قایق «طارق» ایران در برابر بالگرد «سی‌هاوک» آمریکا / روایتی نزدیک از آخرین نبرد نادر مهدوی در خلیج فارس

ناوچه نادر مهدوی مورد اصابت یک فروند موشک قرار گرفته بود، اما هنوز تیربارش کار می کرد و به طرف آمریکایی ها شلیک می کرد. در فاصله چند لحظه، سه موشک دیگر هم به ناوچه اصابت کرد که آن را متلاشی کرد. شعله بلندی ناشی از انفجار ناوچه و پیت های ذخیره بنزین ایجاد شد. هنوز از شوک انهدام ناوچه بیرون نیامده بودم که صدای فریاد و ناله ای از طرف ناوچه بلند شد. کمک... کمک...

کد خبر : 451897
سرویس فرهنگی فردا- آنچه در ادامه می خوانید بخشی از روایت عبدالکریم مظفری دوست و همرزم شهید نادر مهدوی از درگیری شب 16 مهرماه 1366 بین گروه ایرانی با بالگردهای آمریکایی در خلیج فارس است که منجر به شهادت نادر مهدوی، بیژن گرد و چند تن از همراهان آنها شد. راوی این اتفاق به همراه سه نفر دیگر به اسارت نیروهای آمریکا درآمدند و سپس آزاد شدند.
... نادر مهدوی تماس گرفت و گفت: آماده اید؟
گفتم: در رادار، چیزی می بینم. داریم می رویم طرفش.
حرکت کردیم و حدود یک کیلومتر از نادر جدا شدیم. با دوربین دید در شب نگاه کردم و چند فروند هلیکوپتر آمریکایی دارند در منطقه پرواز می کنند.
نادر گفت: کریم، چه کار کردید؟
به مهدوی گفتم: نادر! استینگرد نمی گیرد. فاصله دور است.
من در سمت چپ ناوچه نادر بودم. نصرالله در سمت راست قرار داشت. البته طناب نبسته بودیم؛ بلکه همینطور کنار هم پهلو گرفته بودیم. آب به طرف پشت جزیره فارسی جریان داشت. ما کم کم داشتیم از بویه فاصله می گرفتیم. حدود صد الی دویست تر فاصله داشتیم. بیژن داشت داخل رادار را نگاه می کرد. ساعت حدود نه شب بود. شفیعی در قایقش دراز کشیده و استراحت می کرد. نادر روی نقشه کار می کرد. من هم به ناوچه تکیه داده بودم و بیژن را نگاه یم کردم. رسولی با دوشکا ور می رفت. کریمی و محمدیا هم موشک را روی دوش داشتند و آماده عملیات بودند.
استینگر برخلاف آر پی جی بود. وقتی موشک آن شلیک می شد، باید دوباره می بردند مرکز و پر می کردند، ویکی دیگر را از کارتن بیرون می آوردند.
رو در روی شیطان
ناگهان صدای خفیفی مثل صدای وزوز زنبور به گوشم خورد. بلافاصله به بیژن گفتم:
بیژن، یک صدای ویزویزی دارد می آید.
بیژن به شوخی گفت: پشه است!
و ادامه داد: شوخی ندارم، سرتان را بالا کنید، ببنید این صدای چیست.
از بیژن پرسیدم: نگاه کن در رادار، ببین کسی از طرف جزیره به سمت ما می آید؟
- نه.
- به هر حال یک صدایی می آید.
- من در رادار چیزی ندارم.
- در رادار نباید هم داشته باشی. رادار، رادار سطحی است.
به نادر گفتم: بلند شو، صدایی دارد می آید.
همین که همه با هم بلند شدیم تا ببینیم صدا چیست، صدا شدیدتر شد. هنوز چند لحظه بیشتر سپری نشده بود که ناگهان بالگرد بزرگی را روی سرمان دیدیم که موشکی به طرفمان پرتاب کرد. موشک آمد و خورد به قایقی که نصر الله شفیعی در آن بود. من با آرنج دسته موتور را فشار دادم عقب و از ناوچه جدا شدیم.
علاوه بر موشک، بالگرد شروع کرد به تیرباران ما. موشک دوم از روی سر ما رد شد و داخل آب فرو رفت. دنبال آن بودیم که هلی کوپتر را بزنیم. آنقدر هیجان زده بودم که حتی نگاه نکردم که چه بر سر قایق نصر الله آمده.
به کریمی گفتم: علی یارت!
کریمی سریع چرخید و موشک را شلیک کرد. در کمال ناباوری و شگفتی، موشک استینگرد به هلی کوپتر آمریکایی خورد و آن را در هوا منفجر کرد. نور ناشی از انفجار، همه جا را روشن کرد و صدای مهیبی برخاست. قطعات متلاشی شده هلی کوپتر مثل باران بارید روی آب.
ناخودآگاه از ته حلق، فریاد صلوات و "الله اکبر" همه بلند شد. از ترس و شادی، بدنمان مثل بید می لرزید. توسلی و گُرد فریاد زدند: دومی!
آخرین نبرد
داشتیم استینگر دومی را آماده شلیک کردیم که قایق ما از چند طرف مورد حمله قرار گرفت. قایقمان یک عدد دوشکا داشت. دیدم که قایق شفیعی شعله ور است و دارد می سوزد. در این وقت، ناوچه نادر با دوشکا به طرف هلی کوپترها تیراندازی کرد. در این غوغا، حشمت الله رسولی هم داشت از صحنه درگیری فیلم برداری می کرد. محمدیا، زیربغل کریمی را گرفته بود تا کریمی شلیک کند. هنوز کریمی موشک استینگر دومی را شلیک نکرده بود که موشکی از هوا امد و به سینه قایق ما اصابت کرد. قایق نصف شد و هرکس به جایی پرت شد و داخل آب افتاد. خودم دیدم که آقای محمدیا درجا شهید شد. کریمی بر اثر موج انفجار داخل آب افتاد؛ رسولی نیز همینطور.
حماسه نادر
از میان سه قایق فقط قایق تند رو نادر مهدوی سالم مانده بود. می توانست به راحتی از مهلکه بگریزد و جان سالم به در ببرد. عده ای از بچه های قایق شفیعی هم خود را به طارق مهدوی رسانده و سوار آن شده بودند. می دانستم نادر مهدوی تا همه زخمی های شناور در آب را جمع نکند، از سر جایش تکان نخواهد خورد. مهدوی همین طور که می کوشید غرق شدگان و در آب افتاده ها را نجات دهد، با دوشکا نیز بدون هدف به آسمان شلیک کرد. هلی کوپترهای آمریکایی تقریباً بی صدا بوددند و تشخیص آنها تا زمانی که بالای سر آدم قرار نداشتند، مشکل بود. با این وجود، نادر برای دور کردن آنها، مدام به طرفشان شلیک می کرد.
هر لحظه دود و آتش بیشتر می شد. ناچار خودم را از قایق جدا کردم و به دریا انداختم. به این خیال بودم که جلیقه نجات پوشیده ام، اما تا توی آب افتادم، رفتم زیر آب. خودم را بالا کشیدم وشروع کردم به شنا کردن.
بیژن تلاش می کرد هلی کوپترهای آمریکایی را که به طرف هر چیزی در آب شلیک می کردند، دور کند تا بتواند ما را نجات دهد.
ناگهان ناوچه نادر مهدوی مورد اصابت یک فروند موشک قرار گرفته بود، اما هنوز تیربارش کار می کرد و به طرف آمریکایی ها شلیک می کرد. در فاصله چند لحظه، سه موشک دیگر هم به ناوچه اصابت کرد که آن را متلاشی کرد. شعله بلندی ناشی از انفجار ناوچه و پیت های ذخیره بنزین ایجاد شد. هنوز از شوک انهدام ناوچه بیرون نیامده بودم که صدای فریاد و ناله ای از طرف ناوچه بلند شد. دور تا دور ناوچه را حلقه شدید آتش فرا گرفته بود. صدا مرتب به گوش می رسید:
کمک... کمک.... کمک....
" بار دیگر نادر " عنوان کتابی است که به قلم سید قاسم یا حسینی به تازگی از سوی نشر فاتحان منتشر شده است. این کتاب به تاریخ شفاهی زندگی شهید نادر مهدوی از زبان دوستان و همرزمان می پردازد. همچنین در این کتاب از فناوری واقعیت افزوده نیز استفاده شده است و با دانلود نرم افزار مربوطه 16 قطعه فیلم مرتبط با این کتاب در تلفن همراه و تبلت قابل تماشا است.
علاقه مندان برای تهیه این کتاب و مطالعه ادامه این ماجرا و روایتهای دیگر در خصوص شهید نادر مهدوی و همرزمانش می توانند با نشر فاتحان به شماره 66723521-021 تماس بگیرند.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: