افق تغيير مفهوم ملی و بينالمللی ايران
برخي از تحليلگران، موقعيت فعلی ایران را با موقعيت چين و ژاپن، پس از گذر از مرحله خيز اقتصادی و امنيتی مقايسه ميکنند؛ وقتی اين دو کشور توانستند بخش مهمی از دغدغههای حياتی خود را پشت سر بگذارند.
کد خبر :
435794
روزنامه رسالت در سرمقاله خود به رسمیت شناخته شدن توان هسته ای ایران از اجلاس آلماتی ۲ را موجب وارد شدن کشور به فاز جدید پیشرفت و تأثیرگذاری بعد از توافق هسته ای دانست و نوشت: قضيه با يک ايران جديد مواجهيم... ايران، از اجلاس آلماتي دو عملاً، و اکنون به نحو رسمي، به عنوان يک کشور با توانمندي بالقوه اتمي به رسميت شناخته شده است. اين، يک پيشرفت در ادامه پيشرفتهاي قبلي اين ملت در دوران پس از انقلاب اسلامي نيست، بلکه، بيش از آن، به مثابه صعود تراز اين ملت انقلاب گر، به يک سطح متفاوت است؛ سطحي که براي چند قرن تجربه نشده بود. به عبارت ديگر، اکنون با يک ايران جديد مواجهيم. اين تغيير مفهوم ايران قديم به ايران جديد را ميتوان در دو عبارت "ايران تدافعي" و "ايران فعال" (و نه "ايران تهاجمي") فرموله کرد. برخي از تحليلگران، موقعيت فعلي کشور را با موقعيت چين و ژاپن، پس از گذر از مرحله خيز اقتصادي و امنيتي مقايسه ميکنند؛ وقتي اين دو کشور به لحاظ سطح توسعه اقتصادي و ثبات سياسي به حدي رسيدند که به اتکاي توسعه فني و امنيتي خود توانستند بخش مهمي از دغدغههاي حياتي خود را پشت سر بگذارند، هم از ديدگاه ساير ممالک، و هم از
ديدگاه مردم خودشان، از يک کشور در معرض تهديد و در حال توسعه تغيير معنا دادند، و به سطح يک کشور توسعه يافته ارتقا يافتند؛ چين و ژاپن جديدي متولد شدند. تشخص اين دو ملت، هم از ديدگاه بيروني و هم از ديدگاه دروني ارتقا يافت. چين و ژاپن، پس از اين خيز، از جايگاه ممالکي شکست خورده و مقهور و در معرض تهديد، به جايگاه کشورهايي تعيين کننده در روند آتي تاريخ جهان ارتقا يافتند. اين، نه يک پيشرفت ساده، بلکه يک تحول محتوايي در عملکرد تاريخي ملتهاست. براي ايران، اين، تحولي است که در جريان آن، ملتي که براي مدتي مديد زير تهديدهاي قدرتهاي بزرگ زندگي کرده است، اکنون از زير سايه تهديد به در آمده، و ميکوشد تا با پايبندي به ارزشهاي خود در زمينه انسانيت و عدالت جهاني، در معادلات عالم گير ايفاي نقش کند، و از يک موضع تدافعي به يک وضع فعال و تعيين کننده، تغيير موقعيت دهد. به هنگام تغيير تراز ملت، قواعد زيست اجتماعي و سياسي دگرگون ميشوند، و مجموعه ملت اعم از فعالان سياسي، اقتصادي، مدني، و فرهنگي، بايد خود را آماده فعاليت در شرايط کاملاً متفاوت نمايند؛ بهويژه کساني که در موقعيتهاي مختلف پايبندي خود را به آرمانهاي ملت اثبات
کردهاند، لازم است در جريان تغيير قواعد قرار گيرند تا بتوانند خود را با شرايط جديد تنظيم نمايند. اين، وظيفه تحليلگر اجتماعي است که با ارائه يک توضيح دقيق از گذشته و چشم اندازهاي آينده، مردم را براي انطباق با شرايط جديد، به خط کند. چنين تدبيري مانع از ريزش نيروها و همچنين ارتقاي هم افزايي همتها ميگردد. پس، انطباق با اين وضع جديد، علاوه بر تدابير سياسي و اقتصادي، مستلزم فراستهاي فرهنگي و اجتماعي ويژه است. به مناسبت تدبير آمادگي براي ورود به اين شرايط جديد، سالها قبل، آيت الله سيد علي حسيني خامنه اي، مقام معظم رهبري، عنوان دهه آتي آن روز و جاري امروز را "دهه تثبيت و پيشرفت" نهادند. هر چند با رويدادهاي سال ۱۳۸۸، تثبيت وضعيت اقتدار کشور چند سالي به تعويق افتاد، ولي اکنون به نظر ميرسد کشور وارد مرحله نويني شده است که درک آن براي همه فعالان اين کشور اهميت حياتي دارد. اين گفتار، تقديم مقدمهاي براي فراست فرهنگي و اجتماعي تازه در همان راستاست. بسط نظري قضيه تحليل گران اجتماعي، اين دست تغيير ترازها را با عنوان "تکانه فرهنگي"، تعبير ميکنند. نفس استعمال اين عنوان، تأثير مهمي دارد؛ اين که بپذيريم که يک تحول
فرهنگي اجتماعي پر دامنه لازم آمده است، يا اجتناب ناپذير شده است. اصطلاح "تکانه فرهنگي" براي اولين بار توسط مردم شناسي به نام کالوِرو اوبرگ در دهه ۱۹۵۰ ميلادي مطرح شد، که آن را به عنوان نوعي بيماري يا آسيب معرفي کرد. مطالعات بعدي بر تبيين شناختي، رفتاري، پديدارشناسي، و روان شناسي اجتماعي (اين مفهوم) تمرکز کردند. به طور کلي، "تکانه فرهنگي" شرايطي است که يک ملت در موقعيت فرهنگي ناشناخته و نو داخل ميشود که به طور قابل توجهي با پيشينه او يا تجارب قبلي وي در طول سه نسل متفاوت است. اين روياروييها، عمدتاً متشکل از الگوهاي جديدي است در رفتارهاي فرهنگي، نمادها و بيان احساسات و خواستهها که بدون درک محيط اجتماعي جديد نزد شخص، معنايي نخواهد داشت يا آن که معناي کمي را ميرساند. هر چند که امروزه، استفاده از اين مفهوم بيش از همه در مباحث مربوط به مهاجرت رايج است، ولي، در موقعيتهايي شبيه شرايط مورد تحليل ما نيز قابل استعمال به نظر ميرسد. از يک ديد وسيعتر، ملت ايران، در موقعيت نامأنوسي قرار گرفته که براي قرنها، در اين موقعيت قرار نداشته است. به اين معنا، ميتوان گفت که ملت ايران در آستانه يک "تکانه فرهنگي" قرار
دارد، يا از آن بيش، شايد بتوان گفت که اين تکانه چند سالي است که آغاز شده. در حال حاضر، بخش بزرگي از فعالان اجتماعي و سياسي، همچنان در يک موقعيت "ايران تدافعي" عمل ميکنند، حال آن که ايران از اين موقعيت خارج شده است، و مشغول چانه زنيهاي فعال با قدرتهاي جهاني است، و شرايط خود را يکي در ميان به آنها تحميل ميکند. پس، فعاليت در چنين فضايي با فعاليت در فضاي پيشين متفاوت است. در کل، گر چه ممکن است "تکانه فرهنگي" در کوتاه مدت، شرايط دشواري براي يک ملت پديد آورد و ريزشهايي نيز به دنبال داشته باشد، ولي در دراز مدت ميتواند درک ملت را نسبت به ديگر فرهنگها ارتقا بخشد و رشد مستقل و خودکفا را در ملت بپرورد، و ميتواند کمک کند که آنها درک بيشتري از گوناگوني و تفاوت راههاي عظمت کسب کنند. عوامل مهم و گوناگوني باعث تشديد تأثيرات تنش آلود "تکانه فرهنگي" ميشود. نا آگاهي يا عدم انتشار آگاهي نسبت به شرايط و اقتضائات اجتماعي جديد، و در آميختگي شديدتر با شرايط اجتماعي پيشين، دو عامل اصلي هستند که باعث دشوار شدن سازگاري فرهنگي با اقتضائات اجتماعي، سياسي، اقتصادي، و امنيتي جديد ميشود. در عين حال، عوامل ديگري نيز مؤثرند.
از جمله ويژگيهاي دروني فرهنگ، بسته به اينكه تا چه اندازه از پيشينه تاريخي حضور در موقعيت فعال جهاني برخوردار بوده باشد. همچنين، اين که يک فرهنگ داراي چه برادرخواندههايي در مقياس جهاني باشد و بتواند چه اتحادهاي جهاني را سامان دهد، نيز بر عبور مناسب از "تکانه فرهنگي" مؤثر است. بسط بيشتر قضيه ورود ايران به صحنه جديد نقش آفريني بينالمللي، در نگاه اول، به ويژه براي نخبگان سياسي و اقتصادي و تکنولوژي، فريبنده و اغوا کننده است، چنان که هست. اصولاً تغيير فازهاي تاريخي ملتها، با شور و هيجان همراه است، ولي اين، تمام ماجرا نيست. اين تغيير فازهاي تاريخي، در چهار مرحله به وقوع ميپيوندد، و مصلحان اجتماعي بايد ملت خود را براي انطباق با شرايط جديد آماده کنند: ۱. مرحله "هندوانه؛ قبل از قاچ"، ۲. مرحله "برخوردهاي مخاطره آميز"، ۳. مرحله "سازگاري" و ۴. مرحله "تکانه مجدد". در مرحله "هندوانه؛ قبل از قاچ"، محيط جديد در ابتدا ملت را مجذوب خود ميکند. ملتي که براي قرنها زير سايه تهديد، حيات تدافعي و مقاومي ساز کرده است، اکنون به لحاظ تکنيکي، امنيتي، سياسي و اقتصادي در موقعيتي قرار ميگيرد که با قدرتهاي بزرگ به چانه زني
ميپردازد. اين، موقعيتي مجذوب کننده است، و چنين ملتي ميتواند طي مدتها براي دستيابي به چنين موقعيتي به شادي بپردازد. مثل موقعيتي است که تيم فوتبال يا واليبال کشور پس از سالها، از سطح مقدماتي و آماتور، به سطح اول جهاني وارد ميشود، و ملت در شب نخستي که چنين ورودي رخ ميدهد، به خيابانها ميريزند و احساس غرور ميکنند. وقتي قدرت تکنولوژي اتمي ايران، مانند قدرت اتمي کشوري مانند ژاپن به رسميت شناخته ميشود، هر چند که اين قدرت تکنيکي ادعاي نظامي ندارد، اما براي قدرتهاي متخاصم و رقيب، سطحي از بازدارندگي را به بار ميآورد، به ويژه اگر در مورد کشوري مانند ايران، اين به رسميت شناختن قدرت اتمي، با پذيرش رسمي توان نظامي متعارف نيز همراه باشد (در مورد ژاپن عملاً چنين نيست). خب، اين شرايط، کشور را به سطحي از پايداري و امنيت ميرساند که ملت ميتواند تمرکز خود را به امور ديگر زيربنايي توسعه، متمرکز و معطوف سازد، و اين، به سرعت، ميوههاي شيرين خود را براي ملت آشکار ميسازد. ميتوان برآورد کرد که کشور تا چندي در اين مرحله به سر ببرد؛ در مرحله شادي و موقعيت يابي خود در فضاي جديد. ولي، در ادامه، سه مرحله وجود دارد که
آگاهي از آنها سبب ميشود که يک ملت بافراست، براي برخورد با آنها برنامه داشته باشد. در مرحله دوم، پس از آن که تيم ملي فوتبال يا واليبال کشور به رده اول جهاني وارد شد، درست از يک سال بعد، رقابتهاي جديد، روي سخت خود را به ملت نشان ميدهد، و ملت در مييابد که اکنون به جاي مسابقه با تيمهاي رده دومي، اکنون بايد با آرژانتين دست و پنجه نرم کند. اين مرحله دوم تکانه ارتقاء يک ملت به سطح بالاست. قدري سخت، گاه ناراحت کننده، و گاه مأيوس کننده است. بسته به اين که ملت، چقدر مواجهه برنامه داري با شرايط جديد داشته باشد. وقتي معلوم شود که براي ايفاي نقش جهاني جديد کار سختتر و بيشتري لازم است، آن گاه وجه سخت موضع اقتدار جديد معلوم ميشود. نکته مهم اين است که کشور با زيرساختهاي قديمي به مواجهه با شرايط جديد ميرود، اما واقع آن است که اين زيرساختهاي قديمي در شرايط جديد درست جواب نميدهند. وقتي ايران وارد معامله با ممالکي با سطح قدرت بالاتر ميشود، بايد زيرساختهاي نخبگاني، فني، حقوقي، حسابرسي، آموزشي، بازاريابي، سياسي، مدني، و ... را بر مبناي شرايط جديد و همچنين بر مبناي زيربناهاي هويتي خود، مورد تجديد نظر قرار دهد.
حال اگر ملتي که به اتکاء انقلاب خود و مجاهدتهاي سي ساله خويش به اين سطح جديد دست يافته است، از پذيرش کوشش و مجاهده در موقعيت جديد سر باز زند، چه روي خواهد داد؟ آيا فقط به همان سطحي که بود باز ميگردد؟ يا فروتر سقوط ميکند؟ ممکن است مانند آبي که در فواره اوج ميگيرد، به محض انتخاب گزينه استراحت و عافيت، نه فقط به سطح قبلي، بلکه به سقوطي گرفتار شود که ديگر نتوان جلوي آن را گرفت. مرحله سوم، مرحله سازگاري است. پس از سختي مرحله دوم و جد و جهد براي تدارک زيرساختهاي لازم براي رويارويي با شرايط جديد، باز يک مرحله هموار فرا ميرسد؛ مرحلهاي که ملت نتيجه ميگيرد که نظام فرهنگي و مدني و حکمراني با شرايط جديد انطباق يافتهاند و ميتوانند سهم متعارف ملت را از روندهاي جهاني احراز نمايند. در اين مرحله، شخصيت ملت نيز به طور کامل ارتقاء مييابد، و ديگر خود را در موقعيت تدافعي نميبيند. در عين حال، آن چه در شرايط جديد به دست ميآيد، فهمي جديد و تفصيليتر از محيط و فضاي جهاني است و در اين درک تازه، نيازهاي جديد براي توسعه متولد ميشوند. در واقع، يک ملت رو به تکامل و پيشرو، در اين فضا، ترجيح ميدهد که موقعيت خود را از
بابت تصديع رقابتهاي محدود کننده رهايي ببخشد، و اين، عزمها را براي کوشش ملت براي دستيابي به سطح بالاتر ليگ جهاني جزم ميکند. آن چه در تمام اين مراحل ميتواند به کمک يک ملت بيايد، اين است که ملت توان وفق پذيري خود را به اتکاء اصول يک فرهنگ متعالي ترفيع ببخشد، طوري که بتواند در طوفان چرخشهاي زمانه، هويت و مسير مستقل و برنامه دار خود را حفظ کند. چنين ملتي بايد در بازتوليد موقعيت خود توانمند گردد و بتواند اصول خود را به نسلهاي آتي منتقل نمايد. اصولگرايي به معناي واقعي کلمه، شرط بقاي يک ملت برنامه دار در موقعيت تغيير عظيم و شديد و تاريخي است. علاوه بر اين، سطح مثبت انديشي و البته، رئاليسم در يک ملت، ميتواند به توان او در گشودن مسير تاريخي خود کمک کند. اين، درسي است که از مرور تکامل تمدنها ميتوان آموخت. پرورش دادن توان ارتباطي چه از راه فهم نظامهاي فرهنگي رقيب و مکمل، يا با کم کردن موانع زباني در سازگاري با محيط جديد حائز اهميت است. عوامل مؤثر ديگر از جمله مشتمل است بر "عدالت" و امکان تحرک اجتماعي مثبت و تارک نشيني مجاهدان و حضيض نشيني عافيت طلبان، و اين، خود، مستلزم مواجهه اصولي با سنتها، مسائل
روزمره زندگي، سوء برداشت در تفاوتهاي فرهنگي، آداب و رسوم مذهبي و ديگر اعمالي است که متشکل از تفاوتهاي آشکار فرهنگي است