کابوس وارونهی یک رؤیا! / سیمای بالیوودی جیرانی و هجو دستگاه اطلاعاتی
موساد میآید، ترور میکند و حتی میرباید و افسران اطلاعاتیمان را هم میکشد و ما حتی نمی توانیم جلوی خروج آنها از کشور را بگیریم. سر آخر هم به یک سوپرمن نیاز داریم که تنهایی برود خانهی تیمی موساد را از بین ببرد و گروگانها را نجات بدهد. به راستی باید پرسید جیرانی با بودجهی سیما، این فیلم را در تقویت دستگاه امنیتی ساخته یا میخواسته چیز دیگری نشان بدهد؟
سرویس فرهنگی فردا - جابر خرم نیا؛ پیش از این فیلمها و سریالهای نسبتاً زیادی در مورد خرابکاری، جاسوسی و تروریسم در ایران ساختهشده است. فیلمها و سریالهایی که به موضوعات مختلفی ازجمله ترور، بمبگذاری، برنامهی موشکی و فضایی، برنامهی هستهای و غیره پرداختهاند؛ حتی گاهی موضوعات سیاسی مانند فتنهی سال هشتادوهشت را مدنظر قرار دادهاند. البته از بیشترِ این دست فیلمها، هم هیجان کافی را به یاد داریم و هم لذت تماشای آنها را. اما باید اقرار کرد سریال «تعبیر وارونهی یک رؤیا» تفاوتهای اساسی با تجربههای قبلی داشت تفاوتی که صدای همه را درآورد!
نقشهای همیشگی
داستان سریالها و حتی فیلمهای جاسوسی در ایران یکجورهایی شبیه به هم است. نیروی اطلاعاتی درگیر یک موضوع مهم امنیتی میشود و در این مسیر خانوادهاش هم وارد بازی میگردد. حتی جانشان به خطر میافتد و آسیب میبینند. البته یکچیز دیگر هم هست، ما تقریباً در بیشتر این فیلم و سریالها به نقش همیشگی «حمیدرضا پگاه» بهعنوان یک نیروی کارکشتهی اطلاعاتی عادت کرده بودیم. برای مثال در فیلم تلویزیونی «عملیات پایتخت» یا در سینمایی «قلادههای طلا»، یکجورهایی پای خانوادهی نیروی اطلاعاتی (پگاه) به میان کشیده میشود؛ یا در مجموعهی تلویزیونی «یک روز قبل»، رسماً خانوادهاش به خطر میافتد. پس همیشه یک شخصیت ثابت در سریالها و فیلمهای با موضوع امنیتی داشتهایم: یک افسر کارکشتهی اطلاعاتی که درراه خدمت به کشورش، همهچیزش در معرض خطر قرار میگیرد.
حالا وارد گام دوم میشویم. این تکرارها پایان ندارد، خانوادهی نیروی اطلاعاتی از نبودن همیشگی مردشان خستهاند! و مرد هم عاشق کارش است. اما یکجورهایی این خستگی را هم میشود در وجود او دید. نیمنگاهی به فیلم و سریالهای قبلی این را نشان میدهد. حتی این خستگی در فیلم طنز «جاسوسبازی» هم به چشم میخورد! بیحوصلگیهای «شهرام قاعدی» در این فیلم را که یادتان نرفته؟
حالا ما همهی این اوصاف را از همان ابتدای کار در تعبیر وارونهی یک رؤیا داریم مشاهده میکنیم. یک افسر اطلاعاتی که کارش بیشترین حجم زندگی او را در برگرفته، خانوادهاش وارد بازی اطلاعاتی میشود و از همه مهمتر، نوعی خستگی در وجودشان به چشم میخورد. خب، میبینیم که تنها ابتکار جیرانی در همان گام اول، تنها و تنها انتخاب «امیر جعفری» بهجای حمیدرضا پگاه در نقش یک افسر اطلاعاتی کارکشته است. اما هرچه باشد، این سریال حول یک موضوع خیلی مهم کار میکند و آنهم موضوع هستهای ایران و بهطور خاصتر ترور نخبگان برنامهی هستهای ایران است.
اولین ابهام
شاید وقتی سریال شروع شد، منتظر بودیم که کمی جلو برود تا پیچیدگیهای اطلاعاتی آن را ببینیم. بخصوص آنکه از ابتدای سریال یکهو! در وسط ماجرایی قرار گرفتیم که یک افسر اطلاعاتی ایران توانسته بود از طریق چند یهودی روس، در شبکهی جاسوسی موساد نفوذ کند و خیلی راحت در یک کافه یا مکانهای عمومی اطلاعات لازم را از آنها بگیرد و در ازای آن پول پرداخت کند. اما سریال هرچه جلوتر میرود، بیننده دچار اشتباه میشود که آیا قرار است ماجرای درام شخصیتهای مختلف را دنبال کند، یا قرار است بالاخره موضوع امنیتی داستان یک پیچوتابی هم بخورد؟
هرچه جلوتر رفتیم انگار زندگی محسن روانبخش با ناهید و ژاله مؤید، زندگی شخصی ناصر و دخترش، زندگی مصطفی و همسرش، عاشقانههای سیاوش مشرقی با دختر ناصر و حتی ارتباط تیم تروریستی تعقیب مراقبت و... اهمیت بیشتری برای نویسنده و کارگردان سریال داشتند. بهنحویکه تقریباً هیچ تکنیک لذت بخشی از عملیات اطلاعاتی را در سریال نمیبینیم. یعنی خیلی راحت نفوذیها اسم محسن روانبخش را بهعنوان لیست ترور لو میدهند، جلوی ترور روانبخش گرفته میشود، همان موقع میفهمند که روانبخش یک ریگی توی کفش دارد، روانبخش هم خیلی سریع خودش را نشان میدهد و میرود زیر ذرهبین اطلاعات. نفوذیها هم خبر میدهند که قرار است یک نفر دیگر ترور شود که خیلی مهرهی بااهمیتی است.
همه این اتفاقات و مکاشفات اطلاعاتی و امنیتی، حتی تعقیب و مراقبتهای وزارت اطلاعات در سریال پیچیدگی خاصی ندارد. نه اینکه جیرانی چیز خاصی را نشان نداده باشد. بلکه برعکس او تمام تلاشش را کرده تا بتواند فنون اطلاعات را نشان بدهد، اما داستان اینجاست که وقتی بیننده بنشیند و یک فیلم اکشن با جلوههای ویژهی سال 2015 را تماشا کند، بهطورقطع یک فیلم با جلوهی ویژهی سال 2005 برای او هیجانانگیز نیست.
حالا شما تصور کنید، یک مخاطب ایرانی که بهشدت به موضوع هستهای علاقهمند است، انبوه فیلمهای ژانر اطلاعات و امنیت! ایرانی را هم دیده، وزارت اطلاعات ایران را جزو برترین دستگاههای امنیتی منطقه و حتی دنیا میداند و ازقضا با فیلمهای موضوع جاسوسی هالیوود و غیره هم آشنایی دارد، قطعاً بازیهای سادهای که در سریال بهعنوان پیچیدگیهای اطلاعاتی محور موضوع قرار گرفت او را جذب نخواهد کرد، بلکه سریال را سطحی و ضعیف خواهد دید؛ نگارنده بر این باور است که جیرانی گرچه تلاش کرد وارد بازی اطلاعاتی شود، اما از این نکات مهم غافل شده بود.
بدون دیالوگ با آب بندی!
بعضی از سریالهای سیما حتی اگر خوشساخت هم نبودند، اما به خاطر دیالوگهایشان ماندگار شدند. متأسفانه تعبیر وارونهی یک رؤیا از این دست سریالها هم نبود. چقدر بد بود که بسیار پیش میآمد که در سریالِ فریدون جیرانی، دقایق همینطور میگذشتند و هیچ دیالوگی در کار نبود.
بدتر اینکه در خاموشیِ زبان بازیگران، مجبور بودیم بارش باران، قدم زدن بازیگران، نگاههای خیرهی طولانی، کادر بسته روی یک در و تصاویرِ بستهی بدونِ مفهومِ دیگر را در ثانیههای طولانی و حتی در چند دقیقه تماشا کنیم، بلکه اتفاقی رخ بدهد. برای مثال همین قسمت آخر سریال را ببینید! چند ثانیه بین بیرون رفتن موریس در پی شنیدن صدای شلیک و بازگشت او همراه ناصر در یک کادر مسخرهی بسته گذشت؟ اید یکسوم آن ثانیهها کاملاً اضافی بود.
حالا اگر بخواهیم همین تکههای اضافی را حذف کنیم و جلو برویم شاید مجموعاً بهاندازهی یکی دو قسمتِ کامل فقط «آببندی» توی سریال بود. ولی این تنها اضافات سریال نیست. اگر قرار باشد فریدون جیرانی بنشیند و چیزهایی از سریال را حذف کند که نبود آنها ابداً به بدنهی اصلی داستان و ساختار سریال صدمه نمیزند، به گمانم چندین قسمت دیگر هم بهسادگی حذف میشوند و میروند. اگر نخواهیم به طنز بگوییم که این سریال را میشد در یک فیلم سینمایی جمع کرد، میتوانیم با جدیت بگوییم که تعبیر وارونهی یک رؤیا آنقدر آببندی و آنقدر زائدی داشت که بشود نهایتش مانند سریالِ یک روز قبل، در هفت هشت قسمت تمامش کرد.
سیمای بالیوودی
مدتهاست احساس می شود سازندگان سیما علاقهی زیادی به سینمای بالیوود نشان میدهند. گواه آنهم رخدادهای عجیبوغریب و کاملاً رؤیایی در مجموعهها و فیلمهای سیماست. مصطفی برنامهی تعقیب و مراقبت محسن روانبخش را با حساسیت شروع میکند، اما یکدفعه غیبش میزند و سر از ایروان درمیآورد، همانجا قرارش با رابط نفوذی لو میرود و خلاصه مجروح میشود.
جاهای دیگری هم ازایندست اتفاقات هست. محسن روانبخش تهدید به ترور میشود، همسرش داوطلبانه همراه او میشود و علیرغم اصرار نیروهای امنیتی همراه همسرش توی ماشین میماند، عامل ترور به سمت آنها میرود و تیراندازی میکند، عملیات ترور ناکم میماند و محسن روانبخش هم بدون اسکورت خاص، بدون ترس و واهمه و استرس، بدون اینکه خودش یا حتی همسرش شوکه شده باشند، بدون حتی یک نیش ترمز زدن! خوش و خرم به راهش ادامه میدهد.
یا تصور کنید، نیروهای اطلاعاتی ایران در عملیات مقابله با موساد، در خاک کشورمان یکییکی پرپر میشوند و به شهادت میرسند. موساد خیلی موفقتر عمل میکند و سیاوش مشرقی را همراه همسرش به تصور اینکه او برازنده است، از کشور خارج میکند. اطلاعات رد آنها را تا مرز ارمنستان میگیرد، ناصر خیلی راحت بدون هیچ مشکلی تنهایی از مرز عبور میکند و به ارمنستان میرود.
گذشته از اینکه مجبور بودیم کلی پیادهروی او را ببینیم، وسط جاده یک اتوبوس پیدا میشود و او را با خود میبرد. حالا در این مرحله آرنولدوار وارد داستان میشود. ناصر تکوتنها خانهی امن موساد را پیدا میکند، تمام عوامل موساد را در یکچشم به هم زدن در خانهی امن میکشد و دختر و دامادش را خارج میکند؛ موقع خروج هم در بالیوودیترین بخش داستان سیاوش مشرقی کشته میشود!
در حداقل ده قسمت آخر سریال تعبیر وارونهی یک رؤیا، کارگردان سریال، سوژهی شیرین اطلاعاتی و امنیتی را که در اختیارش قرارگرفته بود، به افتضاحترین شکل ممکن نشان داد. آنچه جیرانی ساخت، یکجورهایی نشان میداد که ما ازنظر امنیتی آسیبپذیریم و حتی اگر کشف کنیم که موساد میخواهد یکی را بدزدد، بازهم نمیتوانیم جلوی او را بگیریم.
موساد میآید، ترور میکند و حتی میرباید و افسران اطلاعاتیمان را هم میکشد و ما حتی نمی توانیم جلوی خروج آنها از کشور را بگیریم. سر آخر هم به یک سوپرمن نیاز داریم که تنهایی برود خانهی تیمی موساد را از بین ببرد و گروگانها را نجات بدهد. به راستی باید پرسید جیرانی با بودجهی سیما، این فیلم را در تمجید وزارت اطلاعات ساخته یا میخواسته چیز دیگری نشان بدهد؟
پایان ناگهانی یک رؤیا
داستان سریال، با تمام آببندیهایش انگار هنوز کامل نبود، کاملاً حس میشد که این سریال چند قسمت دیگر تا انتها راه دارد. اما خیلی ناگهانی، هنگام شروع پخش سریال، مخاطب متوجه میشود که این آخرین قسمت سریال تعبیر وارونهی یک رویا است. در اینکه جیرانی مجبور شده سریالش را کوتاه کند و بخشهایی از آن را حذف کند هیچ شکی نیست، چراکه تا روز قبل هیچ اشارهای به قسمت آخر سریال نشد؛ امری که در صداوسیما معمول است و حداقل از یک قسمت قبل از اتمامِ این دست سریالها، اعلام میکنند که قسمت آینده آخرین قسمت سریال خواهد بود.
حدس و گمان زیادی هم میتوان در مورد علت کوتاه کردن سریال زد، که البته زیاد هم محل اشکال نیست، چراکه با این اوصاف سکانسها و احیاناً قسمت حذفشده، چیز خاصی برای گفتن نداشتند و بیننده هم چیز خاصی را از دست نداده. شاید هم عوامل فیلم از سر خیرخواهی! تصمیم گرفتند اضافات فیلم را تا جایی که میتوانند حذف کنند و سریال را در یک قسمت به پایان برسانند. درهرحال این اتفاق، پایانی بود بر کابوسِ تعبیر وارونهی یک رؤیا!