع كنم؟

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: