ماجرای دعوای بین شریعتی و داوری اردکانی/ شهید مطهری با سید حسین نصر قرابت فکری داشت/ فیلسوفان، باید جهان را دگرگون کنند
من چرا باید نظر فیلسوف صاحبنظری که اسلام را با خرد و اخلاق یکی میداند و یکی میخواند نقد کنم و چگونه تصدیق نکنم که امر قدسی در عالم کنونی غایب است و بالاخره به صراحت میگویم که آزادي و عدالت را دوست میدارم و هر کس را که به جد به آنها دعوت کند میستایم وقتی مثلا استاد مطهری اسلام را به زبانی بدیع معرفی میکند که تاکنون سابقه نداشته است، من جز تحسین چه میتوانم بکنم
سرویس فرهنگی فردا - رضا داوری اردکانی فیلسوف و اندیشمند معاصر در گفتگویی با مهرنامه نقطه نظراتش در خصوص فلسفه، غربشناسی، و سه اندیشمند موثر کشورمان استاد شهید مرتضی مطهری، مرحوم دکتر علی شریعتی و دکتر سیدحسین نصر بیان کرده است. مشروح این گفتگو در ادامه میآید.
جنابعالی درباره چهره هایی نظیر مرحوم فردید بسیار سخن گفته اید. اما درباره شخصیتهایی نظیر مرحوم شریعتی کمتر ساخن گفتهاید. رابطه شما با دکتر علی شریعتی از کجا آغاز شد و تا به کجا ادامه داشت؟ نظر شما درباره نظام فکری شریعتی و هدف پروژه ای که با سخنرانیهای تهییج کننده و مقالات آتشین تاریخی دنبال میکرد چیست؟
قبل از آشنایی نزدیک با دکتر شریعتی من بعضی از نوشتههای او را خوانده بودم، اما وقتی از پاریس آمد مدتی در اداره مطالعات و برنامههای وزارت آموزش و پرورش همکار شدیم. در انجا بود که از نزدیک او را شناختم و یکی دو بار هم از طرف سازمانمان در جلسات برنامهریزی آموزش در سازمان برنامه شرکت کردیم. از آن زمان خوش سخنی و طنزگویی و سلامت طبع و حدّت ذهن و فهم تاریخی او را میستودم. البته در ابتدا فکر میکردم که او بیشتر یک مورخ ادیب باشد اما به زودی دریافتم که میخواهد مجدد یک نهضت دینی باشد و دیدیم که در کار خود تا حدی موفق و اثرگذار بود.
آیا جنابعالی با مرحوم شریعتی دچار اختلاف مواضع نیز بودید؟
راه ما متفاوت بود. دکتر شریعتی بیشتر به تاریخ اسلام و سیاست اسلامی میاندیشید و من به فلسفه مشغول بودم. البته چنانکه میدانید در فلسفه هم اهل تعصب نیستم، ولی وقتی دکتر شریعتی در مورد فلسفه و فیلسوفان حکم سخت میکرد نمیدانستم این حرف ها در مجموعه آرائش چه جایی دارد. به این جهت در ساعات خوشی که با هم داشتیم کمتر از فلسفه و بیشتر از اوضاع اجتماعی و فرهنگی و از تاریخ و ادب حرف میزدیم یک بار هم سوتفاهمی پیش آمد که گمان میکنم خیلی زود رفع شد من به پبشنهاد دکتر ساعدی مقاله ای برای مجله نقد کتاب درباره رساله کوچک «فی نقد و الادب» ترجمه دکتر شریعتی نوشتم و آن را یک نوشته دایرهالمعارفی خواندم اما مقدمه مترجم را تحسین کردم و در حد یک مقاله تحقیقی دانستم. چنانکه بعدها آقای خرسند به من گفتند به دکتر شریعتی گفته بودند که من در مقالهای کتاب «فی النقد و الادب» را بی ارزش خوانده و مقدمه آن راترجمه دانستهام.
دکتر شریعتی نامه ای تند به ناشرنوشت زیرا پنداشته بود که در نقد کتاب مخالفت با او را میخواستهاند. مدتی بعد که من به مشهد رفتم قضیه برای ایشان کاملا روشن شدہ بود، این هم که اخیرا از ایشان نقل شده است که من بخشی از کتاب کویر را ترجمه دانستهام، ظاهراً اشتباه حافظه شخصی خاطره گو است. شاید دکتر شریعتی حکایت کرده باشد که آمدند و به من گفتند که داوری مقدمه کتاب فی النقد و الادب را ترجمه دانسته است. آنها درنیافته بودند که مقایسه یک نوشته از حیث مضمون و ربط بانوشتههای نویسندگان اروپایی به معنی آن نیست که ترجمه باشد.
حدس میزنم که از گفته ایشان همان قسمت اول در یاد و خاطره راوی مانده باشد و گمان نمیکنم دکتر شریعتی هیچ تکدر خاطری از من داشته است. در آن ایام ما هر دو کم و بیش هم افق بودیم و یک مقصد را میجستیم شاید در راهجویی با هم اختلاف داشتیم.
اگر شریعتی زنده بود، هم اینک هم سن شما بود. در طول مدت چهار دهه ای که از مرگ او و از تداوم پژوهش و تفکر و تحصیل جنابعالی میگذرد، چه تغییراتی در تصور و تصدیق شما از تفکر شریعتی به وجود آمده است؟
نظر من درباره دکتر شریعتی تغییر نکرده است البته گاهی از خود میپرسم اگر او (که خیلی زود از میان ما رفت و اگر مانده بود مسلماً آثار مهم دیگری پدید میآورد) اکنون در میان ما بود چگونه فکر میکرد؟ به این پرسش پاسخهای بسیار میتوان داد. اما هیچ پاسخی را پاسخ درست نمیتوان دانست زیرا این قبیل پرسشها پاسخ ندارد.
شما هم سن سید حسین نصر نیز هستید، هر چند که دیرتر از او وارد دانشگاه شدید و به همین سبب نصر یکی از اساتید حاضر در جلسه دفاع تز دکتری شما بود. بر خلاف شما که موضع صریحی درباره شریعتی نگرفتید، نصر موضع سخت و تندی علیه شریعتی و سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد گرفته است. منشا این موضع سخت نصر علیه شریعتی را چگونه ارزیابی میکنید؟
وقتی آقای دکتر نصر به ایران آمدند من مشغول نوشتن رساله دکتری بودم و کارم را تقریبا به پایان رسانده بودم. آقای دکتر نصر بعضی کتابهای فارابی را که به تازگی شناخته و منتشر شده بود، کریمانه در اختیار من گذاشتند و از آنها بهره بردم. اما اختلاف دکتر نصر با دکتر شریعتی به تلقی آنها از دین بازمیگردد. دکتر نصر از جوانی دلبسته سنن و مئاثر دینی بود و جهان را در سایه قدسی و امر قدسی میخواست. اما دکتر شریعتی نگاه سیاسی و اجتماعی به دین داشت. دکتر نصر اکنون هم مدرنیته بدون ترادیسیون و غافل از سنت را دوست نمیدارد. اما دکتر شریعتی فکر میکرد که دین باید راه ما را به بعضی منزل های مدرنیته بگشاید.
اگر رژیم پیش از انقلاب اسلامی را به عنوان یک مبنا در نظر بگیریم، نصر یکی از نزدیکان به این مبنا و شریعتی یکی از بعیدترین شخصیتها به این مبنا است. هر چند نمیتوان به این سادگی ها حکم داد و از کنار آن گذشت. نصر امروزه مدعی است جهت ترویج شعائر ایرانی و اوامر اسلامی به قدرت نزدیک شده است و امروزه برخیها معتقدند نمیتوان دوری شریعتی از قدرت را به مثابه دشمنی ستیزه جویانه شریعتی با رژیم یکی دانست. شما که در دهه ۵۰ هم در محیط دانشگاه حضور داشتید و هم از وضع روشنفکری ایرانی مطلع بودید، چگونه درباره این دو میاندیشیدید و امروزه چگونه به آن ماجرا مینگرید؟
پرسش دشواری است. برای من مشکل است که اشخاص را به مواضع - سیاسی آنها تحویل کنم، ولی مسلم است که آراء و افکار دکتر نصر مانع همکاریش با حکومت نمیشد، ولی دکتر شریعتی با افکاری که داشت نسبتی با قدرت حاکم و غالب نمیتوانست داشته باشد. من هرگز درباره اشخاص با نظر به موضع و مقام سیاسیشان حکم نکردهام و به این جهت هر دو در نظر من جایگاه خاص خودشان را دارند.
شاید بتوان حد وسط میان شریعتی و نصردر جریان انقلاب اسلامی و مخالفت با حکومت سابق را مرحوم مطهری دانست. مطهری چهار سال از شریعتی، نصر و شما بزرگتر بود و در آستانه انقلاب نقشی اساسی در جریانهای انقلابی پیدا کرد. هر چند پیش از انقلاب نیز در دانشگاه تهران حضور داشت و با نهادهایی نظیر انجمن شاهنشاهی فلسفه ارتباط داشته است. همو در میان انقلابیون نظر مثبتی راجع به علامه طباطبایی و سید حسین نصر داشت. به نظر شما مشی مرحوم مطهری را میتوان به مثابه راهی در نظر گرفت که باید در آن قدم گذاشته میشد تا آسیبهای دوران انقلابی گری کمتر شود؟
استاد مطهری چون فیلسوف بود با دکتر نصر قرابت فکری بیشتر داشت، اما از جهت سیاسی به دکتر شریعتی نزدیک بود. آن قضیه اعلامیه مشترک با مرحوم مهندس بازرگان را نباید حمل بر بیاعتقادی به دکتر شریعتی دانست. درست همان روز که این اعلامیه را دو امضاکننده گرامی پس گرفتند؛ استاد مطهری که میخواستند نظر مرا درباره دکتر شریعتی بدانند در گفت و گوی خصوصی فضلی از فضائل او گفتند که شرح آن را در جایی دیگر گفته یا نوشتهام.
آنچه در مورد طریق سیاسی استاد شهید مطهری میتوانم بگویم این است که ایشان اهل خرد و اعتدال و مدارا بودند و چون اولا فیلسوف و ثانيا اهل سیاست بودند طبیعتا سیاست شان در سایه فلسفه قرار داشت.
در پایان دهه پنجاه مرحوم مطهری برای جوانان اسلام گرا و مرحوم شریعتی برای جوانان انقلابی به مثابه یک ایدئولوگ و یک منبع پایان ناپذیر مطرح میشد. هر چند دکتر نصر در آن زمان این چنین موقعیتی نداشت، اما امروزه نیز تصور این جایگاه برای شریعتی و مطهری کمی دشوار است. در مقابل جریان تاثیرگذاری نصر بر جوانان سنت گرا کم و بیش تداوم دارد. به نظر شما میتوان اسلام، انقلاب و سنت را در سه اندیشمند پیش گفته در سپهر معرفتی ایران معاصر خلاصه کرد؟
هر سه بزرگوار تأثیرگذار بوده اند. آنها هر سه مدافع اسلام بودند. یکی اسلام را به عنوان راه مبارزه با استبداد و ستم استعماری در نظر داشت و دیگری متکلم و مدافع اسلام و بالاخره بزرگوار سوم به فراموش شدن سنن و ماثر دینی و امر قدسی میاندیشید. شما آنها را به عنوان صاحب نظران انقلاب و اسلام و سنت تلقی کردهاید. به اعتباری که عرض کردم با تلقی شما موافقم، به شرط اینکه مراد تعیین مقام سه اندیشمند نباشد و این تفکیک را صرفا تفکیک نظر به اختلافهای آنها بدانیم. هر سه وجوه مشترک بسیار دارند و البته اگر این وجوه مشترک نبود، شما هم آنها را در کنار هم قرار نمیدادید و با هم مقایسه نمیکردید.
اگر بتوان گفتمان اسلامی (مطهری)، گفتمان انقلابی (شریعتی) و گفتمان سنتی (نصر) را به عنوان سه کلان روایت از مجموعه معاریف و مواریث دینی در پایان دهه ۵۰ در نظر گرفت، نقش جنابعالی در سه دهه اخیر نیز به عنوان مهمترین اندیشمند گفتمان انتقادی قابل طرح است. گفتمانی که برخورد نقادانه ای با مقولانی نظیر غرب، تجدد و تفکر دارد. آیا این تقسیم بندی را موجه میدانید؟ -
سه استاد نامدار راه و برنامه معین داشتند و به سوی مقصدی که در نظر داشتند میرفتند (و میروند) من با هر سه آنان همسوییها و هم سخنیها داشتم و هم اکنون هم دارم، اما از مدتها پیش پرسشی ساده و در عین حال آزاردهنده در ذهنم بوده است که هیچ کدام از آنها به جد متعرض آن نشدند. هر سه دعوت میکردند و دعوت میکنند که برای رسیدن به مقصود روشنی که دارند کوشش شود. مقاصد هر سه بزرگوار یعنی آزادی و عدالت و بازگشت سایه قدس به دنیای آدمی و برقراری نظام زندگی موافق با نظر و عمل اسلامی عالی و ستودنی است. اما نمیدانیم چگونه و از کدام راه و با کدام قدم همت میتوان به این مقاصد شریف رسید و چراگاهی عزمها و قدمها ضعیف و سست میشود. اگر میتوانستیم به یکی از این مقاصد برسیم شاید مقاصد دیگر را هم همان جا مییافتیم. پرسش از راه و امکان ها ما را به نقد میرساند. نقد چنانکه میدانید از زمان کانت راهیابی و مهیا شدن برای رفتن بوده است. به نظر من بدون تأمل و تحقیق در شرایط و توانایی ها و ناتوانی هایی که داریم طی هیچ راهی میسر نیست. اگر کسانی صرف تصور ایدهآل و ارزش و تحسین آن را برای تحقق و گشایش راه و امکانهای طی کردنش کافی میدانند، نادانسته و شاید برخلاف نیت و قصد رسیدن به آنها را منتفی میکنند. از ایده آل ها چشم نباید برداشت و البته باید دید که چگونه میتوان به آنها رسید. متأسفانه این گفته در گوشها و دلها نمینشیند زیرا از ابتدا حاکی از دشواری کار است و وقتی آمادگی برای کار دشوار فکری کمتر باشد، ترجیح میدهند کارهای دشوار را سهل بینگارند. گمان نفرمایید که میگویم آنها که از ایده آل ها گفتند سهل انگار بودند انها وظیفه خود را انجام دادند جویندگان باید راه را بیابند و خود را مهیای هموار کردن و پیمودن آن کنند و مخصوصا بدانند که پیمودن راه بدون شناخت و درک جهان موجود میسر نمیشود. مادر عالمی که هستیم بستگیها داریم و هزار بند به دست و پایمان بسته است. ولی خیال میکنیم که هر چه بخواهیم میکنیم و هرجا بخواهیم میرویم و به هر مطلوبی که داشته باشیم به آسانی میرسیم و بدتر از همه اینکه گاهی تحقق خیرات و ارزشها را در بحبوحه فساد ممکن و سهل میانگاریم. به عبارت دیگر وجود فساد را مانعی در راه تحقق ایده ال های خوب و شریف نمیدانیم و این نشانه خوبی نیست و چه بسا که پوشاننده نیست انگاری و یا بی ارزش شدن ارزش ها (یا تبدیل همه چیز به ارزش) باشد. با پدید آمدن وضع توسعه نیافتگی که عین سرگردانی میان گذشته و تجدد موجود در جهان توسعه یافته است اخلاق و روحیه و تلقی مردمان دگرگون شده و توانایی ها کاهش یافته و دعوی و داعیه جای آن را گرفته است. چنانکه برای انجام دادن یک عمل و کار ساده و به جای آن، هزار ساعت حرف میزنیم تا زمان و وقت مناسب آن کار بگذرد و وقتی هم که زمان گذشت و کار منتفی شد دیگر از آن یادی نمیکنیم.
تقدیر آینده ما به غرب بسته است
دلیل تفاوت راه فکری شما با مسیر اندیشههای شریعتی، مطهری و سید حسین نصر چیست؟ به عبارت بهتر دلیل پرداختن شما به مغرب» به عنوان یک مقوله فکری چیست؟
من به غرب و شرق از آن جهت پرداخته ام که تقدیر آینده ما به غرب بسته است و تا از این بستگی که معمولا نمیدانیم چیست و حتی وجود آن را هم بهدشواری تصدیق میکنیم رهایی نیابیم کاری نمیتوانیم بکنیم و در دایره تقلید سرگردان میمانیم. تقلید همیشه بد نیست اما تقلید کردن و به مرجع تقلید ناسزا گفتن لااقل از حیث اخلاق بدترین وضعی است که میتوان آن را تصور کرده به من میگویند نظرت درباره غرب و تجدد و فلسفه تغییر کرده است. درست است من اهل تجربه ام و تاریخ معاصر را مینویسم. مگر میشود بعد از پنجاه سال آزمایش و مشاهده دگرگونی اوضاع و سخنها به هیچ یافت تازه نرسیده باشم. معهذا نظر من درباره تجدد و علم و فلسفه همان است که از حدود پنجاه سال پیش بوده است. الا اینکه گاهی فکر میکنم در ارزیابی قدرت تجدد مسامحه کرده بودم و شاید به همین جهت کسانی پنداشته اند که من گفته ام بیاییم بی تأمل به غرب و تجدد بد بگوییم و با همین بدگویی آن را از پا در آوریم و همه دستاوردهایش را که به جان میطلبیم تصاحب کنیم. من وقتی صورت ناتوان و تقلیدی غرب و تجدد مآبی پنهان و پوشیده و به طور کلی وضع توسعه نیافتگی را با تجدد به صورتی که در اروپای غربی و آمریکای شمالی و ژاپن متحقق شده است، مقایسه میکنم، چگونه میتوانم وضع اخیر را ترجیح ندهم؟
نقد غرب را به مخالفت و مخالفت را به ناسزاگویی نباید تحویل کرد
اگر سیاسی بودم شاید با این رفتار و آن سیاست غربی مخالفت میکردم و نادانسته همه دستورالعملها و رسومی را که به صفت علمی و تکنیکی متصف میشود. میپذیرفتم و تلقی و رفتار خود را به این صورت توجیه میکردم که ما با غرب و دستاوردهایش مخالفتی نداریم بلکه مخالفم که این دستاوردها در اختیار ناهلان و ستمکاران باشد. یعنی ما اشیاء و رفتارها و مصرفهای جهان متجدد را با قدرت سازنده و راه برنده آن میخواهیم. این هم فکر بدی نیست به شرط اینکه گمان نشود که قدرت تجدد را با تدابیر سیاسی میتوان از صاحبانش سلب کرد و به اختیار و انحصار خود در آورد. مختصر بگوییم نقد غرب را به مخالفت و مخالفت را به ناسزاگویی نباید تحویل کرد و اگر تحویل میکنیم انتظار رسیدن به هیچ نتیجه ای جز زیان اخلاقی نداشته باشیم بسیار خوبست که بدانیم چه چیزها خوبست و بدها کدامند اما برای رسیدن به خوب ها و احتراز از بدها به حرف زدن اکتفا نمیتوان کرد بلکه باید زمین را مهیا کرد که در آن گل و گیاه خوبی بروید و بشکفد و مجال بدی تنگ باشد. به عبارت دیگر تشخیص اینکه خوب و درست و زیبا و کاملی چیست و کدام است امر بسیار مهمی است و قدر بزرگانی که این ها را به ما نشان دادهاند و میدهند باید نزد همه کس معلوم باشد. اما کسانی هم باید باشند یا در پی آنان بیایند که در کوچه پر گل و لای واقعیت گام بگذارند و راه رسیدن به خوبی ها را بیازمایند. این آزمایش را مخصوصا اهل فضل و قلم زمان ما کمتر قدر میدانند و شاید به همین جهت است که گاهی مرا ملامت میکنند که نوشتههایم پر از وعظ و نصیحت است. در وضع کنونی فلسفه از عمل و زندگی جدا نیست و نباید از عملی انتزاع شود. راست بگوییم هیچ وقت فلسفه و تفکر از زندگی و جان مردمان جدا نبوده و از میان نمیروند بلکه بودن و نبودنشان موقوف به پدید آمدن شرایطی است که به آن عالم انسانی گفته میشود. این گفته را وعظ و نصیحت نباید تلقی کرد. کارها و سخنها همه در جهان خود معنی پیدا میکنند. کاش میتوانستیم مثل اخلاف هزار سال پیش به حدود قدرت و اختیار ادمی فکر کنیم و ببینیم مقدورتمان چیست. نقد هم سنجش مقدورات است.
چرا جنابعالی به عنوان یکی از سرآمدان گفتمان انتقادی در دوران پسا انقلابی، کمتر نقدی را متوجه جنبههای آسیبزای سه گفتمان اسلامی، انقلابی و سنتی روا داشتنید و بیشتر انتقادات خود را معطوف به آسیبهای روشنفکری (اعم از دینی و غیر دینی) مطرح کردید؟
از طرح این پرسش ممنونم من چرا باید نظر فیلسوف صاحبنظری که اسلام را با خرد و اخلاق یکی میداند و یکی میخواند نقد کنم و چگونه تصدیق نکنم که امر قدسی در عالم کنونی غایب است و بالاخره به صراحت میگویم که آزادي و عدالت را دوست میدارم و هر کس را که به جد به آنها دعوت کند میستایم وقتی مثلا استاد مطهری اسلام را به زبانی بدیع معرفی میکند که تاکنون سابقه نداشته است، من جز تحسین چه میتوانم بکنم ایشان بحث نکرده است که آیا این اسلام وجود دارد یا چگونه میتواند به وجود آید که من یا امثال من بتوانیم چون و چرا کنیم. گمان نمیکنم نقد نوشته های این بزرگان مقدم بر نقد وضع تفکر حاکم و امکان گشایش راہ اینده و تواناییهای لازم برای پیمودن آن باشد. مطلب را به عبارت دیگر بگویم مطالب استادانی که نام بردید بعضی نظری است و بعضی دیگر عملی باید فرا گرفت. این مطالب قابل چون و چرایند اما چنانکه میدانید من کمتر به نقد نظرها و فلسفه ها پرداختهام و در بند رد و اثبات نبودهام (یک زمانی میخواستم رسالهای در ستایش ارسطو و بیان عظمت تفکر او بنویسم اما ترسیدم بگویند ارسطویی است البته این هم بدنبود. مگر برچسب هایدگری با ارسطویی چه تفاوت دارد؟)
اظهار نظر درباره دستورالعملها و طرحهای سیاسی و اخلاقی نیز در قلمرو کار من نبودہ است. من از نحوه تفکر و دینداری و درک فرهنگی و تاریخی و معنی عمل سیاسی و اخلاقی میپرسیدهام و میخواستهام بدانم - که در فکر و عمل چه توش و توانی داریم و مناسب ترین راهی که میتوانیم اختیار کنیم و بپیماییم کدام است کسانی که در بحث و جدال با یکدیگر وارد میشوند برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد باید به هم نزدیک باشند. اما همه کسانی که به هم نزدیک هستندضرورتا به چون و چرا کردن در آرا یکدیگر نمیپردازند.مخصوصا اگر هر کدام راهشان متفاوت و متمایز باشد و نکته آخر اینکه نقد وضع کنونی علم و فرهنگ و اخلاق و سیاست امری متعلق به فلسفه جدید است درست است که من سالهایی از عمرم را صرف فرا گرفتن کلیاتی از فلسفه اسلامی و تاریخ آن کردهام و نظری هم به ادبیات و تاریخ و علوم انسانی و اجتماعی داشتهام اما علاقه و شغل اصلیم فلسفه جدید و معاصر بوده است. این فلسفه با نقد پیوند ناگسستنی دارد و شاید حتی بتوان آن را عین نقد دانسته تا بالاخره میرسیم به نقد فلسفه و علم و ادب جدید و جهان متجدد که به آن نام تفکر پست مدرن داده اند. نقد فلسفه رذ و نفی و اصلاح آن نیست بلکه نشان دادن جایگاه تاریخی فلسفه است و ما را به اثر تاریخیش متذکر میسازد ولی چنانکه میدانیم فلسفه جدید در دیار ما چیزی بیشی از اطلاعات پراکنده نبوده و در نتیجه نمیتوانسته است کارساز و پرورش دهنده باشد زیرا آراء فلسفی در تحول جهان اثری ندارند و فلسفه وقتی اثر میکند که تفکر باشد و نه قیل و قال.
فیلسوفان باید جهان را دگرگون کنند
اگر رسالهای درباره فلسفه نوشتهام مقصودم از طرح پرسش فلسفه چیست رسیدن به تعریف دقیق و حدتام آن نبوده است بلکه میخواستهام بدانم فلسفه چه کرده است و اکنون چه میتواند بکند. در آن رساله من فلسفه را نظر و علم نظری صرف ندانستهام. مارکس شان فلسفه را تغییر دادن جهان دانست و از این طریق جای فلسفه را به روشنفکری داد. درست بگویم روشنفکری با سخن معروف مارکس که گفت فیلسوفان باید جهان را دگرگون کنند، پدید آمد. فیلسوف قبل از مارکس هم در نرال داشت تغییر جهان مؤثر بود (دکارت و کانت و هگل رهآموزان دگرگونی انسان و جهان بودند) منتهی تا زمان مارکس فیلسوف نمیخواسته است که جهان را از طریق سیاست تغییر دهد مارکس مقام فیلسوف را به روشنفکر داد و او را در کنار سیاستمداران نشاند. روشنفکر چگونه میخواهد جهان را دگرگون کند؟ آیا فلسفه را به استخدام سیاست در میآورد؟ فلسفه رام شدنی و به استخدام درآمدنی نیست. به این جهت این خطر وجود دارد که کار روشنفکر به «۱۹۸۴» جورج اورول بیفتد...
من آثار فیلسوفان را میخوانم که از آنها درس بیاموزم اما وقتی با سخن روشنفکری مواجه میشوم و میبینم که آنها به نام فلسفه و ادبیات دستورالعمل میدهند به شرایط امکان عملی بودن آن دستورالعملها فکر میکنم. این مطلب به خصوص در جهان در حال توسعه و در وضع توسعه نیافتگی اهمیت دارد. در اروپا آخرین روشنفکران هنوز فیلسوف و شاعر بودند اما در وضع توسعه نیافتگی قضیه صورت دیگر دارد. در این وضع سخنان روشنفکرانه از پشتوانه فلسفی و شعری بی بهره است و به ندرت به شرایط امکان علم و عمل نظر دارد. اینجا قضیه یک بحث نظری نیست بلکه نحوه وجود ما در میان است به خصوصی که با پدید آمدن وضع پست مدرن و پایان یافتن دوران روشنفکری اگر کسانی مخصوصا در جهان در حال توسعه مدّعی روشنفکریاند باید راه خروج از توسعه نیافتگی را نشان دهند. البته من برای کسی تکلیف معین نمیکنم با روشنفکر هم اگر هنوز در جایی مانده باشد مخالفتی ندارم. من وضع جهان موجود را نقد میکنم، اگر کسی به نام روشنفکری یا به هر نام دیگر از وضع موجود و نظم تکنیک وسیامتیفیک مدرنیته دفاع کند گمان نمیکنم رویی به آینده داشته باشد. روشنفکر باید از حقیقت و عدالت و آزادی دفاع کند. دفاع از لفظ و شهرت آسان است ولی به وجهی از آزادی موجود رنگ و لعاب اخلاقی دادن را با کار روشنفکری اشتباه نباید کرد. دفاع از حقایق علمی و به دست گرفتن شعار عدالت اجتماعی و تکرار حرفهای دیگران هم گرهی از هیچ کار فروبسته نمیگشاید. معهذا من نظر خاصی به روشنفکر و روشنفکری ندارم و به بسیاری از روشنفکران احترام میگذاشته ام و هنوز هم احترام میگذارم. اگر با چیزی و حرفی مخالفت کردهام به نظرم رسیده است که کسانی سخن وهمی میگویند و اوهام خود را حقیقت میانگارند. مشکل بزرگ مادر شرایط کنونی این است که از حقیقت و خیر و زیبایی و آزادی و عدالت به خیالی و حتی به لفظی از انها قانعیم و به زبان آوردن آنها را با تحققشان یکی میدانیم حتی آنان که جهان کنونی را یکسره شرّ و فساد و گناه میدانند کاری به این ندارند که جهانشان چه وضعی دارد و در آن چه میگذرد، بلکه انتساب خود به یک مرجع و پناه معتبر را عین آزادی و رستگاری و حق و عدل میانگارند. مشکل ما روشنفکری نیست بلکه دورشدن از زمین و زمان و معلق ماندن در ابرهای اوهام است. در این شرایط جز در خلوت مطالعه خود به آراء فیلسوفان کاری ندارم و حتی چنانکه میبینید به ندرت حرفی درباره روشنفکری و روشنفکران میزنم. من آنچه میتوانسته ام در کتاب روشنفکری و روشنفکران گفته ام. اکنون میخواهم بدانم فلسفه که از زمان دکارت و کانت پشتوانه جهان متجدد بوده با ما و در میان ما چه میکند و فارابی و ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا در جهان ما چه مقامی دارند. امر محرز اینست که فلسفه ها و حوزههای فلسفی از شأن و مقام تاریخی خاصی برخوردارند من هم در نسبتی که با فیلسوفان و استادان معاصر دارم بیشتر خوشه چین خرمن دانش و بینش آنانم و البته از این خوشه چینی در راه و کار خاص خود بهره بردهام و میبرم،