جغرافياي سياسي مقاومت در خاورميانه
در زمستان 1993 ساموئل هانتينگتون، نظريهپرداز جنگ تمدنها مرزهاي اسلامي را با عبارت «مرزهاي خونين» توصيف كرد.
کد خبر :
458927
جوان: اگر حجاز را زادگاه و فلات ايران را پرورشگاه اسلام بدانيم، مرزهاي اسلام همان مرزهاي خاورميانه است. مرزهايي كه از غرب به تركيه، در شرق به افغانستان و پاكستان، از جنوب به مصر و تونس در شمال به ايران منتهي ميشود. هرچند برخي اصلاحطلبان ايران گمان كردند ميتوانند پاسخ تز هانتينگتون را بدهند ولي آنتي تز آنها يعني گفتوگوي فرهنگها و تمدنها با همه فضاي تبليغاتي كه در داخل و خارج از ايران به همراه داشت، هرگز محقق نشد. اما هانتينگتون مدت زيادي براي تحقق پيشبينياش انتظار نكشيد. جهان هنوز در شوك يازدهم سپتامبر بود كه ايالات متحده با همكاري بريتانيا حمله به افغانستان را در پاييز 2001 آغاز كرد. اين پايان ماجرا نبود. يك سال و نيم بعد امريكا و متحدان غربياش از ايتاليا و اسپانيا تا ژاپن و استراليا به عراق حمله كردند. بهانه اين حمله كشف و نابودسازي سلاحهاي هستهاي دولت عراق بود كه هرگز يافت نشد. بدين ترتيب ايران در مركز خاورميانه به محاصره غرب درآمد. اما امريكا و اروپا به اهداف نهاييشان در خاورميانه نرسيده و نتوانستند طرح خاورميانه بزرگ را عملي سازند. پس تصميم گرفتند آن را به نابودي كشانند. چنين بود كه داعش
زاده شد تا پيشبيني نهايي هانتينگتون به معناي واقعي تحقق يابد.
نظريه سيستمها
طبق نظريه سيستمها در روابط بينالملل، يك منطقه جغرافيايي استراتژيك متشكل از كشورهايي متجانس به لحاظ فرهنگي به مثابه يك سيستم تابعه در نظر گرفته ميشود. منظور از تابعه بودن اين سيستم آن است كه تحولات ديپلماتيك و منطقهاي، هر كدام از واحدهاي سيستم در وابستگي به كنشهاي ديگر واحدها و به تبع رخدادهاي منطقهاي است و از سوي ديگر هر كنش اين واحد نيز بر سرنوشت ديگر واحدهاي سيستمي تأثيرگذار است. معناي ديگر تابعه اينكه تحولات دروني اين سيستم به مثابه بروندادي است كه بر تحولات جهاني مؤثر است. زيرا اين سيستم تابعه از سوي ديگر واحدهاي بينالمللي به عنوان يك سيستم متمايز نگريسته ميشود. براي مثال پيوند سيستم تابعه خاورميانه با ساير سيستمهاي تابعه مانند جنوب شرق آسيا، اروپاي غربي يا امريكاي شمالي بدين خاطر است كه خليج فارس منبع توليد و توزيع انرژي نفتي و گازي جهان است. اين سيستم داراي دو زيرسيستم مركز و پيرامون است. زيرسيستم مركز شامل قدرتهاي اصلي منطقه يعني دولتهايي است كه مركز ثقل سياستهاي بينالمللي در آن منطقه هستند، اما بخش پيراموني يعني دولتهايي كه در دايره نفوذ دولتهاي مركز قرار داشته و به طور مستقل
تأثيري بر رخدادهاي بينالمللي ندارند؛ همچنين سرنوشت خارجي آنها متأثر از تصميمات و كنشهاي ديپلماتيك و منطقهاي دولتهاي حوزه مركز تعيين ميشود، اما اين دو تنها اجزاي سيستم تابعه نيستند. قدرت مداخلهگر خارجي بخش سوم يك سيستم تابعه است كه تأثير مهمي بر تحولات آن سيستم مينهد. اين مسئله به خصوص درباره مناطقي همچون خاورميانه كه سالهاست تحت دخالت خارجي قدرتهاي غربي به خصوص امريكا قرار دارد، نمود روشنتري يافته است. بعضي از راهبردهاي اين قدرتهاي مداخلهگر عبارت هستند از ترتيبات و نهادهاي چندجانبه(ناتو)، پيمانهاي امنيت متقابل(پيمان امنيتي با افغانستان)، مداخله نظامي(حمله به عراق)، براندازي(كودتاي 28 مرداد)، فعاليتهاي تبليغاتي(شبكههاي تلويزيوني ماهوارهاي فارسيزبان و عربزبان) و همچنين سرمايهگذاريهاي اقتصادي(تأثيرگذاري بر انتقال نفت خليج فارس به غرب). با اين نگاه به خاورميانه ميتوان ژئوپلتيك هر يك از زيرسيستمهاي مركزي مهم يعني ايران و عربستان را بهتر از قبل تبيين كرد. اين زيرسيستمها در يك محيط مشترك عملياتي و با استفاده از منابع بعضاً مشترك ژئوپلتيكي به كنشورزي در سيستم تابعه ميپردازند.
انقلاب اسلامي و نظم نوين منطقهاي
وقوع انقلاب اسلامي ايران در 1357 نظم منطقهاي خاورميانه را دگرگون كرد. تا پيش از آن ايالات متحده مهمترين بازيگر اصلي تحولات خاورميانه بود كه در تقابل با اتحاد جماهير شوروي در جنگ سرد، با همكاري بريتانيا پيمان سنتو را ميان تركيه، ايران، عراق و پاكستان در 1333 منعقد و يك كمربند امنيتي و نظامي در مقابل خط نفوذ شوروي در خاورميانه ايجاد كرد. عراق متعاقب كودتاي عبدالكريم قاسم در 1337 و برقراري حكومت حزب بعث از اين پيمان خارج و به حلقه ژئوپلتيك جمهوري متحده عربي(متشكل از مصر و سوريه) پيوست. در آن زمان تنها مخالف منطقهاي امريكا، مصر به رهبري جمال عبدالناصر بود كه در برابر نفوذ غرب به خصوص در مسئله فلسطين مقاومت ميكرد. هرچند دشمنياش با رژيم غربگراي اسرائيل نه بر مبناي انديشههاي اسلامگرايانه كه مبتني بر يك پانعربيسم سوسياليستي بود و به همين دليل در اين زمينه تحت حمايتهاي شوروي نيز قرار گرفت، اما با شكست مصر و متحدانش از رژيم اسرائيل در جنگ شش روزه سال 1346 و سپس مرگ ناصر در 1349، آخرين نغمههاي غربستيزي در خاورميانه نيز خاموش شد. اسرائيل در جريان جنگ ششروزه، صحراي سيناي مصر، كرانه غربي اردن و بلنديهاي
جولان سوريه را تصرف كرد. انورسادات، رئيسجمهوري بعدي مصر نيز به تدريج به سوي اتحاد با غرب و نزديكي به امريكا ترغيب شد و در اين ميان محمدرضا شاه پهلوي نيز در تحريك او بيتأثير نبود، اما در حالي كه سرانجام در تابستان 1357 مصر حاضر شد به عنوان اولين دولت عربي، رژيم اسرائيل را تحت پيمان كمپديويد به رسميت بشناسد، اندكي بعد انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد و دولتي در ايران به صدر نشست كه خواستار آزادي و استقلال سياسي تحت حاكميت جمهوري اسلامي بود. دولت ايران بلافاصله از پيمان سنتو خارج و رابطه ديپلماتيك با مصر را نيز قطع كرد. دو سال ابتدايي پس از پيروزي انقلاب، ژئوپلتيك خاورميانه در حالت گذار از نظم پيشين به نظمي نوين بود. امريكا كه ابتدا گمان ميكرد ميتواند با حاكميت تازه ايران مسير جديدي بگشايد، با تسخير سفارتش توسط دانشجويان انقلابي پيروي امام خميني در آبان 1358 پي برد كه بايد راهي ديگر برگزيند. هرچند مصر متحد نزديكي براي غرب بود، اما به دليل فاصله جغرافيايياش از خليج فارس بايد دولت ديگري براي جايگزيني ايران كه نقش ژاندارمي منطقه به نيابت از امريكا را كنار گذاشته بود، مييافت. اين دولت، عربستان سعودي
بود. دولتهاي عربي حاشيه خليج فارس كه از گسترش نفوذ ايران اسلامي و صدور انديشههاي انقلابي به جوامعشان به شدت نگران بودند در برابر موج فزاينده گرايش گروهها و جريانهاي اسلامگرا به سوي ايران، «شوراي همكاري كشورهاي خليج» را با محوريت عربستان و عضويت بحرين، كويت، قطر، امارات و عمان تشكيل دادند. تجاوز عراق به ايران و حمايت مالي و سياسي اين دولتها از صدام نيز بر تقابل ايران با اين دولتها افزود. بدين ترتيب نظم خاورميانه كه پيش از آن تنها از دو محور اصلي قدرت مداخلهگر(امريكا) و زيرسيستم مركز(ايران) تشكيل شده و ديگر دولتها در زمره زيرسيستم واحدهاي پيراموني قرار ميگرفتند، به دو زيرسيستم مركزي ايران(با محوريت ژئوپلتيك اسلام انقلابي) در برابر عربستان(با مركزيت ژئوپلتيك اسلام ارتجاعي) تحت حمايت قدرت مداخلهگر امريكا تغيير يافت. اين تقابل تنها در حوزه جنگ تحميلي عراق عليه ايران نمود نيافت. در نزديكي فلسطين اشغالي و در حالي كه امريكا به شدت نگران امنيت اصليترين متحدش رژيم اسرائيل بود، حزبالله لبنان زاده شد. اين جريان متعاقب برخي اختلافات دروني حزب «اَمَل» كه يادگار امام موسي صدر بود تحت هدايت جمهوري اسلامي به
تنها سنگر مقابله با نفوذ سياسي و تجاوز نظامي صهيونيسم در لبنان تبديل شد و پيوند انديشههاي امام روحالله خميني و امام موسي صدر، اولين هسته جبهه مقاومت را شكل داد. نتيجه تقويت حزبالله و تضعيف بيش از پيش ژئوپلتيك اسلام ارتجاعي سرانجام در خروج كامل صهيونيستها از خاك لبنان در خرداد 1379 بروز كرد. كسب تماميت ارضي لبنان پيروزي بزرگي براي ژئوپلتيك اسلام انقلابي بود كه سابقه نداشت. اين مسئله نشان داد استراتژي مذاكره كه ديگر دولتها براي بازپس گرفتن بخشهاي اشغال شده خاكشان از چنگ اسرائيل در پيش گرفتهاند، بينتيجه است و راهي جز مقاومت نيست. حمله امريكا به عراق و سقوط حكومت حزب بعث نيز موجب تقويت جريانهاي شيعي و دموكرات نزديك به ايران همچون مجلس اعلاي عراق به رهبري عمار حكيم گرديد. مهمتر از آن، مرجعيت بلامنازع آيتالله سيستاني در عراق در عين حفظ وحدت سياسي در راستاي حفظ استقلال عراق از غرب و همراستا با اهداف منطقهاي ايران، دومين هسته جبهه مقاومت را شكل داده و كريدور تهران- بغداد- بيروت را به مثابه محور اسلام انقلابي در تقابل مرتجعين منطقهاي ترسيم كرد.
ميراث ناصر
ژئوپلتيك ناسيونالسوسياليسم عربي جمال عبدالناصر كه با محوريت مركزي مصر و حوزه پيراموني سوريه، عراق، ليبي، تونس و يمن شكل گرفته بود با مرگ ناصر دچار تحول عميقي شد. وارثان ناصر در مصر(حسني مبارك)، عراق(صدام حسين)، ليبي(معمر قذافي) و تونس(زينالعابدين علي) صهيونيسمستيزي او را كه تنها وجه بارزش در ميان دولتهاي مسلمان بود كنار گذاشته و در مقابل، ميليتاريسم كه مهمترين نقطه ضعف او بود را تداوم بخشيدند. در اين ميان تنها سوريه بود كه پس از ظهور ژئوپلتيك اسلام انقلابي در ايران از آن حلقه خارج شد و عراق نيز چنان كه ذكرش رفت. با اين حال همه اين دولتها در استبداد داخلي و عدم تلاش براي اصلاحات سياسي مشترك بودند و وابستگي سياسي به غرب نيز بدانها افزوده شد. همين مسئله، زمينه قيامهاي پيدرپي جوامع اين دولتها را فراهم كرد. محمد بوعزيزي، دستفروش تونسي با به آتش كشيدن خويش در تونس، شعلههاي قيامي را بر پا كرد كه نه فقط مصر و ليبي در همسايگي اين كشور را در بر گرفت كه تا يمن و بحرين نيز كشيده شد. وجه تفاوت مهم اين دولتهاي ميليتاريستي و غربگرا نسبت به ژئوپلتيك اسلام ارتجاعي با محوريت عربستان و دولتهاي حاشيه خليج فارس
و همچنين اردن در ساختار سياسيشان بوده است. اين دولتها محتوايي خودكامه را در قالب جمهوري ريخته و مقصودشان اين بود كه با ظاهري مدرن، از بروز اعتراضات و لزوم اصلاحات جلوگيري كنند. حال آنكه ژئوپلتيك اسلام ارتجاعي با نظامهاي پادشاهي همچنان در پي حفظ ساختاري سنتي است. به همين دليل تناقضات وارثان ناصر سرانجام به مرحلهاي رسيد كه خشم مردمان تونس، مصر و ليبي را برانگيخت. غرب كه نزديكترين متحدانش را از دست داده بود تصميم گرفت بازي را در انتهاي جبهه نفوذ ايران به پايان برساند. به همين دليل اعتراضات ابتدايي بخشي از جامعه سوريه را كه رنگوبوي رفرمخواهي داشت، به سوي براندازي و شورشهاي داخلي منحرف كرد. اما هرگز گمان نميكرد كه سركنگبين صفرا فزايد و گروههاي تروريستي كه با پشتيباني سياسي غرب و حمايتهاي مالي اعراب؛ سر در سوداي سقوط دولت بشار اسد داشتند، سر از اروپا درآورند و امنيت مردمانشان را به خطر اندازند.
تركيه؛ بازنده بزرگ
وقوع بيداري اسلامي در سيستم تابعه خاورميانه، اسلامگرايان تركيه را كه به تازگي به موفقيتهاي سياسي و اقتصادي مهمي در عرصه داخلي دست يافته بودند بر آن داشت تا حوزه نفوذشان را گسترش دهند. حزب عدالت و توسعه به رهبري عبدالله گل و رجب طيب اردوغان تا پيش از اين قيامها، استراتژي ديپلماتيك خود را بر مبناي تنش صفر با همسايگان تنظيم كرده و اجراي آن را بر عهده داود اغلو نهادند كه توانست ارتباط مناسبي با همه همسايگان تركيه از ايران تا عراق و سوريه برقرار كند. اما ظهور اسلامگرايان مصر(اخوانالمسلمين) و تونس(النهضه) اردوغان را تحريك كرد تا ژئوپلتيك ديگري در خاورميانه رقم بزند و تركيه را به محور اصلي آن بدل كند. به همين دليل با آگاهي از تنشهاي قومي و فرقهاي حاد منطقه، تركيه را به مثابه الگويي از حكومتداري براي اين دولتها ترسيم كرد كه در عين نوعي اسلامگرايي سازگار با غربگرايي، از رشد اقتصادي و دموكراسي مطلوبي نيز برخوردار است. غرب نيز براي مقابله با ژئوپلتيك انقلابي ايران كه الگوي مردمسالاري ديني را پيش روي دولتهاي نوبنياد قرار ميداد از استراتژي تركيه حمايت كرد. در اين ميان دولت مصر به رياست محمد مُرسي به سوي تركيه
پيش رفت و اتفاقاً نه به رشد اقتصادي دست يافت و نه توانست ساختاري مبتني بر مردمسالاري تبيين كند كه توانايي اقناع اكثر جريانهاي سياسي مصر را داشته باشد. در حوزه منطقهاي نيز مانند تركيه بر اسب بازنده شرط بست و آن سقوط اسد بود زيرا اخوانالمسلمين سوريه از جريانهاي معارض دولت آن كشور بود كه تحت حمايت اخوانالمسلمين مصر نيز قرار داشت. همين مسائل موجبات تضعيف و در نهايت سقوط مُرسي را فراهم كرد. اما اسلامگرايان تونسي عاقلتر بودند. آنها در عين نزديكي به تركيه، فاصله خود را با آن حفظ كرده و در خصوص سوريه نيز بيش از سقوط اسد بر راهبرد سياسي(و نه نظامي) تأكيد داشتند كه به ايده جمهوري اسلامي ايران در اين زمينه نزديكتر بود. به همين دليل تركيه نه تنها نتوانست ژئوپلتيك مدنظرش مبني بر اسلام محافظهكار(يا سازشكار) را تثبيت كند كه درواقع به ژئوپلتيك اسلام ارتجاعي پيوست و ستون حمايتي گروههاي تروريستي مانند النصره و داعش گرديد كه حتي حاميان غربياش نيز اين روزها از آنها برائت ميجويند. بيداري اسلامي برخلاف نگرش غرب نه تنها بهار نبود كه خزاني سهمگين با بادهاي پر وزش را به همراه داشت؛ ضعف انقلابيون مصري به كودتاي
ضدانقلاب منجر شد و ليبي درگير جنگي خانگي شده است.
تروريسم داعش نيز كه مولود دخالت غرب در بحران سوريه بود، گريبان آنان را نيز گرفت كه حادثه شارليابدو تنها نمونهاي از آن است. اما از اينسو در شرايطي كه نيروي قدس سپاه پاسداران با مديريت سردار قاسم سليماني به مثابه نخ تسبيح جبهه مقاومت عمل ميكند؛ ژئوپلتيك اسلام انقلابي محور تعيينكننده تحولات منطقهاي شده و حتي امريكا نيز مجبور به پذيرش اين واقعيت شده است. تجاوز نظامي عربستان به يمن چيزي جز انتقامي كور از پيروزيهاي گسترده جبهه مقاومت نيست. مسئلهاي كه تنها به تنگتر شدن حلقه محاصره ژئوپلتيك مرتجعان ميانجامد. اگر ژئوپلتيك شيعه در يمن نيز قدرت اصلي را در دست گيرد، ژئوپلتيك اسلام ارتجاعي راهي جز تن دادن به اهداف منطقهاي ژئوپلتيك اسلام انقلابي شيعه با محوريت جمهوري اسلامي ايران نخواهد داشت.