دیدار شعرا با حمید سبزواری «پدر شعر انقلاب» / او از آنهایی نیست که نان انقلاب را بخورد و پای آن نایستد

روز گذشته جمعی از شعرا و اهالی رسانه به دیدار حمید سبزواری رفتند تا با ابوالشعرای شعر انقلاب دیداری تازه کنند و به او بگویند دوستش دارند و فراموشش نمی‌کنن

کد خبر : 456960

سرویس فرهنگی فردا - هر سوالی می‌پرسیدند؛ می‌گفت: پیر شده‌ام دیگر و این شعر را زمزمه می‌کرد:

پیری رسید و فصل جوانی دگر گذشت

دیدی دلا که عمر چسان بی خبر گذشت

عصر روز گذشته جمعی از شعرا و اهالی رسانه به دیدار حمید سبزواری رفتند تا با پدر شعر انقلاب دیداری تازه کنند و به او بگویند دوستش دارند و فراموشش نمی‌کنند.

در این دیدار، شعرایی چون علیرضا قزوه، حسین اسرافیلی، علی داوودی، رضا اسماعیلی و هاشم کرونی حضور داشتند.

هماهنگی این دیدار را رضا اسماعیلی انجام داده است؛ او در ابتدای این دیدار می‌گوید: دعا می‌کنیم که خدا لباس عافیت به تن استاد سبزواری بپوشاند چون ایشان پدر شعر انقلاب هستند.

سبزواری در جواب اسماعیلی می‌گوید: من کاری انجام نداده‌ام و حرف‌های شما را من باب دوستی می‌پذیرم؛ از خدا همیشه می‌خواهم که این آب و خاک را حفظ کند و دوباره شعری را زمزمه می‌کند:

به خود چو می‌نگرم جز خطا نمی‌بینم

اسماعیلی می‌گوید: استاد شما باعث افتخار ملت ایران هستید و مردم هیچ وقت شما را فراموش نمی‌کنند.

اسماعیلی در خصوص کسالت سبزواری می پرسد و او می‌گوید: مشکل اصلی من پیری است و کهولت سن و این شعر را زمزمه می‌کند:

پیری رسید و قامت عمر جوان شکست

من متولد 1304 هستم؛ سنم بالا است و همین خود باعث بروز مشکلات می‌شود.

جمع حاضر در این دیدار، بعد از اینکه استاد سبزواری سن خود را می‌گوید؛ برای سلامتی و طول عمرش صلواتی می‌فرستند.

سبزواری می‌گوید: من آرزویم این است که جوانان این مملکت سربلند باشند و به آرزوهایشان برسند.

این تعاریفی که دوستان از من می‌کنند لطف آنها است و شاعران برتر و بهتر از من هم هستند؛ در طول زندگی‌ام سعی کرده‌ام در راهی قدم بگذارم که خدا راضی است و همین شاید باعث شد تا نظر خداوند بر این بنده ناچیز بیافتد؛ چون قدمی که در راه خدا برداشته شود خودش توفیقش را می‌دهد.

*سبزواری از پرچمداران شعر انقلاب است

اسماعیلی در ادامه حرف های استاد سبزواری می‌گوید: ایشان از پرچمداران شعر انقلاب هستند؛ جان گرفتن سرودهای انقلابی به خاطر وجود ایشان است.

اسرافیلی حرف اسماعیلی را ادامه می‌دهد و می‌گوید: هیچ شاعری نمی‌تواند در زمینه شعر انقلاب حتی ادعای نزدیکی به ایشان را داشته باشد.

*با شعر گفتن به انقلاب خدمت کردم

سبزواری در جواب می‌گوید: بنده در آن زمان نیاز ملت را دیدم که به شعرهای انقلابی نیاز دارند پس وظیفه‌ام به عنوان یک شاعر این بود که شعر بگویم و این گونه به انقلابم خدمت کنم.

در بین صحبت‌هایش مکث‌هایی می‌کند تا کلمات را به یاد آورد؛ گاهی هم زمزمه می‌کند: پیر شده‌ام ...

اسرافیلی صحبت را ادامه می‌دهد و می‌گوید: شما بیشتر از ظرفیت و توانایی‌هایتان به این انقلاب کمک کرده‌اید؛ من شاگردی شما را کرده‌ام و همیشه به این شاگردی افتخار می‌کنم؛ شعر شما در ذهن شاگردانتان جاری است و این کار باعث می‌شود تا نسل‌های بعد هم شعر شما را درک کنند.

رضا اسماعیلی در ادامه بخشی از شعر معروف استاد حمید سبزواری را که برای مردم فلسطین سروده است را برای جمع خواند:

وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم

دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم

از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم

بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم

دریادلان راه سفر در پیش دارند

پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند

گاه سفر را چاووشان فریاد کردند

منزل به منزل حال ره را یاد کردند

گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است

چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است

*«این بانگ آزادی کز خاوران خیزد» باید سرود ملی می‌شد

علیرضا قزوه، شاعر بعدی است که صحبت می‌کند و می‌گوید: استاد سبزواری زحمت زیادی برای شعر انقلاب کشیده‌اند؛ به نظر من شعر «این بانگ آزادی کز خاوران خیزد» ایشان باید به عنوان سرود ملی انتخاب می‌شد. چون هم حماسی است و هم برآیند پیام انقلاب را در این شعر می‌بینیم.

قزوه ادامه می‌دهد: ایشان بهترین قصیده پرداز شعر ایران هستند؛ و یک نکنه مهم در شعر ایشان این است که شعرهایشان مردمی است و در دل مردم جای دارد.

سبزواری حرف‌های قزوه را لطف می‌داند و می‌گوید:

به خود چو می‌نگرم جز خطا نمی‌بینم

با دو دیده چرا پیش پا نمی‌بینم

الحمدالله این انقلاب در روح و جان این ملت نهادینه شده است و امیدوارم تا خدا کمک کند و بتوانیم از نعمات و برکات این انقلاب بهره‌مند شویم.

*سبزواری در همه چیز رکورد زده‌اند

قزوه رو به جمع با زبانی طنز می‌گوید: استاد در همه چیز رکورد زده‌اند در سن هم رکورد زده‌اند؛ جمع می‌خندند و قزوه با اشاره به همسر استاد سبزواری می گوید: از زحماتی که حاج خانوم برای استاد می کشد، نباید بگذریم؛ ایشان زحمات زیادی برای استاد می‌کشند.

همسر سبزواری که 30 سال دبیر ریاضی بوده است از قزوه تشکر می‌کند و کنار استاد می‌نشیند.

اسرافیلی خاطره‌ای را از سید حسن حسینی نقل می‌کند و می‌گوید: ایشان می‌خواست برای بنیاد با ده شاعر مصاحبه بگیرد و یادم می‌آید که می‌گفت اولین شاعر باید استاد حمید سبزواری باشد چون شعرهای ایشان بسیار در انقلاب ماندگار شده است.

قزوه هم خاطره‌ای را از سفری که با استاد سبزواری به شیراز داشتند برای جمع تعریف می‌کند و همه می‌خندند؛ استاد سبزواری سرش را تکان می‌دهد و لبخندی بر لبش می‌نشیند که انگار خاطره آن روز را به یاد می‌آورد.

علی داوودی ، شاعر بعدی است که صحبت می‌کند و می‌گوید: خدا را شاکرم که در این جمع هستم و توانستم استاد را ملاقات کنم.

*سبزواری از شاعرانی نیست که نان انقلاب را بخورد و پای آن نایستد

هاشم کرونی شاعر جوان این جمع می‌گوید: در دهه هفتاد که کسی به شعر شهرستان‌ها توجهی نمی‌کرد، استاد سبزواری با طیب خاطر دعوت ما را می‌پذیرفتند و باید از ایشان تشکر کرد که جز شاعرانی نشدند که نان انقلاب را بخوردند اما پای انقلاب نایستند.

همه بعد از این صحبت کرونی خدارا به خاطر وجود این شاعر انقلابی شکر کردند و برای سلامتی‌اش دعا کردند.

علیرضا قزوه در این دیدار از ساخت سردیس استاد سبزواری خبر داد و گفت: نمی‌دانم تا به حال از ایشان مجسمه‌ای ساخته شده است یا نه اما این تصمیم را داریم و به زودی آن را عملی می‌کنیم.

پسر استاد سبزواری از همه حاضران در جمع تشکر کرد و گفت: ممنونم که برای دیدار پدر آمدید و این دیدارها نشان می‌دهد که همه به یادشان هستند.

وی در ادامه از خانه استاد در سبزوار گفت که به دست اوقاف سپرده شده بود و حالا می‌خواهد به موزه و یک مرکز فرهنگی برای شهدا تبدیل شود؛ اما مشکلاتی هم برای این کار وجود دارد.

پسر استاد سبزواری از نامه خود به رهبر انقلاب می‌گوید و اینکه ایشان به سرعت جواب نامه را داده‌اند و به مسولان استان گفتند تا این کار را پیگیری کنند و تکلیف این موزه و مرکز فرهنگی مشخص شود.

کم کم این دیدار به لحظات پایانی می‌رسد و قزوه به نمایندگی از محسن مومنی شریف، رییس حوزه هنری لوح تقدیر و هدیه‌ای و هدیه‌ای نیز از سوی خبرگزاری فارس را به استاد سبزواری تقدیم می‌کند.

همه برای خداحافظی به سمت استاد می روند و عکس‌های یادگاری گرفته می‌شود و من هنوز به این به حمید شعر انقلاب فکر می‌کنم که تمام مدت این دیدار این شعر را زمزمه می‌کرد:

به خود چو می‌نگرم جز خطا نمی‌بینم

با دو دیده چرا پیش پا نمی‌بینم

نقل از خبرگزاری فارس

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: