شبح مرگ بر کنفرانسِ سران؛ بغداد در آتش
منصور فریاد زد: جناب سرهنگ! دکل! دکلِ کابل فشار قوی مقابلمان است. از زیرش رد شیم یا از روش؟ عباس بدون اینکه پاسخی بدهد ارتفاع را کمی بیشتر کرد و از روی کابل فشار قوی رد شد. برای لحظهای نوسانات شدید برق، سیستم ارتباطی هواپیما را مختل کرد... به سمت 330 درجه گردش کرد و روی بام شهر قرار گرفت.
کد خبر :
432047
سرویس فرهنگی فردا- صدام لبخند زد و در برابر سوالِ خبرنگار خارجی در خصوص امنیتِ آسمان بغداد، از فرماندۀ پدافند هواییاش نقل قول کرد که اگر هر خلبان ایرانی بتواند خود را به حومۀ بغداد برساند، حقوق یک سالش را به او میدهم.
***
صدام حسین پیش از جنگ در اجلاس قبلیِ جنبش غیرمتعهدها در هاوانا، حق میزبانیِ بعدیِ اجلاس را گرفته بود. آن روزها انقلاب تازه پیروز شده بود. ورقهای تقویم رسیده بودند به تابستان سال 1361 و زمان موعود داشت نزدیک میشد. رزمندگان ایرانی حدود یک ماه قبل در عملیات موفقیتآمیزی توانسته بودند کمر ارتش عراق را بشکنند و خرمشهر را از عراقیها پس بگیرند. ضربهای که بعید بود حالا حالاها ارتش عراق از زیرش کمر راست کند. حالا برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها در بغداد داشت مایۀ اعتبار و آبروی مجدد میشد برای صدام! چیزی که خوشایندِ ایرانیها نبود.
وزارت خارجۀ ایران از یک سال قبل به آب و آتش زده بود تا برگزاری اجلاس را در بغداد لغو کند. گِرِه اما سختتر از آن بود که با ترفندهای دیپلماتیک باز شود. مردانِ جنگ میطلبید. پنجم تیر 1361 بو که نامهای محرمانه از وزارت خارجه به نهاد ریاست جمهوری ارسال شد. وزیر خارجه از رئیسجمهورِ وقت خواسته بود کار به مردان جنگ سپرده شود: «...اطلاع دارید که کنفراس سران برای بغداد کمتر از خرمشهر نیست و میدانید که سرنوشت محل برگزاری کنفرانس را یک حرکت نظامی میتواند روشن کند.»
25 روز بعد و در سحرگاهِ 30 تیرماه، سه فروند فانتوم مسلح در تاریکیِ صبحهنگام، در سکوت کامل رادیویی، غرشکنان باند پایگاه سوم شکاری همدان را به مقصد بغداد ترک کردند. در نهایت دو فروند از فانتومها از مرز گذشتند و راهی شهرِ افسانهای و هزار و یک شبِ بغداد شدند. خبرنگارانِ خارجیِ مستقر در هتل الرشید بغداد که آرام آرام از خواب بیدار میشدند اطلاع نداشتند دو فانتوم ایرانی برای لغو برگزاری کنفراس سران غیرمتعهدها با سرعتی قریب به هزار کیلومتر بر ساعت و در ارتفاع چند متری سطح زمین راهیِ بغداد شدهاند...
***
بمبی در کابین
کتاب با موضوع «عباس دوران» کم نوشته شده است. «بمبی در کابین» یکی از این کتابهاست. این کتاب را «سیدحکمت قاضی میرسعید» نوشته و «نشر صریر» هم آن را منتشر کرده است. این کتاب در 232 صفحه سعی کرده زوایای کمتر دیده شده از دوران و شخصیت خانوادگی و نظامی او را به تصویر بکشد. روایت کتاب در بعضی بخشها، داستانی و در بعضی دیگر از بخشها، مستند است. نویسنده کوشیده با روایتی غیرخطی، فضایی کلی از زندگی شخصی و شغلی عباس دوران را به تصویر بکشد با این حال محور اصلی کتاب که سایر جزئیات حول آن مرتب شدهاند، آخرین پرواز جنگی دوران و عملیات بر فراز بغداد است. در پایان کتاب هم
تعدادی از تصاویر دورههای مختلف دوران از دوران آموزش خلبانی در امریکا تا شهادت و مراسم تدفین او در شیراز پیوست شده است.
در صفحۀ 97 کتاب آمده است:
«... در 15 مایلی شرق بغداد و از فراز کورههای آجرپزی گذشتند. آن چنان پایین پرواز میکرد که کم مانده بود با دکلهای برق برخورد کند. منصور فریاد زد: جناب سرهنگ! دکل! دکلِ کابل فشار قوی مقابلمان است. از زیرش رد شیم یا از روش؟ عباس بدون اینکه پاسخی بدهد ارتفاع را کمی بیشتر کرد و از روی کابل فشار قوی رد شد. برای لحظهای نوسانات شدید برق، سیستم ارتباطی هواپیما را مختل کرد... به سمت 330 درجه گردش کرد و روی بام شهر قرار گرفت. اولین نقطۀ نشانی، ایستگاه راهآهن بغداد بود که در سمت چپ و به فاصله دو مایلی او قرار داشت... با ورود هواپیماهای آنان، صدای آژیر وضعیت قرمز در بغداد به
صدا در آمد... دشمن سدی از آتش مقابل هواپیماهای شکاری ساخته بود...»
***
بالِ آتش، بالِ خون
مصطفی جمشیدی، داستاننویس نیز به زعم خود سعی کرده با نوشتن این کتاب، ادایِ دِینی به عباس دوران داشته باشد. جمشیدی در کتاب سعی کرده زندگی عباس دوران را با زبان داستان بیان کند. «بالِ آتش، بالِ خون» داستانی بلند از زندگی عباس دوران است و خواننده با مطالعۀ این کتاب 135 صفحهای میتواند مروری اجمالی به زندگی دوران داشته باشد. جمشیدی در این کتاب تا حد زیادی توانسته شخصیتِ ساختارگریزِ دوران به تصویر بکشد. کتاب هر چند به زبان داستان است اما با اتکا به مستندات و واقعیت نوشته شده است و نثر روانی دارد. مطالعه این کتاب میتواند دریچۀ جدیدی به شناخت شخصیت کسی باز کند
که تا زمان حیاتش، رکوردارِ پروازهای جنگی و برونمرزی بود و تا پایان حیاتش برای بیرون راندن دشمن از پا ننشست. «بالِ آتش، بالِ خون» به قلم مصطفی جمشیدی و توسط «نشر اجا» راهی بازار نشر شده است.
در صفحۀ 123 این کتاب میخوانیم:
«... 22 تا 24 دقیقه شامل یازده تا 12 دقیقه رفت و به همین مدت زمان بازگشت، مشکلی هست؟ عباس به عددها فکر کرد! یازده دقیقه، دوازده دقیقه، کمتر، بیشتر، سرعت، سیاست، غیرمتعهدها، رژۀ بنزهای خریداری شده، ساختمان گردهمایی سران، پالایشگاه، حریق، سام 8، سام 9، ارتفاع پست، ارتفاع پست، ارتفاع پست تا نزدیک یک متر بالای هر دیرکی، تا نزدیک یک متر بالای هر تپهای... سرعت چقدر؟ هزار کیلومتر، هزار هم بیشتر...
- کمکِ من؟
- انتخاب با داوطلبهاست، کاظمیان!
- بسیار خب کاظمیان! اگه هواپیما رو زدن حق نداری دکمه خروج منو بزنی؛ در مورد خودت مختاری!»
***
بازگشت
هنوز هم که هنوز است نام غیرمتعهدها با «عباس دوران» گره خورده است. عباس در 30 تیر 1361 از باند پایگاه شکاری همدان برای پرواز ابدیاش تیکآف کرد. بیست سال بعد در مرداد 1381 تکهای از پیکرش به میهن بازگشت و برای همیشه در زادگاهش، شیراز آرام گرفت.