علّت مقام والای مسلم
آیت الله قرهی در شب اول محرم گفت: چه خطورات نفسانی و شیطانی و چه خطورات ربّانی و الهی، وجودشان براساس آرزوست که همین آرزوها انسان را به عمل میکشاند.
از أمل تا عمل!
بنابر این شد که ما در چهارشنبههای ماه محرّم هم بحث اخلاق را داشته باشیم و ادامه بحث خطورات را بیان کنیم که بسیار شیرین و عالی و کاربردی است. لذا امشب همان بحثمان را داریم و نهایتاً اشارهای به مطالب محرّم میکنیم تا به فضل الهی از فردا شب بحثمان را راجع به وقایع عاشورا و اتّفاقات مهمّی که در کربلا رخ داد، بیان کنیم.
بیان کردیم: چه خطورات نفسانی و شیطانی و چه خطورات ربّانی و الهی، وجودشان براساس آرزوست که همین آرزوها انسان را به عمل میکشاند. از أمل تا عمل! یعنی هم خطورات ربّانی در انسان، از آرزو شروع میشود و هم خطورات نفسانی و شیطانی از آرزو شروع میشود.
در جلسات گذشته، راجع به این سیر، مطالبی را تبیین کردیم. تا آنجا که بیان شد: پیامبر رحمت فرمودند: آرزو برای امّت من، خودش رحمت الهی است. بیان کردیم: معلوم میشود خود آرزو فیذاته در وجود انسانها به ودیعه نهاده شده است. اگر آرزو نبود، انسان کاری را انجام نمیداد.
حضرت فرمودند: «الْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِي، وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ مَا أَرْضَعَتْ أُمٌّ وَلَداً وَ لَا غَرَسَ غَارِسٌ شَجَرا» [۱]، آرزو برای امّت من، رحمت است. اگر آرزو نبود، مادری بچّه اش را شیر نمیداد و باغبانی، درختی را غرس نمیکرد. باغبان با کاشت درخت، آرزو دارد که از آن، بهره و سود ببرد. مادر برای بچّهاش، از همان طفولیّت آرزو دارد. خودش تازه عروس هست و یکی دو سال است که ازدواج کرده، امّا در شعرهایش برای دختر و پسرش میگوید: ببین آن موقعی را که عروس یا داماد میشوی. لذا همین آرزو نشاندهنده رحمت خدا بر انسان است.
پس خود ذات آرزو، بد نیست. اتّفاقاً همین آرزوست که سبب میشود انسان با خودش حرف میزند. فرمودند: «الْأَمَلُ رَفِيقٌ مُؤْنِس» [۲]، یعنی آرزو، رفیقی است که با انسانها انس گرفته است. حتّی آن کسی که میخواهد به لقاءالله برسد، او هم براساس آرزو پیش میرود. یکی آرزو دارد به بهشت برسد، امّا یکی آرزو دارد به خودش برسد؛ ولی به هر حال هر دو از آرزو میآید. آرزوی ملکی یعنی به مقامات معنوی رسیدن. آرزوی ربّانی هم یعنی اینها را ندیدن و به خود خدا رسیدن. پس همه براساس آرزوست که در ضمیر همه انسانهاست.
تمام خطورات که به فکر انسان جرقّه میخورد که این کار و آن کار را انجام دهد، همه براساس آرزوهاست. حتّی آن کسی که جنایت میکند، مثلاً میخواهد به فلان دختر برسد، به فکرش میرسد که قیافه او را از بین ببرم تا با کس دیگری ازدواج نکند. یعنی شیطان در وجودش قرار میگیرد و بحث نفسانی او غالب شده و بر صورت آن دختر اسید میپاشد. همه اینها برای آرزوی وصال است که این مطلب برای تحقّق این آرزو به فکر او میرسد.
لذا این نکته مهم است: چه اعمال شیطانی و نفسانی(نفس امّاره) و چه اعمال ملکی و ربّانی؛ همه اینها با آرزو شروع میشود و از آنجا خطورات ذهنی انسان رقم میخورد. آرزو دارد این کار را انجام دهد و به وصال آن دختر برسد، این فکر به ذهن او میرسد. آرزو دارد با وجود مقدّس آقاجانمان اتّصال یابد، این فکر به ذهن او میرسد که راهش اتّصال به اولیاء الهی و اعاظم است. پس از اینجاست که سراغ عمل میرود.
یعنی تمام این خطوراتی که بر ذهن انسان ورود پیدا میکند، چه خطورات نفسانی و شیطانی و چه خطورات ملکی و ربّانی، همه و همه، اوّل براساس آرزوست که بعد از پیدایش خطورات، عامل برای عمل میشود و انسان در گردونه عمل کشیده میشود.
لذا اولیاء خدا میگویند: باید در ابتدا آرزوها را درست کرد. اعاظم و بزرگان ما حسب روایات شریفه بیان میکنند: «لا عمل إلّا بأمل فی ذهنه أو فی خطورات الذهنیّة». هیچ عملی به وجود نمیآید، مگر آن آرزویی که در خطورات ذهنی به وجود آمده است. یعنی هر عملی، چه عمل صالح و چه عمل غیرصالح، همه براساس آرزو رقم میخورد.
چرا حتّی آرزوهای خوب هم پایان ندارند!؟
منتها طبیعی است به ما میگویند: مراقب باشید. مثلاً بیان میکنند: اگر در هر آرزویی افتادید، چه خوب و چه بد، اوّلاً باید بدانید که آرزو، غایت و نهایت ندارد. مولیالموالی، علیّبنأبیطالب(ع) فرمودند: «الْأَمَلُ لَا غَايَةَ لَه» [۳]. یا فرمودند: «ألآمال لا ينتهى» [۴]، آرزوها پایانناپذیر هستند و انتها ندارند.
اولیاء خدا میگویند: یک دلیل این که آرزوها تمامی ندارد، این است که انسان دنبال این لایتناهی است و خود او هم در این سیر لایتناهی است؛ پس آرزوهای او هم همینطور میشود و انتهایی ندارد.
حتّی در باب مقامات عملی (نه آرزوها) هم همینطور است و اولیاء خدا میگویند: چون در آرزوها انتهایی نیست، در مقامات عملی هم انتهایی نیست؛ منتها پروردگار عالم فرمودند: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» [۵]، بالاخره انسان، محدود است. گرچه ما «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» را معنی کردیم و گفتیم، این عبارت به این معنی است که من مدام جلو و جلوتر میروم، تا آنجا که دیگر وسع من نرسد. لذا اولیاء خدا اینطور هستند و وقتی افق اعلی را میبینند، «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى» [۶] و نگاه و حال آنها به آنجاست، لذا درست هم میگویند که میگویند: ما چیزی نداریم. چون نسبی نگاه میکنند. آنها مدام در تلاش هستند و شبانهروز دو، سه ساعت بیشتر نمیخوابند، هم در باب علوم به دنبال پیشرفت هستند و هم خود را وقف مردم میکنند و مدام در حال تلاش و کار هستند. نیّت آنها هم الهی است ولی جدّی باور دارند که این توفیق از جانب خداوند تبارک و تعالی است و إلّا نمیتوانستند انجام بدهند. بعد هم چون نگاهشان به افق اعلی است، احساس میکنند برای رسیدن به آن افق کاری نکردند؛ چون آرزو آنجاست. هر چه آرزو بلندتر و لایتناهی باشد، عمل هم همین حال را دارد. سیر عملی انسان هم به همین حال جلو میرود. لذا در مقام سیر، چنان سیری میکند که حال او حال خوبان عالم میشود امّا باز احساس میکند که کمتر است.
کما این که در جلسه گذشته بیان کردم که شیخنا الاعظم در اواخر عمر مبارکشان، از فرزندشان سؤال میکنند: میخواهی چه کاره بشوی؟ او میگوید: میخواهم مثل شما بشوم. ایشان فرمودند: هیچی نمی شوی! چون من میخواستم حضرت حجّت بشوم، این شدم (البته منظور ایشان این نبوده که نعوذبالله مدّعی امامی زمان بودن شوند، بلکه فرمودند: میخواستم به آن مقام عصمت کامله برسم امّا من این شدم).
لذا وقتی نگاه انسان به آن افق أعلی باشد، آرزوی او لایتناهی می شود. وقتی هم آرزو لایتناهی بود، سیر عملی هم همینطور خواهد بود.
نقشه راه برای دستیابی به آرزو و باور به آن
مولیالموالی(ع) میفرمایند: دروغ گفته است آن کسی که چیزی را آرزو میکند، ولی به دنبال آن، عملی را انجام نمیدهد. آرزویی که برای او هیچ عملی را انجام ندهی، مثل یک سراب میماند و گویی به خودش خدعه زده است. لذا وقتی عمل نباشد، به آن آرزو، آرزوی پوچ میگویند.
پس وقتی آرزو به ذهن میآید، براساس این آرزوها خطورات ذهنی ترسیم میشود و نقشه راه به وجود میآید. یعنی خطورات ذهنی نقشه راه را ترسیم می کند. حالا گاهی به باطل است که معلوم می شود نفسانی و شیطانی است. امّا مهم این است که او هم نقشه میکشد، مانند مکّاران عالم. گاهی هم برای رسیدن به مطالب ملکی و ربّانی است و بعد از آن هم نقشه کشیده میشود.
لذا بعد از آرزو، خطوراتی به ذهنش راه پیدا میکند و بعد برای عمل، نقشه میکشد که چگونه آن را انجام بدهد. اولیاء خدا مثال میزنند و میگویند: اگر کسی به سراغ یک ولیّ خدایی میرود و دوست دارد به مقامات برسد، مثلاً میگوید: آقا چه ذکری بگویم، چه کاری انجام بدهم که مثلاً از حسادت بیرون بیایم، یا توفیق شبخیزی داشته باشم و بتوانم شبها قیام کنم و ... می دانید یعنی چی؟
یعنی او آرزو دارد شبخیزی داشته باشد؛ چون شنیده که مقام شبخیزان عالم عندالله تبارک و تعالی چیست و شنیده بزرگان عالم بیان میکنند که هیچ کس به مقامات، به خصوص مقام بندگی پروردگار عالم نمیرسد الّا به شب خیزی و إلّا به این که به بستر و خواب پشت پا بزند. برای همین این حال برای او پیش میآید که به دنبال این آرزوی خود باشد.
این آرزو خطوراتی را به ذهن او میاندازد و یک نقشه راه ترسیم میکند. حالا دنبال آن میرود و مثلاً میگوید: برای رسیدن به این مطلب باید حتماً بروم ذکری بگیرم و یا ... لذا نزد یک ولیّ خدا رفته و میگوید: من دلم میخواهد نماز شب بلند شوم، امّا توفیق ندارم، چه کار کنم؟ یا ذکری به من بدهید و یا بگویید که باید چه عملی انجام بدهم که موفّق بشوم.
لذا به واسطه نقشهای که در ذهنش ترسیم شده است، به سراغ بزرگان و اعاظم و اولیاء خدا میرود که به این خطورات ذهنیّه میگویند. پس هر چه این خطورات ذهنی در بستر أمل، یعنی آرزو، رشد و نمو پیدا کند، آن موقع است که او را به سمت عمل صالح میکشاند. البته یک منتها دارد و منتهای آن، در بستر عمل انجام دادن است. یعنی فقط بحث آرزو و نقشه راه مهم نیست، این مهم است که باور به آن آرزویش داشته باشد که معمولاً اگر انسان باور نداشته باشد، سراغ نقشه نمیرود.
باور به این نقشه راه، یعنی خودش را در اختیار این نقشه راه یعنی خطورات قرار بدهد و اعضاء و جوارح آن، همه در اختیار قرار بگیرد، آنوقت دیگر تمام است.
مراقبه به جهت قرارگیری خطورات شیطانی، در مقابل خطورات ربّانی
یکی دیگر از نکاتی که اولیاء خدا بیان میکنند، این است که بداند امکان دارد در مقابل این خطوراتی که الان به ذهن او رسیده، خطورات دیگری هم به وجود بیاید. مثلاً آن کسی که خطورات ملکی و ربّانی در وجود او قرار میگیرد، باید بترسد که امکان دارد یک زمان در مقابل او، خطورات نفسانی و شیطانی هم قرار بگیرد و لذا اینجا یک عملی را به عنوان عمل مراقبه میگویند و آن عمل مراقبه این است که خودش را دائم به همان اولیاء خدائی که رفته و نقشه راه را از او گرفته، عرضه بدارد.
چرا سیّدالکریم محور امامزادگان ری شد؟
بارها بیان کردیم که حضرت عبدالعظیم حسنی(اعلي اللّه مقامه الشّريف)، آن امامزاده واجب التّعظیم و التّکریم، آن امامزاده معزّز و معظّم خودش وصیّت کرد که او را کنار حمزةبنموسیالکاظم دفن کنند. یعنی اوّل حضرت حمزه آنجا بوده و محوریّت حضرت حمزه بوده، امّا حالا چه شد که الآن محوریّت با حضرت عبدالعظیم حسنی است؟ دلیل آن، این است که ایشان دائم خودش را به امام زمان خودش عرضه میدارد.
لذا یکی از مطالب دیگری که اولیاء خدا به آن اشاره میکنند، این است که بداند در مقابل این خطورات ربّانی و ملکی، خطورات نفسانی و شیطانی میآید. حال، چه کند ایمن باشد؟ عرضه حال به ولیّ خدا، یعنی آنها که همان نقشه راه را برایش ترسیم کردند.
رسیدن به نعمت، بدون آرزو کردن آن!
پس همه در آرزو هستند و آرزوها مختلف است. این حالات و خطورات ربّانی و ملکی و شیطانی و نفسانی عامل برای عمل است، چه عمل خیر و چه عمل شرّ. منتها یک نکتهای هم هست که گاهی ذوالجلال و الاکرام، بدون این که فرد، آرزویی کند، آن نعمت را به او میدهد و این، لطف پروردگار عالم است.
امام صادق(ع) می فرمایند: «كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ لِلَّهِ عَلَى عَبْدِهِ فِي غَيْرِ أَمَلِه» [۷] بسا نعمتی که پروردگار عالم به انسان مرحمت میکند، بی آن که آرزویش را کرده باشد.
البته همانطور که بیان کردیم، اصل بر این است که انسان در مرحله نخست آرزو کند و بعد نقشه راه میآید که آن خطورات ذهنی است و بعد از نقشه راه، عمل به وجود میآید. اینها یک سیر است که انسان خودش خبر ندارد. بیان کردیم که آرزو در وجود همه انسانها، ودیعه است و رفیق و مونس دائمی اوست، «الْأَمَلُ رَفِيقٌ مُؤْنِس» . لذا اصلاً خود آرزو فی ذاته، رفیق و همدم دائمی در انسان است و این حال آرزو است. امام نفرمودند: آرزوی صالح یا فاسد، بلکه در کل به آرزو اشاره کردند. صرف آرزو را بیان کردند که خودش فی ذاته، ملهوف و پیچیده شده از آرزوهای بد و خوب است.
مثل این که انسان به تعبیر قرآن مجید الهی، پیچیده شده از فجور و تقواست، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» . این انسان را پیچاندیم و پیچیده شده از جمع ضدّین است و آن جمع ضدّین، این است که هم در او فجور است و هم تقوا. بارها بیان کردم که این مطلب را جدّی بگیرید که هنر انسان، این است که بتواند از این فجور بیرون بیاید و به مقام تقوا برسد و از آن مقام تقوا، به مقام اتقی سیر صعودی کند که «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم» .
لذا بیان کردم که اولیاء خدا و بزرگان و اعاظم، مثل شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز و ... که به مقام تالیتلو عصمت و مقام وزیری مولانا الحجّه رسیدند، اینها آن سیر تقوا را به مقام اتقی رساندند و هنرشان فقط این است که توانستند آن نفس دون را زیر پا بگذارند. هنرشان فقط این است که فجور را رها کردند، سخت است، ولی هنر خوبی است.
عمل، فقط ابزار است و آرزو، اصل است!
بیان کردیم: همه اینها در بستر آرزو شروع می شود. وقتی انسان اوّلین آرزو را در ذهن خودش پرورش بدهد که اتّصال دائمی به وجود مقدّس مولانا الحجّه، آن آقای خوبیهاست، شروع به عمل میکند. یعنی آرزوی حقیقی، عملآور حقیقی هم است و أمل حقیقی، عمل حقیقی و کارکرد حقیقی برای انسان می آورد.
امّا مطلب دیگری هم هست که باید دقّت کنید تا بد برداشت نکنید و آن، این که وقتی علیبنمهزیار توفیق شرفیابی پیدا کرد و بعد از آن بیست سفر که مشرّف شد و آن مطالب و کرداری که انجام داد، خودش بیان میکند که حضرت فرمودند: ما به عمل تو نگاه نکردیم، بلکه به أمل تو نگاه کردیم.
گرچه بیان کردم انسان باید عمل را انجام دهد و وقتی آرزو میآید، خطورات ذهنی شروع می شود و خطورات ذهنی یعنی نقشه راه که حالا می رود دنبال می کند که آقا من چه کنم توفیق شبخیزی ندارم، می خواهم شبخیزی کنم، دستورالعمل چیست؟ ذکری هست، کاری هست که انجام دهم و ... لذا اینها را میپرسد؛ چون آرزوی شبخیزی را دارد و دنبال نقشه راه است. حالا نقشه راه را می گیرد و از اینجا به بعد این من و شما هستیم که باید عملمان را انجام بدهیم، منتها آن کسی که عملمان را برای او انجام میدهیم، کاری به عمل ما ندارد. او میخواهد ببیند ما با این نقشه راهی که گرفتیم و آرزو داشتیم به قرب الی الله و آنجایی برسیم که خطاب میرسد: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» ، آیا دستور حجّت خدا، دستور قرآن، دستور ولیّ خدا را انجام دادیم یا خیر.
و إلّا مگر پروردگار عالم نیاز به نماز من وتو دارد!؟ امّا اگر بیان می شود: کسی که نماز نمی خواند، هیچ عملی از او قبول نمی شود، برای این است که اگر جدّی آرزو داشتی به آن قرب الی الله برسی، باید اهل عمل باشی.
حضرت به علیبنمهزیار فرمودند: من تو عمل صالح انجام دادی و طبق دستور پیش رفتی، امّا من به آرزو و أمل تو نگاه کردم و به عمل تو نگاه نکردم. این سیر، یک سیر عجیب و طریقهای است که اولیاء خدا ترسیم کردند. بارها بیان کردم انسان دلش میخواهد به آرزویی که دارد برسد، امّا اگر بدون خطوراتی که از ناحیه الله و از ناحیه الحجّه و از ناحیه الاولیاء باشد، کارش سر از دراویش درمیآورد و عرفانش، عرفان کیهانی می شود.
این مطلب آرزو، غوغا و محشر است و این نقشه راه که خطورات است، ما را به عمل میرساند. پس با این اوصاف جلو آمدیم و قطعههای این جورچین را کنار هم چیدیم و گفتیم: این پازل وجودی سیر الی الله تبارک و تعالی، از آن آرزو شروع میشود و انسان را به عمل میکشاند، ولی نه ذوالجلال والاکرام به عمل ما نگاه میکند، نه حضرت حجّت و نه اولیاء خدا. تبعیّت ما باید از اولیاء خدا هم باشد، چون خداوند فرموده: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم» .
در مورد دستور به نماز هم تبیین به عمل نیست، تبیین به اقیموا الصّلوة است، تبیین به اقرئوا الصلوه نیست و لذا قرائت صلاه، دلالت بر اقامه صلاه است و این، خودش یکی از نشانههای دلالت است، هر چند دلالت تام و کامل نیست. فلذا یک بحث ادله قرائت است؛ یعنی چون میداند اتصال به پروردگار عالم از این طریق است و او فرموده اینطور باشد، میگوید: چشم. نمازت را اوّل وقت بخوان، چشم. روزه ات را بگیر، چشم. مقام اطاعت؛ یعنی مقام چشم.
امّا نه پروردگار عالم به آن عمل نگاه میکند و نه خود آن کسی که در مقام آرزوی به قرب الی الله است؛ یعنی اگر آرزو، آرزوی حقیقی بود، خود او هم دلبند به عملش نیست، بلکه این عمل را وسیله برای رسیدن و اتّصال قرار میدهد. لذا دلخوش نیست که من چهار رکعت نماز خواندم. دلخوش نیست که من اهل قیام و قعودم. دلخوش نیست که من در طی شبانهروز چنین و چنان بودم. اصلاً اینها برایش مهم نیست. میگوید: اینها خودش، ابزار رسیدن به قرب الی الله است و من از دید ابزار به اینها نگاه میکنم و لذا توقّف در آنها برایش ایجاد نمیشود. آن کسی که اینها را اصل دید، برایش توقّف ایجاد میشود. لذا یک معنای «العلم حجاب الاکبر» عندالاولیاء و عند العرفا همین است. اگر کسی عمل صالح خود را دید، برایش توقّف ایجاد میشود و برای همین است که اولیاء الهی، عمل صالحشان به چشمشان نمیآید و میگویند: ابزار است و فقط میخواهند به آن آرزویشان برسند که قرب است.
لذا در نیّت نماز میگوییم: نماز مغرب میخوانم قربة الی الله. پس بیهوده نیست که بعضی از بزرگان میگویند: بهتر است نیّت را به زبان جاری کنید. بنده از آیتالله العظمی گلپایگانی سؤال کردم (نقل قول نیست، خود بنده سؤال کردم)، گفتم: آقا! نظر مبارکتان در مورد نیّت چیست؟ بالجد باید آن را به زبان بیاوریم؟ فرمودند: به من باشد، من می گویم: به لسان بگویید، امّا چه کنم که ... یعنی به لسان بگوییم: سه رکعت نماز مغرب میخوانم قربة الی الله؛ چون قصد قرب و نزدیکی است.
پس من به نمازم کاری ندارم، نمازم ابزار است. «الصلوة معراج المؤمن» صلاه عامل عروج انسان است، نه این که خود صلاه، معراج باشد. یک مثال میزنم، در مثال مناقشه نیست، شما به خاطر خود هواپیما در هواپیما سوار نمی شوی، بلکه هواپیما را سوار می شوی، به خاطر اینکه با سرعت از مکانی به مکان دیگر برسی. گاهی انسانها یک عملی را انجام می دهند، نه به خاطر خود آن عمل، بلکه به خاطر اینکه آن عمل، انسان را به سرعت، به آن مقصد الهی خودش می رساند و مهم این است.
آن که مطیع شد، مستعد به لقاء است!
لذا نگاه اولیاء خدا نسبت به آرزوها همین است. اسّ و اساس، آرزو است، نه عمل صالح. لذا نه خود خدای متعال به عمل نگاه میکند - البته همانطور که بیان کردم ما باید اعمال را انجام بدهیم؛ چون ابزار است - نه حضرت حجت(روحی له الفداء) و نه حتّی اولیاء خدایی که نسخه دادند.
أبوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب می فرمودند: دو خصلت بزرگ در مرحوم حلوایی دیدم که ایشانر ا پذیرفتم:
یکی اینکه مطیع محض پدرش بوده که قبلاً در مباحث اخلاق در بحث پدر و مادر که در کتاب دو گوهر بهشتی هم آمده، بیان کردم که ایشان دلش میخواست روحانی بشود، امّا پدرش مخالفت کرد و گفت: باید در بازار بیایی. ایشان علیرغم این که برایش سخت بود، امّا گوش داد.
دومین مورد هم این بود که هرچه ما از ذکر و دستورالعمل گفتیم، انجام داد. بعضی پیش این آقا و پیش آن آقا میروند تا ذکر و دستورالعملی بگیرند، دو روز انجام میدهند، بعد دور میاندازند و سراغ یک آقای دیگر میروند، فکر میکنند این نقل و نبات است.
ایشان فرمودند: مهم این است که ما دیدیم ایشان، مطیع است. بعد فرمودند: آن که مطیع شد، مستعد به لقاء است.
لذا پروردگارعالم فرمود: «اطیعوا اللّه» . نفرمود: عمل کنید، بلکه فرمود: اطاعت کنید. لذا خود عمل هم دلالت بر اطاعت است. به عمل کاری ندارند، به این کار دارند که این عملی را که از او خواسته اند، دارد به خوبی انجام می دهد؛ پس مطیع است.
در باب اتّصالات همیشه همینطور است، امام المسلمین، مطیع محض امام راحل بودند، مقام اطاعت همین حالت را دارد. بعضی افتخارشان این است که به امام هم إنقلت و اشکال وارد میکردند، مقابل امام هم میایستادند و در این نوشتههایشان هم میگویند، امّا ایشان مطیع محض بود.
البته همانطور که معلوم است، نشان دادن اطاعت به این است که انسان عمل کند، ولی نه خودش این عمل را میبیند و نه پروردگارعالم عمل را میخواهد. لذا یکی از معانی دعای «الهنا ربّنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک یا کریم» ؛ یعنی پروردگارا! به عمل من نگاه نکن، ولو عمل صالح باشد و هیچ إنقلتی در آن نباشد. فقط با طریق فضل خودت، به آن آرزویی که من داشتم، نگاه کن. یعنی نگاه کن ببین من چه آرزویی داشتم.
«نیّة المؤمن خیر من عمله» نیّت مؤمن از عملش برتر است، البته این مطلب، به آن معنا نیست که او عمل انجام نمیدهد، عملش را انجام میدهد، امّا نگاه میکند ببیند چه آرزویی دارد و لذا توقّفی ندارد. «الْأَمَلُ لَا غَايَةَ لَه» وقتی دیدند آرزویت تمامی ندارد، براساس آن به تو میدهند. ، فردای قیامت اگر بنا باشد براساس عمل ما بخواهند به ما بدهند که ما چقدر توانستیم تلاش کنیم که آن آرزوهایی که داشتیم عملیاتی کنیم، هیچ، توفیقش را نداریم.
دو نوع آرزو هست، یکی آروزی پوچ است که معلوم است خرد را از بین میبرد و یکی آرزوی الهی است که اگر آرزوهای انسان، آن آرزوی الهی باشد، طبیعی است انسان به یک مقاماتی میرسد. اگر انسان در این دنیا آرزوی دراز کند، عمل را فراموش میکند «مَا أَطَالَ الْعَبْدُ الْأَمَلَ إِلَّا أَنْسَاهُ الْعَمَل» لذا آرزوی دراز نمیکند؛ چون کردارش هم براساس آرزویش است. اگر آرزویش، آرزوی بد باشد، عملش هم عمل بد میشود.
علّت مقام والای مسلم
پس یکی از نکاتی که میتواند بحث خطورات را رقم بزند، همین آرزوهاست که حالا إنشاءالله در بحث بعدی بیان میکنیم. لذا ببینید آرزوی بد این چنین است که فردی آرزوی رسیدن به ملک ری کرد و این آرزو، او را در مقابل حجّت خدا، امام زمانش، أبیعبدالله(عليه الصّلوة و السّلام) قرار داد.
اگر فهمیدی آرزو، باطل است، درست است که دل کندن از آن، سخت است، امّا اگر از این آرزو، دل کن شدی، به مقامات میرسی، مثل حرّ. حر مقامی پیدا می کند که برای خودش یک جایگاه زیارتی خاص دارد. چون از آن آرزوی پوچ دست برداشت.
اگر آرزوی تو این باشد که فقط و فقط آن چه پروردگار عالم بخواهد، انجام دهی، میشوی مسلم. مسلمبنعقیل به طوعه بیان میکند: من هیچ آرزویی ندارم، جز این که مولایم از من راضی باشد و فقط و فقط برای همین حرکت کردم.
در بحارالانوار هست که وقتی آن ملعون هم او را گرفت و دید که حضرت مسلم گریه می کند، گفت: چرا گریه میکنی؟ بالاخره کسی که تن به این راهها میدهد، به تعبیر عامیانه باید این صابون را به بدنش بزند که روزی چنین میشود. حضرت مسلم فرمود: نفس من فقط آرزوی رسیدن به خدا و نبی او را دارد. گریه من هم برای این است که فهمیدم کوفه چه خبر است. اشک من برای این است که مولایم مظلوم میشود و برای این گریه میکنم. و إلّا نفس من اصلاً آرزوی این لقاء را داشته است و برای این لقاء آمده بودم.
لذا در تاریخ نوشته اند: در موقع حرکت هم موقعی که در محضر ابیعبدالله بودند و ایشان او را مأمور کردند، دو جمله کوتاه گفت، یکی این که بیان کرد: سمعاً و طاعتاً مولای. مسلم بنعقیل است، پسر عموی حضرت است، امّا ایشان را مولا خطاب میکند.
یکی هم این که سؤال کرد: با اهل خود بروم یا تنها؟ حضرت فرمود: تنها برو. او باز گفت: سمعاً و طاعتاً. مسلم مطیع محض است. مسلم در مقام اطاعت به این مقام والا رسید، امّا یک شباهتهایی با خود ابی عبدالله پیدا کرد و آن این که تنها کسی که دیگر کسی در کربلا نبود که یاریش کند، أبیعبدالله(عليه الصّلوة و السّلام) بود و تنها کسی هم که در کوفه تنها بود و کسی نبود یاریش کند مسلم بود... د.
[۱]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص: ۲۱.
[۲]. عيون الحكم و المواعظ، ص: ۲۹.
[۳]. عيون الحكم و المواعظ، ص: ۳۰.
[۴]. غرر الحكم و درر الكلم، ص: ۴۱.
[۵]. بقره/ ۲۸۶.
[۶]. نجم/ ۷.
[۷]. تحف العقول، ص: ۳۶۱.