چه کسی ما را کشت؟
اینکه طالبان چگونه میاندیشد و چرا اصلاً اینگونه میاندیشد، در فیلم غایب است و در این نگرش خیلی فرقی با فیلمهای هالیوودی و دیگرنمایی آنها ندارد. از سوی دیگر به سپاه صحابه و پاکستان بهعنوان عامل اصلی کشتار اشاره میشود اما در جهان فیلم پاسخی برای این کارِ پاکستان نمییابیم و اساساً نمیفهمیم چرا بهجای طالبان، سپاه صحابه و برای چه این کار را کرده است.
سرویس فرهنگی فردا- علی عبدی*؛ مزارشریف از ابتدا اثرگذار است و بیننده را به ادامهی فیلم امیدوار میکند. فیلم محکم و عالی آغاز میشود؛ خوب و گیرا و البته تکان دهنده و تا مقطع اسارت دیپلماتها هم خوب پیش میرود. اتمسفر اشغال مزار شریف و رعب و وحشتی که طالبان آفریده است، تا این مقطع از فیلم نمودار است و بهخوبی بازتاب یافته اما بعد از اسارت دیپلماتها به دست طالبان، فیلم دچار افت و سردرگمی شده و خط روایی خود را گم میکند و مسیر نادرستی را در پیش میگیرد. در واقع مسأله این است که مرکز ثقل روایی فیلم دچار تشتت و سردرگمی و تذبذبی میشود که هم تا انتهای فیلم به مقصد نمیرسد و هم اینکه از گریبان مواضع ضدجنگ سر برمیکشد که موضع نادرستی حداقل برای این فیلم است.
البته دانستن داستان فیلم از سوی مخاطب کار کارگردان را سختتر کرده است اما مهم این است که «برزیده» میبایست گرانیگاه روایت و مرکز ثقل داستان را روی یکی از دو یا سه محور متصور برای چنین داستانی متمرکز میکرد تا نتیجهی مطلوب حاصل میشد. گرانیگاه این روایت یا میبایست بر چگونگی کشتار دیپلماتها و مظلومیت آنان و ارائهی شناخت بیشتری از آنها قرار میگرفت -و از تیپهای فعلی به شخصیت تبدیلشان میکرد- و یا میبایست به پشت صحنهی این کشتار اشاره کرده و نقش پاکستان و سرویس ( ISI ) و «سپاه صحابه» را بهصورت دقیقتر و با جزئیات کامل در قالب درام ارائه مینمود و یا در حالت سوم - که خط روایی است که فیلم انتخاب کرده و البته بهصورتی ناقص آن را به نمایش گذاشته است- به چگونگی نجات تنها بازمانده از این کشتار میپرداخت. البته در کنار این محورها فیلم میتوانست نگاهی انتقادی به رویکرد غلط وزارتخارجهی وقت جمهوری اسلامی در آن مقطع هم داشته باشد که علیرغم همهی گزارشها و تهدیدات، به صِرف قول پاکستان، بر ماندن دیپلماتها اصرار ورزید که کار به آن فاجعه انجامید.
جز این و حتی فراتر از پرداخت دراماتیک به آن واقعهی تاریخی، مزارشریف میتوانست نیمنگاهی درست و بههنگام داشته باشد به تحولات امروز منطقه و ارتجاع مذهبی و پدیدهی «داعش» به مثابهی خلف پدیدهی طالبان که از این فرصت مهم هم غفلت میورزد و نمیتواند فیلم بهروزی باشد.
فیلم نهتنها نمیتواند چنین نگاه بهروزی را عرضه کند، حتی از ارائهی دلایل بد بودن طالبان هم ناتوان است. مخاطب در این فیلم نمیداند چرا باید از طالبان بدش بیاید و با صرف کتک زدن و زور گفتن به مردم و زندانی کردن و در یکی، دو مورد کشتن، طبعاً نمیتواند به کنه این بدی راه ببرد. فیلم قاصر از به تصویر کشیدن تفکر ارتجاعی و منحط طالبان است. کارگردان به جای رفتن به عمق ماجرا و ارائهی چنین تصویری، مخالفت طالبان با آلات موسیقی و آویختنشان از درخت را برجسته میکند که قطعاً تصویری ناقص و ناکافی است. اینکه طالبان چگونه میاندیشد و چرا اصلاً اینگونه میاندیشد، در فیلم غایب است و در این نگرش خیلی فرقی با فیلمهای هالیوودی و دیگرنمایی آنها ندارد. از سوی دیگر به سپاه صحابه و پاکستان بهعنوان عامل اصلی کشتار اشاره میشود اما در جهان فیلم پاسخی برای این کارِ پاکستان نمییابیم و اساساً نمیفهمیم چرا بهجای طالبان، سپاه صحابه و برای چه این کار را کرده است.
مشکل دیگر فقدان کنشگر نقش اصلی، علیرغم بازی خوب و موفق «حسین یاری» است. روایت نجات از چنین مهلکهای خود به تنهایی از بار دراماتیک لازم و همچنین تعلیق کافی برخوردار است به شرط آنکه به اندازهی کافی به کنشهای او بهعنوان نقش محوری و قهرمان فیلم دقت شود. اما شخصیت محوری مزارشریف چندان کنشگر نیست و این دیگران هستند که بار اعمال او را بر دوش میکشند و از لحاظ ساختار روایی و درام پای داستان میلنگد.
اما غیر از همهی اینها، پلان کشتار دیپلماتها و نجات تنها بازماندهی آنها، بهعنوان مهمترین و کلیدیترین فصل فیلم نیز چندان منطقی، معقول و باورپذیر درنیامده است. چگونه کسی که تا لحظاتی قبل به تکتک دیپلماتها تیر خلاص میزده، به یکباره از کشتن آخرین دیپلمات صرف نظر میکند؟
مزارشریف میتوانست جدای از دغدغهی شریف و قابل تقدیرش، فیلم قابل قبولتری باشد که بهنظر میرسد، علیرغم رسیدن قهرمان منفعل فیلم به مقصد، خود از رسیدن به این مهم باز مانده است.
*نقل از ماهنامه نقد سینما