روایت هنرمند گِلی از جنجال شبکههای اجتماعی
«مسعود نیکدل» یک هنرمند معترض به پدیده بحران آب است. او خود را پای برج میلاد رساند و سه ساعت تمام با بدنی گِلی روی زمین نشست تا نسبت به بحران بی آبی اعتراض کند. فضای مجازی خیلی زود صدای مسعود را شنید!
مسعود نيكدل ۳۴ ساله، كارشناس صنايع دستي و كارشناس ارشد هنر اسلامي است که در مشهد زندگی می کند و برای برخی از کلاس ها، نمایشگاه ها و جشنواره های مختلف به تهران هم سری می زند. با او برای دقایقی هم صحبت شدیم تا از خودش و ایده خلاقانه ای که برای اعتراض کم آبی از طریق هنر پرفورمنس با عنوان «تجربه بحران» به کار برده بود بگوید.
هنر اجرایی، هنری که مخاطب نیز در آن نقش دارد
نیکدل سال هاست که در زمینه های مختلف هنری مشغول به فعالیت است و هر بار از یک روش برای ارائه هنرهای خود استفاده می کند او در زمینه فعالیت های قبل از «تجربه بحران» می گوید: «هنرمند نباید خودش را در ارائه تکنیک اش محدود کند. به همین دلیل تمام تلاش خودم را می کنم تا بتوانم تکنیک های مختلف هنری را تجربه کرده باشم. چون در هر زمینه ای می تواند یک تکنیک جواب بدهد و به بهترین شکل ممکن حرف را بیان کند. بعضی وقت ها با یک مجسمه، پیکره و... می توان خواسته خود را به اجرا رساند و بعضی وقت ها می بینید که یک جسم ثابت، ساکن و معمولی نمی تواند حرف شما را منتقل کند و نیاز دارید از روشی استفاده کنید که خاص تر باشد. بنابراین سراغ تکنیک های دیگر مانند مستند سازی، فیلم سازی، نمایش یا هنر محیطی (هنری است که هنرمند در دل طبعیت هنر خود را رائه می دهد و در نهایت یا به شکل مستند یا به شکل گالری تصاویر را در معرض نمایش می گذارد) می روند.» او با اشاره به اینکه هنر اجرایی یکی از بهترین تکنیک هایی است که هنرمند می تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند گفت: «در هنر اجرایی خود هنرمند نقش مهمی از اثر هست. در بعضی مواقع مخاطب هم می تواند به شکل اتفاقی در اجرا تاثیر بگذارد که به آن درگیر کردن مستقیم مخاطب در اثر می گویند. در حال حاضر تمرکزم را بر روی این تکنیک کار گذاشته ام.»
مردم باید به مجسمه دست بزنند
نیکدل با وجود آنکه از سال ۷۹ کار جدی خود را شروع کرده اما بیشتر زمان خود را برای مطالعه در نظر گرفته است به همین دلیل تا ۱۰ سال بعد از شروع کارش در هیچ جشنواره و هیچ نمایشگاهی شرکت نکرده بود. چون اعتقاد دارد هنرمند زمانی نمایشگاه برپا می کند که یک شیوه خاص و روش خاصی را بخواهد به مخاطب معرفی کند و در نهایت سال ۹۱ برای اولین کار ساخت با سنگ را تجربه می کند که نتیجه آن مقام اول در آن دوره بود: «سال ۹۱ بود برای اولین بار می خواستم کار خودم را تست بزنم که آیا در این ۱۰ سال موفق بودم یا خیر. یک مجسمه ای از سنگ به نام ایراندخت ساختم. اولین کار سنگم بود که مقام اول را هم به دست آورد. ایراندخت خلاصه نگاه من به یک دختر و شخصیت ایرانی است. به همین دلیل از سنگ به عنوان ماده اولیه استفاده کردم تا وقار و سنگینی یک دختر را هم نشان بدهم و آن را در فضایی از نمایشگاه قرار دادم که مردم بتوانند به آن دست بزنند و با حس لامسه با آن ارتباط برقرار کنند. چون اعتقاد دارم مجسمه باید در دسترس باشد و مردم بتوانند به آن دست بزنند. مجسمه یک جسم حجمی سه بعدی است که مردم باید با آن درگیر شوند و ارتباط بگیرند.»
دوست دارم در مقابل مردم اثر هنری خلق کنم
او علاوه بر کار با سنگ یکی از تجربیاتش کار بر روی تنه درخت هایی است که در سطح شهر خشک شده اند و شهرداری آنها را قطع می کنند. اما او با روش کاری که بر روی این تنه درخت های خشک شده انجام می دهد کاری کرده است که باز هم این تنه درخت ها در سطح شهر بمانند و قطع نشوند: «برای کار روی تنه درخت های خشک شده از اره زنجیری استفاده می کنم. همان وسیله ای که درخت ها را راحت تر می توان قطع کرد. اما من از طریق آن هنر خلق می کنم. چون عقیده دارم این تنه درخت ها نباید از فضای شهری ناپدید شوند. از یک طرف بار فرهنگی دارند و از طرف دیگر زمانی که هنوز خشک نشده و زنده بودند خدمات شهری زیادی به مردم ارائه داده اند.» نیکدل در ادامه صحبت هایش در زمینه کار بر روی تنه درخت های خشک شده می گوید: «با وجود آنکه تا به حال از این روش استفاده نکرده بودم؛ اما درخت های خشک شده سطح شهر را انتخاب و در مقابل چشم مردم شروع به شکل دادن بر روی این تنه درختان کردم. آخرین کارم هم در این زمینه عید امسال در مشهد بود. دو درخت مقابل بازار کتاب گلستان مشهد و طرح هایی مرتبط با کتاب را بر روی تنه درخت ها اجرایی کردم.» این هنرمند معترض به پدیده بحران آب معتقد است یک هنرمند باید در حین کار نیز در مقابل مردم باشد تا از این طریق مردم با روند کار هنرمند نیز از نزدیک آشنا شوند: «من اعتقاد دارم هنرمندان باید از آتلیه هایشان بیرون بیایند و در فضای مردم کار کنند تا مردم با کار یک هنرمند آشنا شوند. همچنین مردم از این طریق می توانند با زحمت هایی که یک هنرمند برای ساخته شدن یک اثر هنری می کشد را هم ببینند. من دوست دارم جلوی مردم کار کنم تا آنها علاوه بر آنکه مراحل کار علاوه را ببینند با سختی ها و روند شکل گرفتن یک اثر هنری نیز از نزدیک آشنا شوند. بازخورد خوبی هم دارد. مردم در زمان عبور از کنار هنرمند مشتاقانه تغییرات را دنبال می کنند. من بارها در زمان کار بر روی تنه درختان خشک شده سطح شهر با واکنش های خوبی از مردم روبرو شده ام که برایم بسیار لذت بخش بوده اند.»
خودم را جای زمین گذاشتم
نیکدل در پاسخ به این سوال که چطور شد ایده «تجربه بحران» در ذهنش شکل گرفته و از هنرهای تجسمی به هنرهای اجرایی و پرفورمنس رسیده است می گوید: «من همیشه یک اثری ایجاد می کردم که جسم مادی زنده نبود. با وجود آنکه از مواد طبیعی بودند اما به هر حال جان نداشتند و نمی توانستند مانند هنرهای اجرایی جواب بدهند. هنرمند با هنر اجرایی می تواند با پوست، گوشت، جان و کلام خودش با مخاطب ارتباط برقرار می کند. این تکنیک تسلط خاص، اعتماد به نفس و جسارت می خواهد. من به عنوان یک هنرمندی که در این جامعه زندگی می کنم متوجه می شوم که واقعا وضعیت کم آبی کشور مساعد نیست. همین موضوع ترس های زیادی در خود من به وجود آمد. بنابراین با خودم گفتم من چه کاری می توانم دراین زمینه انجام بدهم؟ از فعالان محیط زیستی هم مشاوره زیادی گرفتم و متوجه شدم چون بحران کم آبی در ظاهر خودش را نشان نمی دهد برای همین باید با مردم به شکل روک صحبت کنم. می خواستم کاری کنم که خودم را به جای زمین بگذارم یعنی نوعي همراهي و همزاد پنداري با زمين و روح طبيعت كه مدام رو به خشك شدن در حركت است.» او برای نشان دادن این فاجعه تصمیم گرفت از کلام استفاده نکند و فریاد بزند که از همه فریادها ساکت تر است: «تصمیم گرفتم خیلی روک و جدی با مردم صحبت کنم؛ اما متوجه شدم کلام دراین جریان به راحتی جواب نمی دهد. برای همین طرحی در ذهنم پیاده کردم بهترین مکان را برج میلاد و بهترین زمان را جشنواره هنرهای محیطی تشخیص دادم.»
بعد از اجرا تا مدتی ماهیچه های نیمه چپ صورتم به دلیل سرمازدگی از کار افتاده بودند
نیکدل در پاسخ به این سوال که چرا برج میلاد گفت: «برج ميلاد اكنون به عنوان نمادي از معماري نوين و قدرت تكنولوژيك ايران و به عنوان يك برج مخابراتي در تهران جانمايي و مستقر شده است. از سوی دیگر نماد پایتخت هم محسوب می شود. به هر حال جای خاصی است که مردم برای تفریح به اینجا می آیند. هم تعداد مخاطب خوب است و هم برج میلاد شناسنامه خودش را دارد. با مشورت دوستم سید احسان نیکبخت که مستندساز است بهترین جا در برج را برای اجرا انتخاب کردیم. جایی که در نهایت مردم از تمام ورودی ها وارد آن محوطه می شوند و تا حدودی مجبور هستند از این مسیر رد شوند. پس برای ما بهترین مسیر رسیدن به برج بود. من پشت به برج نشستم چون دلیل داشت. وقتی پشت به برجی که نماد یک تکنولوژی است می خواهید اعلام کنید من چندان هم با این تکنولوژی موافق نیستم. چون عقیده دارم تکنولوژی در عین حال که خیلی کمک می کند؛ تخریب کننده نیز هست و موارد استفاده ای که از آن شده خیلی وقت ها درست نبود. خاکی که از کوه های لواسان تهیه کرده و با آب رودخانه همانجا آن را تهیه به دوغ آب کردم روی سر من ریختند تا من پوشیده از گِل شوم. تلاشم بر این بود آنقدر در آنجا بشینم تا کاملا خشک شوم؛ اما به دلیل یکسری از ناهماهنگی ها اجرای من به ساعت ۵ تا ۸ شب خورد و بادی که روی آن کوه می وزید باد خنکی بود و من نتوانستم بیشتر از این مقاومت کنم. با این وجود نمی دانستم چقدر نشسته ام چون چشم های من کاملا بسته بود و حتی متوجه نشدم هوا تاریک شده است. خوشبختانه در زمانی که دیگر توان مقاومت نداشتم دختر بچه ای دست من را گرفت و بلندکرد و همان زمانی که من را بلند کرد شاد شدم. بعد از اجرا تا مدتی ماهیچه های نیمه چپ صورتم به دلیل سرمازدگی از کار افتاده بودند.»
فضای مجازی کار خودش را کرد
این هنرمند معترض به بحران آب اطمینان کامل داشت که کارش حتما سر و صدا خواهد کرد و مورد توجه رسانه ها و دنیای مجازی قرار خواهد گرفت: «من وقتی تصمیم گرفتم این کار را در برج میلاد انجام بدهم می دانستم خیلی سر و صدا خواهدکرد. یکسری ترس هایی در من بود که نکند برداشت اشتباهی از آن بشود. من حتی عکس های کار را به خانواده خودم هم نشان ندادم. حتی با آنها در این خصوص صحبتی نکردم چون می دانستم از طریق دنیای مجازی از آن اطلاع پیدا می کنند. بعد از اجرایم بود که خواهرم به زنگ زد و گفت مسعود تو بودی؟ این کار را انجام دادم تا ببینم انتشار آن چگونه انجام می شود. خود من تنها کاری که کردم تصاویرم را در چهار گروه تلگرام هنری گذاشتم و می دانستم مانند ویروس پخش می شود. در نهایت نیز دوست مستند سازم آقای نیکبخت قصد دارد به زودی این حرکت من را در قالب ویدیوی کوتاه در شبکه های اجتماعی منتشر کند.»
قلقلکش بدیم بخنده؟
او تمام تلاشش را کردتا بحران کم آبی را به صورت شعار گونه به مردم منتقل نکند. پس چه راهی بهتر از هنر: «به نظر من یک هنرمند شعار نمی دهد. سعی می شود یک اثر خلق شده به مردم تلنگر بزند تا برای آنها سوال ایجاد شود. برای من مهم است فرد با دیدن یک کار، سوال برایش ایجاد شود یا حتی ممکن است در لحظه اول با قضیه به صورت تفریح، جریان خنده دار و بی اهمیت برخورد کند. حتی همین افرادی که تمسخر کردند چند روز بعد بازخوردها را می بیند که چقدر ماجرا جدی بوده شاید خودش را ملامت کند که چرا با این قضیه اینطور برخورد کرده است. خیلی ها زمانی که من بی حرکت نشسته بودم می گفتند: «ببین شکمش تکون می خوره، آدمه. مجسمه نیست.»، «قلقلکش بدیم بخنده؟»، «چطور نمی خنده؟»، «چرا اینقدر زجر می کشه؟ مگه نمی شه مثل آدم حرف زد؟» و.... حرف های دیگری که من مطمئن بودم کارم دارد تاثیر خودش را می گذارد.»
بدون تمرین اجرا کردم
این هنرمند خراسانی بدون هیچ گونه تمرینی سه ساعت بی حرکت بر روی زمین می نشیند برای همین علاوه بر خودش برای اطرافیانش نیز غیرمنتظره بوده: « پرفورمنس يا همان هنر اجرايي به طور قطع سخت ترين و شخصي ترين نوع بيان در هنر است. در اين نوع بيان شخص هنرمند و نحوه و كيفيت اجرا اهميت بسیاری دارد. با این حال به هیچ عنوان قبل از اجرا تمرین نداشتم. ایده ای داشتم و برای اولین بار می خواستم این کار را بکنم. دوستانم با توجه به شناختی که از من داشتند مهمترین سوالشان این بود که چطور من توانستم سه ساعت بدون هیچ حرکتی یک جا بنشینم. یک اثر وقتی وارد ذهن می شود ناگهان شکل می گیرد و به آن مکاشفه می گویند. بنابراین تصمیم گرفتم ایدهای که در ذهنم شکل گرفته است را بدون هیچ گونه تمرین و زمینه سازی پیاده کنم.» مسعود نیکدل می گوید چنین سبک کاری که انجام داده است همچنان ادامه دارد و باید منتظر باشیم شاید بار دیگر غافلگرمان کند: «هنرمند نباید یک کار انجام بدهد و بگوید خداحافظ. باید مدام کار انجام دهد و مدام یادآوری کند. برای فرهنگ سازی نباید مردم را مجبور کرد کسی را برای مصرف درست آب نمی شود مجبور کرد. باز هم کارهای دیگری در مورد موضوع آب و کلا طبیعت انجام خواهم داد و فکر می کنم این کارها کاملا تاثیرگزار است. مردم به یک اثر هنری فکر می کنند و به نتیجه می رسند.»
من زمینم، درد می کشم، ساکتم و ساکن و صبور
در پایان می توانید توصیف این هنرمند از آن سه ساعت را بخوانید: «چشمانت به روی دنیا بسته می شود و پشت به برج نشسته ای. محدود می شوی به لامسه و شنوایی. گوش هایت تیز می شود و منتظر لمس وقایع اطرافت می مانی. همه چیز را می شنوی. مردم می خندند، دیوانه خطابت می کنند. مجسمه می پندارنت و من نمی توانم مثل آدم حرف بزنم. گِل خشک لب هایم را به هم دوخته است. من زمینم، درد می کشم، ساکتم و ساکن و صبورم بر زخم هایی که به من می زنید. اما دیگر بدنم توان ندارد. پاهایم می لرزند. به این فکر می کنم که بلند شوم و مثل همه فریاد بزنم که زمین دارد می میرد که گرمایی روی انگشتانم حس می کنم و صدایی که با غم و دلهره همراه است . تمام بدنم گرم می شود. به آرامی انگشتانم را تکان می دهم و دستم را از صورتم جدا می کنم تا ببینم این صدای زیبا از سوی چگونه فرشته ای با من حرف می زند. دختربچه ای زیبا و شیرین مرا با کشیدن دستم به اتمام فریاد زدن دعوت می کند. به او لبخند میزنم با چهره ای گِل آلود و لبانی خشک از بی آبی زمین . با خود می گویم من زمین نیستم. زمین خیلی صبور است. من بیش از این تاب تحمل ندارم و از خود می پرسم که زمین تا چه میزان ما زمینی ها را تحمل خواهد کرد؟»