منطق حديبيه
پشت يک ميز نشستن با کسانی که هواپيماي مسافربری را ساقط کردند و به جنايتکار اين جنايت مدال بخشيدند، يا او که جوانان اين وطن را با خونهاي آلوده به قتل رساند، دشوار است.
کد خبر :
436441
روزنامه رسالت در سرمقاله خود با اشاره مذاکرات ایران در چارچوب تز نرمش قهرمانانه، با کسانی که دستشان به خون های ایرانیان آلوده است، نوشت: قضيه خب؛ دشوار است با کساني که هواپيماي مسافربري را ساقط کردند و به جنايتکار اين جنايت مدال بخشيدند، يا او که جوانان اين وطن را با خونهاي آلوده به قتل رساند، يا آنان که سلاح شيميايي در اختيار صدام گذاشتند، پشت يک ميز نشستن. در شرايط عام، علاوه بر آن که دشوار است، صحيح هم نيست. ولي تز نرمش قهرمانانه، نظر به اختيارات زعامت فقيه، گاه جامعه اسلامي را از کوره راهها عبور ميدهد. گاه، يک ملت، بايد مسير خود را با ابزار «اغماض» و «سعه صدر»، از مسير کوره راهها بگشايد. شايد اين باشد، مفهوم کلام امير المؤمنين عليه السلام که، ابزار سيادت و صدرنشيني، «سعه صدر» است. و شايد اين يکي از دلالتهاي ضمني مفهوم «تقيه» باشد که در فقه شيعه، از جمله ارکان اساسي و مقوم مذهب به حساب ميآيد؛ طوري که شيعهاي که فن تقيه نميداند، خيلي کم از آن نيست که نماز و روزه نميشناسد. آوردهاند که عمر بن خطاب، پس از صلح حديبيه، بسيار برآشفته و خشمگين بود؛ صلح حديبيه، از نظر خدا و رسولش فتح بود و از نظر عمر
بن خطاب ذلت و خواري و عامل ترديد در رسالت نبي؛ در ماجراي حديبيه و حرکت پيامبر اکرم (س) از مدينه به سمت مکه با چند صد نفر از ياران و اصحاب خود به قصد عمره (در سال ششم از هجرت) حوادثي پيش آمد که از چند جهت موجب توفاني شدن دلهاي مؤمنان بود. از يک طرف، دشمنان با نيروي مجهزي آنها را محاصره کرده بودند؛ اينها از مدينه دور بودند (حديبيه نزديک مکه است)، نيروهاي دشمن متکي به عقبه مکه بودند، نيرو داشتند، سلاح داشتند، جمعيت زياد داشتند؛ اين يک طرف قضيه بود که موجب اضطراب ميشد، موجب تشويش براي بسياري از مؤمنين ميشد؛ از طرف ديگر، پيغمبر اکرم (ص) طبق آن سياست عظيم مکتوم الهي (که بعد براي همه آشکار شد) در مقابل کفاري که آمده بودند در مقابل او، در مواردي کوتاه آمد؛ گفتند اسم «رحمان و رحيم» را، «بسم اللَّه» را، از اين نوشته حذف کنيد، پيغمبر قبول کرد؛ و چند مسئله از اين قبيل پيش آمد. اين هم دلهايي را مشوش کرد، مضطرب کرد، به ترديد انداخت. در اين موقعيت، عمر بن خطاب، هم در ترديد و بيش از آن، در خشم بود. اين چنين بود. خب؛ او هماني بود که به وقت رحلت پيامبر، ميان شأن نبوي با انسان معمولي بيمار تفاوت نمينهاد. همو بود که
شأن نبي و ولي را درک نميکرد.خب؛ در يک چنين مواردي که اين اضطرابهاي گوناگون (چه به لحاظ مسائل شخصي، چه به لحاظ مسائل اجتماعي) براي مؤمنينِ به اسلام پيش ميآيد، اين جا بايد منتظر سکينه الهي بود؛ آن وقت ميفرمايد: «هو الّذي انزل السّکينه في قلوب المؤمنين»؛ خدا دلها را قرص کرد؛ آرامش به آنها داد؛ آنها را از تلاطمهاي روحي بر حذر و بر کنار داشت؛ و مسلمانها از لحاظ رواني، به خاطر اين آرامشي که خدا به آنها داد، آسوده شدند. آن وقت، نتيجه اين سکينه الهي و آرامش روحي اين ميشود که: «ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم»؛ آن وقت بذر ايمان در دل آنها عميقتر ميرويد؛ نور ايمان دل آنها را بيشتر روشن ميکند؛ ايمان آنها عميقتر ميشود. اين است که براي يک مجموعه مسلمان، مجموعه مؤمن، مهم است که به ولي خدا حسن ظن داشته باشد، بداند که خدا کمک کار اوست، بداند که خدا پشت سر ره پويان راه حق است. وقتي دلها قرص شد، گامها هم محکم ميشوند؛ وقتي گامها استوار شد، راه به آساني طي ميشود، به هدف نزديک ميشود.هميشه دشمنان اسلام خواستهاند، دل مسلمانان را مشوش و مضطرب کنند. در طول تاريخ اسلام موارد زيادي پيش آمده است، قبل از اسلام
هم در مورد حرکتهاي عظيم جهادي پيامبران قبل از نبي مکرم، مؤمنيني که توانستند ايمان خودشان را استوار نگه دارند، آرامش روحي پيدا کردند. اين آرامش روحي، حرکات آنها را در اختيار جهت ايماني قرار داد؛ مشوش نشدند، مضطرب نشدند، راه را گم نکردند؛ چون در حال تشويش و اضطراب، پيدا کردن راه درست دشوار ميشود. انساني که از آرامش روحي برخوردار است، درست فکر ميکند، درست تصميم ميگيرد، درست حرکت ميکند؛ اينها نشانههاي رحمت الهي هستند (اين نقل مستند بود به آيت الله سيد علي حسيني خامنهاي در ابرخطبه نماز جمعه بيست و نه خرداد هشتاد و هشت.) بسط نظري قضيه هنگامي که تاريخ، سرعتي بيش از حد انتظار اجتماعي و ملاحظات اطراف نوآوريهاي جديد و پيشرفتها به خود ميگيرد، چيزي رخ ميدهد که تحليلگران فرهنگي در يک مفهوم کلي، به آن «تأخر فرهنگي / Cultural Lag» ميگويند. وقتي گسترش حوادث، به قدري است که نسبت به ابعاد هنجاري طرح يک تمدن براي حيات اجتماعي سبقت ميگيرند، «تأخر فرهنگي» رخ داده است.بخشي از «تأخر فرهنگي»، خود را در نبود دانشها و تکنولوژيهاي لازم براي فائق آمدن بر شرايط تاريخي جديد نشان ميدهد، ولي بخش اصليتر آن، به فقدان
قواعد حکمراني و تنظيم روابط اجتماعي و سياسي باز ميگردد. حتي اگر تمهيدات تکنيکي براي برخورد با شرايط جديد فراهم شود، اگر آمادگيها و سرمايه هنجاري براي رويارويي با شرايط جديد و بهرهوري از تکنيکهاي تازه فراهم نشود، هر گونه بهبود بالقوه مدني منتفي خواهد بود. حتي بدون وقوع «اجماع اجتماعي» در مورد نحوه مواجهه درست با شرايط جديد، به نحوي که با اصول و تاريخچه ملي سازگار باشد، واردات يا پيشرفت تکنيکي ميتواند به حال فرهنگ مضر باشد و سوء هاضمه فرهنگي به بار آورد. درست است که گشايش در موقعيت جهاني ايران، آن هم به حدي که ايران، به يکي از شرکاي عمده قدرتهاي جهاني بدل شود، در بدو امر، يک موقعيت امن، و مناسب براي تمرکز به ابعاد متنوع توسعه فراهم ميکند، ولي، اگر دقيقاً ندانيم، چگونه روحيههاي تاريخي يک ملت قرنها تهديد شده را براي مواجهه با اين شرايط جديد بازتعريف کنيم، آن گاه ممکن است، روحيه منفي يا روحيههاي مثبت خام، کار دست اين ملت بدهد. حال، اگر روحيههاي منفي و تدافعي باقي بمانند، ممکن است، به سمت نيروهاي دروني متوجه شود و قربانيان خود را از خوديها انتخاب کند، يا اگر در واکنش به افراط در روحيههاي منفي،
روحيههاي مثبت افراطي پديد آيد، شايد کسي پيدا شود و کل توطئه و احتمال توطئه را انکار کند و ارزش مقاومتهاي پيشين که پايبست فتوحات امروز بود را انکار نمايد. ما به يک روحيه مثبت نگر پخته و به دور از اقدام بيگدار احتياج داريم. ما به روحيهاي در ملت خود احتياج داريم که با نگهداشت تحفظها و احتياطهاي لازم، به تعامل گسترده با جهان بپردازد و آرمانها و اهداف خود را به پيش ببرد.يک نکته ديگر مهم، اين است که عوارض جانبي اين مرحله گذار در کوتاه مدت و بلند مدت چه خواهد بود؟ از آنجا که معمولاً ضرورت اين تغييرات، به نحو «فوري» احساس ميشود، اين احتمال وجود دارد که حتي نخبگان نيز حساسيت لازم را نداشته باشند؛ بدين ترتيب ممکن است ميان نخبگان و به تبع آنها، بين مردم، چند دستگي به وجود بيايد. چند دستگيها معمولاً بر سر برخي پرسشهاي اساسي به وجود ميآيد؛ اينکه آيا تغييرات مطرح شده با ارزشهاي اخلاقي سازگاري دارند؟ آيا در کل، شرايط اخلاقي را بهبود ميبخشند؟ آيا تغييرطلبان يا کساني که ضرورت تغيير را گوشزد ميکنند، غرض و مرضي ندارند؟ مثلاً با بيگانگاني که در طول ادوار تاريخي گذشته از طريق همين نخبگان، تغييرات نا خواسته را
تحميل کردهاند، سر و سري ندارند؟ حتي اگر تغييرطلبان غرض و مرضي نداشته باشند، آيا به عواقب کار خود، خوب انديشيدهاند؟ مرجع قضاوت در مورد همه اين ابهامات چيست و کيست و ضوابط چنين قضاوتي چيست؟ به چه روشي بايد مسائل را اولويتبندي کرد؟ چگونه بايد مسائل اولويتبندي شده را دورهبندي کرد؟ چه کسي تضمين ميکند که در نهايت يک جامعه بهتر و کارآمدتر در انتظارمان باشد؟ اينها، همگي، مسائل غامضي هستند که حول آنها، چند دستگيهاي عميقي به وجود خواهند آمد؛ حتي ميخواهم بگويم، که وقوع اين چند دستگيها اجتنابناپذير خواهند بود، اما نکته مهم آن است که، با داشتن يک چشمانداز وسيع توحيدي، هر يک از طرفها، به تعبير درستي از آن چه بايد کرد و آنچه صلاح ملت را بهتر تأمين ميکند، نزديک شوند.نکته قابل توجه ديگر آن است که، براي تقليل تعارضها، ميتوان بين امور انتخابي و رويدادهاي اجتنابناپذير، تمايز قائل شد. در واقع، براي تقليل تعارضهايي که به نحو اجتنابناپذير روي خواهند داد، يک راه آن است که طرفهاي مختلف منازعات تغيير، قبل از هر نوع ادعايي در مورد مسيرهاي تغيير، طرحهاي عملياتي در ذهن بپرورند، و در حالي که وقوع تغيير مورد نظر
ميسر نيست، از افروختن بحثها و نزاعها پرهيز نمايند. تعهد نخبگان به طرح مباحث سازنده و رو به پيش، يک شرط قطعي عبور سالم ملت از اين شرايط است. در عين حال، نبايد از تأثير آموزش در ارتقاي مهارتهاي حل تعارض غافل بود