اسطوره مقاومت خرمشهر بهروایت مرحوم جهان آرا
زنده یاد سید هدایتالله جهان آرا راوی خوبی برای بیان رشادتهای فرزندانش از جمله سردار شهید سپاه خرمشهر و اسطوره مقاومت این شهر یعنی سید محمد جهان آرا بود.
او راوی خوبی برای بیان رشادتهای فرزندانش از جمله سردار شهید سپاه خرمشهر و اسطوره مقاومت این شهر یعنی سید محمد جهان آرا بود. خاطرات پراکندهای به نقل از این پدر فداکار و ایثارگر در رثای شهید جهان آرا از زنده یاد سید هدایت الله جهان آرا به جا مانده است. او در تمام خاطراتش اصرار دارد فرزندانش را با پیشوند «سید» و یادآوری ذریه حضرت زهرای اطهر(س) یاد کند. خاطرات «سید محمد» به روایت زنده یاد پدر شهیدان جهان آرا در ادامه میآید:
ماجرای سکونت در تهران
ما با دو تا زخمی از خرمشهر آمدیم تهران. سال 60 خیابان ری منزلی اجاره کردیم. از خرمشهر هیچ وسیلهای نیاورده بودیم، هیچکس نمیتوانست چیزی بیاورد. من البته میتوانستم با کمک محمد که فرمانده سپاه خرمشهر بود، بیاورم اما نیاوردم تا من هم مثل بقیه جنگزدهها باشم. مدتی بعد بنیاد شهید توی خیابان اسلامبولی خیابان دهم به ما خانهای داد. یک روز نشسته بودیم، دیدیم خانه روی سرمان خراب شد. پشت خانه را گودبرداری کرده بودند و سقف ریخت روی سر بچههایم. رفتیم بیمارستان، وقتی برگشتیم دیدیم دزد تمام وسایلی که تهیه کرده بودیم را برده. بعد توی بلوار کشاورز در مجتمع سامان به ما آپارتمانی دادند که آنجا هم دوام نیاوردیم. ساکنان مجتمع خیلی مبادی اخلاق اسلامینبودند. عطایش را به لقایش بخشیدیم. بعد زمین همین خانه را دادند و من خودم آن را ساختم. زمین 84 هزار تومان بود که گفتند لازم نیست پولش را بدهید. قبول نکردم، البته یک مدتی هم گفتند که بروم در یکی از خانههای مصادرهای زندگی کنم. آن را هم قبول نکردم، گفتم من در خانه مردم نمینشینم.
شهدای بازیگوش خانه ما
بچههایم مثل همه بچهها بازیگوش بودند. یادم می آید سیدعلی و سیدمحمد در یک گروه و سید محسن در گروه دیگری در خرمشهر عضو بودند، یک شب من حالم خیلی بد بود و آنها مدام با هم بحث میکردند، چند بار به آنها تذکر دادم که صبح بحث کنید، گوش نکردند، من هم سیدعلی و سیدمحمد را از خانه بیرون کردم و تا صبح هر چه در زدند به خانه راهشان ندادم تا ادب شوند.
طوماری که محمد جهان آرا در 15 سالگی با خون امضا کرد
سید محمد از پانزده سالگی مبارزه با رژیم سابق را شروع کرد، او، سیدعلی و تعدادی از بچههای خرمشهر گروه حزبالله را تشکیل دادند و طوماری از خواستههایشان را که نام تمامی آنها در آن ذکر شده بود با خونشان امضا کردند. در همان سالها سید محمد دستگیر شد و شش ماه در زندان بود که پس از آزادیاش زندگی مخفی خود را همراه با سیدعلی در گروه منصوریون شروع کردند، سیدعلی پس از اندکی دستگیر شد و به شهادت رسید. پس از پیروزی انقلاب سید محمد به عضویت سپاه درآمد که در زمان فتح خرمشهر و چندی پیش از آن فرمانده سپاه خرمشهر بود.
وقتی محمد جهان آرا در خرمشهر یقه بنی صدر را گرفت
محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنیصدر پیش امام(ره)، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام(ره) توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرفها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند. بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلوی نیروها را گرفته بود. پسرم از هیچکس نمیترسید.
فرمانده بود ولی مثل یک سپاهی عادی رفتار میکرد
محمد دو سال زندگی مخفی داشت توی کورهپزخانهها میرفت و با دهن روزه آجر خالی میکرد به خاطر همین بدن قوی و محکمیداشت. خسته نمیشد. محمد جهان آرا با دیگر سپاهیان هیچ فرقی نمیکرد و برایش عنوان فرماندهی مطرح نبود. همکارانش معتقدند او فرمانده سپاه خرمشهر بود، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار میکرد، آنها میگویند وقتی اسلحه به خرمشهر میبردیم و آنجا خالی میکردیم جهان آرا اصلاً خسته نمیشد. به او میگفتند تو چرا خسته نمیشوی و او پاسخ میداد، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کورههای تهران آجر بار میکردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است.
پاسداری که 45 روز جلوی دشمن را گرفت
دامادم میگوید شبهایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد، علیرغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچه های بسیجی با او همکلام میشود از او میپرسد: «جهان آرا کیست؟ تو او را میشناسی؟» و سیدمحمد جواب میدهد: «پاسداری است مثل تو» او میگوید: «نه! جهان آرا 45 روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است.» و سیدمحمد جواب میدهد: «گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است.» فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا برگه مرخصی اش راهی اتاق فرماندهی میشود و میبیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است.
در گرمای خرمشهر هرگز از کولر استفاده نمیکرد
فرزند شهیدم در 15 سالگی در خرمشهر برای مبارزه با طاغوت و پیروزی انقلاب، بچههای این شهر را جمعآوری کرد. این شهید که اسطوره مقاومت خرمشهر است در سن 15 سالگی در تابستان با شرایط بسیار گرم و اقلیمی خرمشهر هرگز از کولر استفاده نمیکرد و در جواب خانواده، نداشتن کولر و امکانات رفاهی برخی از مردم خرمشهر را دلیل استفاده نکردن خود از کولر عنوان میکرد.
خاطرهای از شب هفت محمد
شبهفت محمد که تمام شد، خانمیآمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.