تاریخچه قدیمی‌ترین تکیه تهران

من نمي‌دانم آيا آن زمان در اروپا تئاتري بود که امکان حضور بيست ‌هزار نفر را در خود داشته باشد يا خير. ولي تکيه ‌دولت اين ظرفيت را داشت البته با استاندارد ايراني و نشستن بر روي زمين! شايد بتوان گفت تا آن زمان بزرگ‌ترين تئاتر شناخته شده جهان بود!

کد خبر : 457028
مشرق: معلوم نيست که چه هنگام تأسيس جايي مختص، براي تعزيه‌خواني و نمايش‌هاي مذهبي به مخيله ناصرالدين ‌شاه افتاد. البته اين کار فقط به دست شخصي چون وي امکان‌پذير بود، زيرا اولين و بزرگ‌ترين اتفاقات دورۀ قاجاري به خواست وي انجام شده است. بلندترين ساختمان طهران يعني شمس‌العماره، اولين راه‌آهن ايران (ماشين ‌دودي)، چراغ‌ گاز، چراغ‌ برق و ... به هر حال به سال 1285ق به دستور شاه، معيرالممالک از درباريان نزديک شاه مأموريت يافت تکيه ‌دولت قديمي را توسعه دهد. تکيه ‌دولتي که به دستور حاج ‌ميرزا آقاسي صدراعظم محمدشاه تأسيس شده بود. تکيه قديمي، که نمي‌دانيم چه شکلي بود تخريب شد. محبس حکومتي و خانه قديمي اميرکبير هم به آن افزوده گشت و بناي چند ضلعي از بيرون و مدوّر از درون شکل گرفت. بنايي در نوع خود بس عظيم که از منظر هوايي چون استاديومي به نظر مي‌آمد.
من نمي‌دانم آيا آن زمان در اروپا تئاتري بود که امکان حضور بيست ‌هزار نفر را در خود داشته باشد يا خير. ولي تکيه ‌دولت اين ظرفيت را داشت البته با استاندارد ايراني و نشستن بر روي زمين! شايد بتوان گفت تا آن زمان بزرگ‌ترين تئاتر شناخته شده جهان بود! به هر حال امکان حضور همزمان بيست‌ هزار نفر آن هم در شهري دويست‌ هزار نفري اگر غلو نباشد شاهکاري است. کجاي دنيا يک دهم جمعيت شهري امکان تماشاي تئاتر در يک زمان را دارند؟ (حتي اکنون تالار رودکي دو هزار نفر گنجايش دارد). ساختمان تکيه در سه طبقه بنا گرديد. با لژهايي مخصوص شاه و حرمسرا و اعيان و اشراف و گاه مکاني براي حضور فرنگيان مقيم دارالخلافه. لرد کرزن که زماني سفر دور دنيايش را آغاز کرده بود و هنوز لرد نبود، هنگامي که به ايران آمد اولين چيزي که در طهران نظرش را جلب کرد همين بنا بود: در انتهاي باغ گلستان ساختمان گردي هست که من تيرها و ميله‌هاي سقف باز آن را وقتي که به تهران وارد مي‌شدم از دور متوجه شده بودم که از بام کوتاه خانه‌هاي اطراف برتر واقع شده بوده است، اين تکيه يا تماشاخانه را براي مراسم سالانه تعزيه ساخته‌اند. من داخل اين محل شدم و نظري به اطراف انداختم. بنا به کلي خالي بود. غير از چند جانور که به زنجير کشيده بودند که عمل حيرت‌آوري در چنان ساختمان خاص بود و آن شامل محوطۀ عظيم گنبدوار است و صفحة سنگي مدوّري در ميان تکيه است که به وسيله پله و راهي سربالا حيواناتي را که در تعزيه به کار مي‌برند در آنجا وارد مي‌کنند. راهي سرگشاده در پيرامون اين صحنه است و بعد از پنج رديف صندلي که در موقع روضه يا تعزيه از زنان چادري سياه ديده مي‌شود از ميان اين معابر راهروي است که تعزيه‌خوانها به آنجا وارد مي‌شوند. در يک سمت، منبر سنگي بلندي است مانند سکوي کوچکي که ملا از آنجا کار تعزيه را اداره و يا آنکه مراسم را تعريف مي‌کند. بر بالاي دو رديف سنگي سه طبقه طاقنماست که با آجر به طرز جالبي فرش کرده‌اند و طاق سبکي دارد. بعضي از اين حجره‌ها که مختص بانوان حرم است پرده سبزي دارد. اصلاَ در نظر بود گنبدي هم بر آن بسازند و گفته‌اند شاه از آلبرت هال لندن نيک خوشش آمده بود و مي‌خواست نظير آن را در تهران بسازد، اما بعد معلوم شد که پايۀ اين ساختمان سنگيني گنبد را کافي نيست. از اين رو ميله‌ها را نصب کردند و هر وقت مراسم تعزيه برگزار مي‌شود براي جلوگيري از تابش آفتاب بر آن روپوشي مي‌کشند که درست همان کاري است که در آمفي‌تئأترهاي روسي مي‌کردند، هرگاه نمايش تا شام طولاني شود به وسيله هزاران شمع که در شمعدانهاي بلورين بر ديوارها هست روشنايي فراهم مي‌شود. يک چندي هم در آنجا نور برق به کار افتاد که بعد انصراف حاصل شد با آنکه شايد درست از عهده اين کار برنيامدند.
اوج فعاليت تکيه ‌‌دولت در محرم است. با اينکه حدوداً سيصد تکيه ديگر در تهران از قبيل تکيه سيدنصرالدين، تکيه درخونگاه، تکيه رضاقلي‌خان و... بود ولي به علت وابستگي به دربار در تکيه ‌دولت با شکوه‌ترين و عظيم‌ترين نمايشهاي مذهبي اجرا مي‌شد. و هزاران نفر هر روز 2بار، يک‌بار از سه ساعت به غروب مانده تا غروب و نوبت دوم از دو ساعت از شب گذشته به تماشا مي‌نشستند. شاه گاه هر دوبار را در آن شرکت مي‌کرد که در خاطراتش به تفصيل به آن اشاره کرده است. ناصرالدين ‌شاه از همه امکانات دربار از قبيل جواهرات، لباس‌هاي فاخر، غلامان دربار، لشکريان و حتي باغ‌وحش همايوني جهت عظمت بخشيدن به اين مراسم استفاده مي‌کرد و مي‌توان گفت تقريباَ تنها مراسمي بود که با حضور شاه و گدا بدون واسطه و آلايش ده روز ادامه مي‌يافت. سفرا و نمايندگان و جهانگردان خارجي توضيح‌هاي زيادي از اين مراسم داشته‌اند. به علت اينکه بسياري از پرده‌هاي تعزيه در واقع با روح و دل و جان مردم ممزوج بود و اشک آنان را سرازير مي‌کرد جهانگردان و ناظرين خارجي هم از اين همه احساسات به وجد و تعجب و گاه حتي با مردم در بروز احساسات همراهي مي‌کردند. زيباترين توضيحها در اين زمينه را ارنست ارسل جهانگرد بلژيکي نوشته، آنجايي که مي‌نويسد: بازيگران که همه در ايفاي نقش خود مهارت داشتند به روي صحنه حاضر شدند و همگي گفتاري را که مي‌بايست بگويند در طوماري نوشته و در دست داشتند. لباس همه‌شان البته لباس عربي بود و هيچ دکور و صحنه‌سازي در کار نبود فقط روي اعلان که به بيرق نصب شده بود محل حادثه هر پرده جهت اطلاع تماشاگران مي‌نوشتند. تئاتري که در آن شکسپير تراژديهاي جاوداني خود را بازي مي‌کرد، نبايد با اين صحنه‌ها فرق زيادي داشته باشد... در پرده اول آل ‌علي (ع) براي مشاوره دور هم جمع شدند. مذاکرۀ نسبتاَ طولاني آنان بالاخره به اينجا منتهي شد که يکي از ميان آنها به همراهي افراد خانواده خود براي انجام مأموريتي اعزام شود. اين جنگجوي دلاور بر اسب ترکمن که از اصطبل سلطنتي آورده بودند ... سوار گرديد. زنها و پسربچه‌ها با لباس مبدل در تخت روان جاي گرفتند. سپاهيان بعضي پياده و بعضي بر اسبهاي زيباي دربار سوار بودند و اسباب و اثاث را بر پشت شترهايي که با پارچه‌هاي رنگارنگ زينت يافته بود بار نمودند. آنگاه اين دار و دستۀ پُر طمطراق به آهنگ موزيکال نظامي سه بار روي سکو گشتي زد و بعد از صحنه خارج شد. ... نتيجۀ اردوکشي تأثرانگيز بود يکي از جنگجويان که توانسته بود از چنگ دشمن جان سالم بدر برد خبر غم‌انگيز جنگ را با نوحۀ گريه‌آوري به طرفداران علي(ع) تعريف مي‌نمود. زنها با شيون و زاري به عنوان سوگ و منتهاي نااميدي به سر و روي خود کاه ـ که نشان‌دهنده ريگ بيابان بود مي‌پاشيدند لحظه ‌لحظه سخنان اين ترامن [در تراژدي معروف «فدر» اثر راسين اسم حاکمي است که در پرده پنجم داستان مرگ قهرمانان را بازگو مي‌کند] با گريه ‌زاري تماشاگران قطع مي‌گرديد و از هر طرف تکيه، لعنت خشم‌آميزي بر عليه معاويه [!] و ياران او بلند مي‌شد. اين لعنت و نفرين توأم با هق‌هق گريه‌هاي دلخراش، و فرياد حسين!حسين! و بالاخره نالۀ همه جانبه «يو ! يو !» بود. حتي خود بازيگر نيز اشک مي‌ريخت کسي که بغل دست من نشسته بود با آنکه يک استاد ديرباور و شکاک بود با وجود اين صادقانه و به طرز دلسوزي مي‌گريست... به گمان من هيچ‌کسي در دنيا قادر نيست نااميدي و خشم و ترحمي که قلب اين جمعيت انبوه را مي‌سوزاند توصيف کند... بدون شک چنين اندوهي ساختگي و ظاهري نبود بلکه جوشش قلب و تأثر صادقانه ملتي بود که بر شهادت امامان خود از روي ايمان اشک مي‌ريختند،... هيچ‌جا حتي در «پلازا دتوروس» شهر سويل [اسپانيا] من چنين نمايش عجيبي نديده بودم که انبوه جمعيت اين چنين از خود بي خود شوند و وضع روحي‌شان لحظه‌ به ‌لحظه از يک خشم بي‌رحمانه به نااميدي عميق و از اندوه بي‌پايان به غضبي وحشتناک تبديل شود. تا روز مرگ ناصرالدين‌شاه مراسم با همان شيوه و هزينه‌هاي زياد در تکيه اجرا مي‌شد ولي با ترور شاه همه چيز و از جمله مراسم تکيه برهم ريخت. شاه جديد علائق و تفنن شاه شهيد را نداشت هر چند به رسم هر ساله تعزيه برگزار مي‌شد و شاه‌مظفر به لژ پدر مي‌رفت ولي کو آن رونق سابق!
ساختمان تکيه هم به علت بي‌مبالاتي در ساخت اوليه و عدم نگهداري ثانويه چند بار دستخوش نشستهاي پي و اصلاح طبقات شد. يعني يک طبقه از روي آن برداشتند. اسکلت چوبي روي بنا که روي آن چادر کشيدند بر چيده شد و به دست متخصصان خارجي اسکلت آن فلزي شد. ولي با همه اين مصائب اين بنا به هر زحمتي نفسي مي‌کشيد و سرپا بود. دوره پهلوي دوره رخوت و تعطيلي اين بنا بود. آخرين تعزيه، تعزيه قاجار بود. ساختمان مدور اين بنا جاي مناسبي براي جلسه عزل قاجار و نصب پهلوي تشخيص داده شد. عين‌السلطنه شاهد اين آخرين تعزيه بود: ارباب کيخسرو مثل همان معين‌البکاهاي (تعزيه‌گردانهاي سابق) ايام گذشته ترتيب مجلس مي‌داد. به ما گفتند دور تخت بايد بايستيد. جمعي هم مثل من و مثل عربهايي که در تعزيه درست مي‌کردند دور تخت جمع و منتظر جنگ و دعواي امام با مخالفين بوديم. عين‌الدوله و موثق‌الدوله با فرمانفرما بودند. عين‌الدوله پايش درد مي‌کرد و خيلي کسل بود. همه تف و لعنت فرستادند که لازم نداشت شما حاضر شويد مخصوصاَ با حال مرض و پادرد. مجدالدوله آمد. همين‌قدر که وضع مجلس را ديد زود رفت. موثق‌الدوله هم فرار کرد. اما عين‌الدوله و فرمانفرما ماندند تا آخر مجلس. بعد از پايان مجلس مؤسسان تغيير سلطنت، اين ساختمان به علت مخالفتهاي علني رضاشاه با تعزيه و عزاداري گردشگه باد شد. تا اينکه پس از سالها استواري به سال 1325 شمسي به دستور ناميمون عبدالحسين هژير خراب شد. به جاي آن بناي زمخت و زشت بانک ملي شعبه بازار سر برآورد که آدم را ياد فرهنگ رسمي و خشک آلماني مي‌اندازد. آن کاشيهاي زيباي رنگي کجا و اين مرمرهاي کثيف کجا. ياد تکيه ‌دولت را زنده مي‌کنيم با تماشاي تصاويري از دوران ابهت آن. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع: 1. روزنامه خاطرات عين‌السلطنه، به کوشش ايرج افشار. تهران، اساطير، 1379، ج 9 . 2. ارنست ارسل، سفرنامه ارسل. ترجمه علي‌اصغر سعيدي. تهران، زوار، 1353 . 3. لرد کرزن. ايران و قضيه ايران. ترجمه وحيد مازندراني. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349، ج 1 .
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: