شوخی بیمزه با ژانر عاشقانه و بیمزهتر با سینمای دفاع مقدس! / وقتی بهرام رادان عکاس جنگ شد
فیلم حکایت عاشقی نه عشقی دارد و نه جنگی به آن معنا که بتوان ادعا کرد دغدغهی فیلم، دفاع مقدس و بهطور خاصتر مسألهی حلبچه است. تنها چیزی که فیلم دارد، شخصیتهایی بیهویت است که با دلیل و بیدلیل، مرتب میان تهران و حلبچه در حال رفتوآمد هستند...
سرویس فرهنگی فردا - پوریا دارابیان - اولین و مهمترین عنصری که برای خوب قلمداد کردنِ یک فیلم لازم است، یک داستانِ خوب است که فیلمِ مدّنظر این سطور اساساً فاقد آن است اما عنصر دیگری هم ندارد که بتوان از آن دفاع کرد.
حکایت عاشقی «احمد رمضانزاده» را در بهترین حالت میتوان یک شوخیِ بیمزه با ژانر عاشقانه (رمانتیک) و یک شوخیِ بیمزهتر با سینمایِ دفاع مقدس دانست و البته این در حالتی است که نخواهیم این فیلم را توهین به شعورِ مخاطب به حساب بیاوریم!
فیلمی که ایدهی ساخت آن بر اساس استفاده از عکسهای منحصربهفرد عکاس مشهور جنگ تحمیلی یعنی «احمد ناطقی» از بمبارانِ شیمیایی حلبچه، شکل گرفته و البته این استفاده تنها در حد همان ایدهی اولیه باقیمانده است! دوستان فیلمساز ما این عکسهای ماندگار را دستمایهی نوشتن یک داستان عاشقانهی خیالی در حلبچه قرار دادهاند و برای دکمهی طلایی زیبایی که پیدا کرده بودند، کتی بهشدت بدقواره دوختهاند! کُتی آنقدر بدقواره که طلایی بودن یک دکمهاش نیز نمیتواند به آن زیبایی ببخشد.
فیلم بد جناب رمضانزاده نه عشقی دارد و نه جنگی به آن معنا که بتوان ادعا کرد دغدغهی فیلم، دفاع مقدس و بهطور خاصتر مسألهی حلبچه است. تنها چیزی که فیلم دارد، شخصیتهایی بیهویت است که با دلیل و بیدلیل، مرتب میان تهران و حلبچه در حال رفتوآمد هستند و یک عشق مثلثی دم دستی که از تعقیب و گریزها و پنهانکاریهای سادهلوحانه فراتر نمیرود! تنها کارکرد بمباران شیمیایی حلبچه هم تکسرفههایی است که شخصیتهای فیلم هر وقت یادشان بیفتد که شیمیایی شدهاند، با زور ادا میکنند!
سوالی که بعد از تماشای حکایت عاشقی به ذهن میرسد این است که اگر فقط قرار بوده داستان یک معشوق و دو عاشق روایت شود، چرا بستر حساس و مهم یکی از تأثیرگذارترین رخدادهای جنگ برای این منظور برگزیده شده؟ و اگر هدف روایت فجایع انسانی رخ داده در حلبچه و تأثیرگذاری بر مخاطب بوده، چه لزومی به طرح چنین خط قصهی مضحکی بوده است؟
مبتذل کردن پیامدهای بیشمار یک فاجعهی بزرگ بشری مثل بمباران شیمیایی حلبچه (که به یادمان تنفر از بانیان سلاحهای کشتار جمعی در جهان بدل شده است) و تنزل دادن آثار هولناک و عبرتآموز آن به کشمکش سه انسان بهاصطلاح نمادین در میان یک مثلث عشقی، جفا در حق همان انسانیت به مسلخ رفته است. لذا پیشنهاد میشود تا اطلاع ثانوی، به جای به هدر دادن سوژههای تأثیرگذار، به نمایش همان مستندها یا عکسهای به جا مانده از حادثهی حلبچه اکتفا شود تا تلخی این تراژدی جانسوز، روی پردهی سینما و در پیشگاه مخاطب آگاه، به کمدی تبدیل نشود.