رؤياهاي شرقيها در حال رنگ باختن است
..دیر زمانی ازپایان رویای یک اقامت افسانهای ، آنگونه که در قصه های هزار و یک شب شرقی توصیف شده نمیگذرد. خیال نشستن در قهوه خانه های چوبی عربی آنگونه که درآثار خلیل جبران ترسیم شده،به همراه بوی تند عطر تنباکو و قهوه عربی، اکنون همچون رویا های «طاها حسین» ، که میگفت « غم خوشی های ازدست رفته وجودش را آزار می دهد» در حال محو شدن است
کد خبر :
491004
روزنامه قانون؛ متین ملسم: ...دیر زمانی ازپایان رویای یک اقامت افسانهای ، آنگونه که در قصه های هزار و یک شب شرقی توصیف شده نمیگذرد. خیال نشستن در قهوه خانه های چوبی عربی آنگونه که درآثار خلیل جبران ترسیم شده،به همراه بوی تند عطر تنباکو و قهوه عربی، اکنون همچون رویا های «طاها حسین» ، که میگفت « غم خوشی های ازدست رفته وجودش را آزار می دهد» در حال محو شدن است....
... روزگاری که کشتی های سیاحان و سوداگران و ملاحان جوان و سرخوش در بنادر طرطوس، اسکندرون،صور، صیدا؛ بیروت و اسکندریه پهلو میگرفتند، چون خوشی های کشدار مردم حلب! سپری شد و رفت...
.....به قول ناجی علی"یادش باد"؛در نیمه شب های حلب و دمشق و بیروت وامان ،که هیچ نمی خواستی صبح شود، از هر کوی و برزن نوای آرام وشیدایی عود فریدالاطرش؛صدای گرم عبدالحلیم حافظ ؛ زمزمههای نجاه الصغیر و ناله های ام کلثوم که الهواء ،این العراب، الحبی و الف لیل را می خواندند به گوش میرسید! مدهوش به عمق تاریخ فرو می رفتی ......
... ساره کجاست؟ آن دخترک 8 ساله چشم آبی موطلایی که هرروز دست سلمان برادر از خود زیباتر 4 ساله اش رامی گرفت و با شاخه گلی که البته از آن دو زیباتروبا طراوت تر نبود، به سمت زیارتگاه بسیار مقدس، محترم و رویایی زینب(ع)میرفت و می گفت "تنها این مکان قلب معصوم و کوچکش را آرام می کند....
رویاهای شرقی ما در دمشق؛ بیروت، بغداد، قاهره، امان، رباط، در حال رنگ باختن و نابودی ست. مضحک!،اما آنچه امروز می بینیم حتی در اوج جنگهای خاورمیانه عربی هم تجربه و دیده نشد. امت عرب در حال اضمحلال است و پیشینه و افتخارات تاریخی اش به جای وحدت ،عملا به عامل جدایی و انشقاق آن تبدیل شده. تنها وجه مشترک امت عربی اشتراک در دشمنی با یکدیگر است! وشوربختانه رهبران عرب همچنان در خواب و خیال روز های خوش 5دهه اخیر بسر می برند. آیا جهان عرب رو به اضمحلال ومتعاقبا در حال زایش جامعه ای مدرن با خصلتهایی نو است؟ شاید،من که تردید دارم!. اگر شاخصه نسل جدید عربی همینی باشد که اکنون مشاهده میکنیم،منطقا نمی توان به آینده چندان امید واربود ، بلکه باید نگران هم باشیم .
فاجعه آن است که اساسا ساختار اجتماع عربی تحول خواه با« مفاهیم وضروریات زیست مدرن ، دموکراسی پیشرو و آزادیخواهی در یک مدار باورمدارانه ایدئولوژیک و مترقی» نه تنها آشنا نیست بلکه از سر ستیز با آن درآمده. نسل جدید عربی یا «نمی خواهد ، یا نمی تواند ویا نمی داند» با کژی های خود چگونه روبهرو شود.اما نتیجه این فقدان 3 گانه در موقعیت حاکمیتی آن شده که در محمد بن سلمان ،عادل جبیر ، تمیم بن حمد و یا عبدا... بن زاید تجلی یافته و در موقعیت اجتماعی و اپوزیسیونی آن می شود که در داعش ،جبهه النصر مشاهده می شود. تجربه تلخ بهار عربی را ببينید! .
این بهار مسموم ،حاوی چه تجربه نوینی برای گذاری دموکراتیک در امت عرب شد؟.شاید این چندان اهمیتی نداشته باشد اما به باور من نگاه به پیکره جذامزده جهان عرب از آن جهت اهمیت دارد که همزمان با اضمحلال، مستعد پذیرش خطرناک ترین نوع ویروس تفکرات خشونت طلب و بی رحم با روکشی از ایدئولوژی شده است.نسل جدید عربی،چه در مقام حاکمیتی و چه درموقعیت تحقیر آمیز زیردستی، خاورمیانه را با مخاطره ای ویرانگر مواجه کرده است.
غسان شربل روزنامه نگار مشهور لبنانی به نقل از یک سیاستمدار عرب می گوید«عراقی که می شناختی رفت،سوریه ای که می شناختی رفت. مشکل محدود به وجود داعش نیست. اقلیت های قدرتمند مرزهای خود را با خون ترسیم می کنند».
حال در آستانه پنجمین سال شروع جنگ داخلی سوریه قرار داریم. پیکره خونبار زنان و کودکان آواره و مصیبت کشیده سوری چون گرد مرگ در حال پراکنده شدن در سراسر دنیا ست.
هیچکس تصور نمی کرد فرا خوان به یک تجمع ساده و معمولی اجتماعی در میانه روز های شوم فوریه 2011، به کشته شدن قریب به 300 هزار نفر، مصدومیت و معلولیت صدها هزار نفر دیگر وآوارگی 11 تا 12میلیون انسان بی پناه ختم شود.فاجعه ای که همچنان ادامه دارد و پایانی برآن متصور نیست.
امروز اما سخت دلم برای دل کشیده های قبانی، ناجی علی،خلیل جبران و قصه های طاها حسین و قلم نیمه شکسته نجیب محفوظ تنگ شده است.
نزارقبانی پیش از مرگش در رثای سرزمین مادری خود نوشت..
/پسرم جعبه آبرنگش را پيش رويم گذاشت/
/واز من خواست برایش پرنده ای بکشم/
/در رنگ خاکستری فرو بردم قلم مورا/
/و کشیدم چارگوشی را با قفل و میله ها/
/شگفتی چشمانش را پر کرد!/
/اما این یک زندان است،پدر!/
/نمی دانی چگونه یک پرنده می کشند؟/
/ومن به او گفتم "پسرم من شکل پرنده ها را از یاد برده ام/
/پسرم مدادهای شمعی اش را/پیش رویم گذاشت/
/و از من خواست برایش سرزمین مادری را بکشم/
/قلم در دستانم لرزید/
/و من اشک ریزان فرو ریختم....../