نغمه دلنشین ترانه مادری در ماه عسل
احسان علیخانی در قرار بیست و پنجم ماه عسل میزبان مهمانانی بود که تصویری متفاوت از عشق و ایثار را رقم زدند.
از هر دست بدهی، از دست نمی دهی
علیخانی ضمن اعلام اینکه تا کنون ۲۰۰ هزار نفر حمایت خود را در طرح محسنین اعلام کردند از مخاطبین ماه عسل و هنرمندان و ورزشکارانی که علاوه بر اعلام حمایت، به عنوان سفیر طرح محسنین فعالیت می کنند تشکر کرد. وی اعلام کرد: هم وطنان بسیاری در خارج از کشور مانند آمریکا، دانمارک، استرالیا، دبی، قطر و ... در طرح محسنین شرکت کرده و روز به روز هم بر تعدادشان افزوده می شود. همچنین کسانی که دوست دارند به طور گروهی سرپرستی تعداد زیادی از این کودکان را به عهده بگیرند، می توانند عدد مورد نظرشان را به شماره محسنین پیامک و یا به سایت محسنین مراجعه کنند. وی افزود: ما قرار نیست برای کسی نسخه بپیچیم، فقط می توانیم از شما دعوت کنیم و منت تان را بکشیم که من مطمئنم اگر هر کدام از شما فقط یک بار این بچه ها را ببینید، امکان ندارد از کنارشان ساده عبور کنید.
آشتی دادن بین مردم
بعد از پخش آیتم پشت صحنه برنامه روز گذشته علیخانی با اشاره به کار نیک سید محمد امین جعفری حسینی که در مقام یک وکیل به دنبال برقراری آشتی میان دیگران بود گفت: گاهی اوقات تصمیمات نهایی و خروجی که از تفکر و تأمل ما رخ می دهد خیلی حیاتی است. گاهی واقعا در چند ثانیه تصمیم می گیریم که کاری را انجام بدهیم یا نه، حتی اگر این کار را بلد نباشم، می دانم اتفاق خوبی است و آن را در وجود دیگران تحسین می کنم. در این دوره و زمانه ای که ما خیلی ساده از کنار همدیگر عبور می کنیم، یک نفر که بین دو آدم آشتی ایجاد می کند شایسته تحسین و غبطه خوردن است.
تشکر حاج آقا طباطبایی از برنامه دیروز ماه عسل
استاد اخلاق و مصلح ذات البین حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی بعد از برنامه روز گذشته ماه عسل با موضوع آشتی دادن بین افراد، ضمن دعای خیر برای مسئولان، عوامل و مجری قابل این برنامه، با انتشار عکسی از خود در حال تماشای برنامه ماه عسل، در صفحه شخصی شان این پست را قرار دادند: امام کاظم (ع) می فرمایند: طوبى لِلمُصلِحينَ بَينَ النّاسِ، اُولئِكَ هُمُ المُقَرَّبونَ يَومَ القيامَةِ؛ خوشا به سعادت اصلاح كنندگان بين مردم كه آنان همان مقرّبان روز قيامت اند. تحف العقول صفحه ۳۹۳
دوستی ۱۵ ساله محترم و فریبا
احسان علیخانی با ذکر این نکته که مهمانان متفاوتی دارد وارد صحنه ماه عسل شد. فریبا و محترم که ۱۵ سال از دوستی آنها می گذرد، از شهرستان ابهر در استان زنجان مهمان ماه عسل بودند. فریبا دارای معلولیت جسمی و محترم دارای معلولیت ذهنی است. فریبا از گذشته اش گفت: خانواده من ابتدا در ابهر زندگی می کردند، اما در سال ۷۷ بعد از قبولی من در دانشگاه به اصفهان رفتند و من چون به ادامه تحصیل علاقه داشتم بر خلاف اصرارهای خانواده در ابهر ماندم؛ و دوری ازخانواده برایم سخت نبود، چون به دنبال هدفم بودم. در هر حال هر هدفی مشکلات و سختی های خود را دارد و به راحتی به دست نمی آید. فریبا داستان محترم را این گونه روایت کرد: از سال ۷۷ تا حدود سه سال به همراه خواهرم زندگی می کردم، اما به خاطر شرایط جسمانی ام و موقعیتی که خواهرم داشت نمی توانست به طور دائم کنار من باشد. از دانشگاه تقاضای کمک کردم. آنجا با دختردایی محترم آشنا شدم. یک هفته بعد از آشنایی مان، محترم را به من معرفی کرد و گفت که محترم معلولیت ذهنی دارد و به من پیشنهاد داد که با محترم زندگی کنم. من هم با جان و دل پذیرفتم، چون قبل از آن من تجربه دو سال زندگی در آسایشگاه تهران را داشتم و می دانستم که با این افراد راحت تر می توان زندگی کرد.
تبادل کار و اندیشه میان دو دوست
فریبا از علت معلولیتش توضیح داد: معلولیت من از ۵ سالگی شروع شد و از ۱۲ سالگی شدیدتر شد و روز به روز در حال پیشرفت است. من در کودکی هم می توانستم راه بروم و هم بنشینم ولی کلا همه توانایی ها را از دست دادم. وی درباره کسالت محترم گفت: کسالت ذهنی محترم به گونه ای است که فراموشی دارد. دختر خیلی خوبی است و برای این که به آسانی بتوان با او کنار آمد و زندگی کرد باید ابتدا او را درک کرد و فهمید. خوشبختانه من با محترم مشکلی ندارم. او را دوست دارم و با دنیا عوض نمی کنم. محترم هم گفت: من فریبا را خیلی دوست دارم. خیلی برای من زحمت کشیده و تا آخر عمر کنارش می مانم. علیخانی گفت: به تعبیری در واقع شما ذهن محترم هستید و به جای او فکر می کنید و تصمیم می گیرید و او کارهای شما را انجام می دهد و همدیگر را تکمیل می کنید. فریبا با تأیید این نکته گفت: ما کار و اندیشه هستیم. یعنی کار از محترم و اندیشه از من است.
ما مکمل هم هستیم
در ادامه آیتمی از محل کار و زندگی محترم و فریبا پخش شد. فریبا مرکزی را برای بچه های معلول راه اندازی کرده تا محیط و فضای مناسبی را برای رهایی از انزوا و شرکت در جامعه در اختیار این افراد قرار بدهد. در این مجموعه کلاس های متفاوتی اعم از کامپیوتر، خیاطی، معرق کاری و ... برای افراد معلول تشکیل می شود. نکته جالب توجه در خصوص جا به جایی فریبا قدرت محترم در دادن کمک های فیزیکی به او است. بعد از پخش آیتم علیخانی پرسید: هر بیننده ای ممکن است فکر کند این رفاقت به دلیل یک نیاز شکل گرفته، فارغ از این که شما می توانید مشکلات یکدیگر را پوشش بدهید، این محبت وجه دیگری هم دارد؟ فریبا گفت: وجود محترم برای من وجود کاملی است. یعنی من احساس می کنم وقتی محترم کنار من است دنیا مال من است. یعنی با قدرت محترم است که من می توانم پیشرفت کنم، راه بروم و با مردم ارتباط برقرار کنم. محترم خیلی بیش تر از یک فرد سالم به من قدرت و امید می دهد. علیخانی افزود: من قبل از برنامه وقتی دیدم محترم شما را بلند کرد، خیلی تعجب کردم، چون فکر می کردم باید دو سه نفر از خانم های گروه به شما کمک کنند. و مهم تر اینکه دیدم با یک عشق و محبتی نسبت به شما این کار را انجام می دهد، این کار را نه به عنوان وظیفه می داند و نه کارکردن و نه هزار صفتی که ممکن است ما به این ماجرا اطلاق کنیم. این محبت و رفاقت در رفتارش کاملا موج می زند. وی در ادامه از فریبا پرسید: در رابطه شما و محترم خانم، محترم زحمت بیشتری برای شما می کشد، شما برای او چه کار کردید؟ فریبا گفت: در ظاهر کسی متوجه بیماری محترم نمی شود، ولی تمام کارهایی که او امروز قادر به انجام دادن آنهاست از من یاد گرفته است. کارهایی مثل غذاخوردن، حمام کردن، لباس پوشیدن، ارتباط با دیگران و ... را من به او آموزش دادم. به همین خاطر بهزیستی حتی پیشنهاد داد که من به چند نفر دیگر آموزش بدهم ولی من قبول نکردم.
مصائب یک مادر
خانواده حسن زاده مهمانان دیگر علیخانی بودند که در صحنه ماه عسل حضور داشتند. مادر که از قم آمده بود گفت: فقط همین دو فرزند را دارد. حسن ۵۰ و حسین ۴۷ ساله است. حسن از سرگذشت مادرش تعریف کرد: مادر از یک خانواده متمول بود. زمانی که ۱۰ سالش بود ورشکست می شوند و در ۱۱ سالگی با پدر مرحومم که ۱۹ سال بزرگتر از ایشان بود ازدواج می کند. وقتی ۱۳ سال داشت من و سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی حسین به دنیا آمد. در همین فاصله پدربزرگ، پدر و همسرشان را هم از دست دادند و تمام فراز و فرودهای زندگی مادرم در این ۸ سال اتفاق افتاد. مادر تعریف کرد: وقتی حسین به دنیا آمد بر اثر شدت بیماری زردی دچار فلج مغزی و عقب ماندگی ذهنی شد. تا ۶ ماه گریه می کرد و به لحاظ ظاهر نیز با بچه های دیگر خیلی تفاوت داشت. به پزشکان زیادی مراجعه کردم تا این که شفایش را از امام رضا(ع) گرفتم. حسن افزود: حسین بسیار گریه می کرد و نگهداری از او خیلی سخت بود. تا ۱۰ سالگی نه می نشست، نه غذا می خورد و نه حرف می زد. مادرم حسین را پیش پزشکان فراوانی برد. حتی یک بیمارستان در درکه تهران به او معرفی کردند و زمانی که هیچ امکاناتی نبود برای درمان حسین از قم با اتوبوس به تهران می آمد. بار اول مسئولین بیمارستان که مخصوص این بچه ها بود به مادر گفتند: بچه ات را همین جا بگذار و برو و زندگی ات را پای این بچه نگذار. مادر ناراحت می شود و خیلی گریه می کند. مادر ادامه داد: دکتر خیلی تعجب کرده بود و به پرستارها می گفت همه گریه می کنند که بچه شان را اینجا بگذارند، اما این خانم گریه می کند که بچه اش را این جا نگذارد.
نفس هایی که به هم گره خوردند
علیخانی پرسید: فارغ از همه سختی ها و عشق مادرانه ای که شما دارید، حسین کمک حال شما هم هست؟ مادر جواب داد: خیلی، در تمام مدت بیماری از من مراقبت می کند. چند وقت قبل از پله ها سقوط کردم حسین برای کمک به من دیگران را خبر کرد. در حیاط را می بندد، رخت خواب جمع می کند، درکارهای خانه به من کمک می کند و هرشب داروهای من را به من یادآوری می کند. از گریه کردن من خیلی ناراحت می شود. حسین، تا قبل از این دغدغه من بود، الان مونس من هست و حتی یک دقیقه دوری از من را نمی تواند تحمل کند. حسن افزود: حسین با این که محدودیت هایی دارد و از سویی خیلی از دغدغه های ما را در زندگی ندارد ولی به طرز عجیبی احساساتی است و مثلا اگر شما را بعد از ۲۰ سال ببیند کاملا اسم شما و امروز را به خاطر می آورد. حسین به قدری با محبت و با ادب است که همه اهالی و همسایه ها دوستش دارند و با او ارتباط برقرار می کنند. علیخانی از مادر پرسید: حاضر هستید فقط برای یک روز حسین دور از شما باشد؟ مادر گفت: حتی وقتی برای یک ساعت مهمانی می رود، احساس می کنم یک چیزی را گم کردم. وقتی حسین بیمارستان بود مجبور شدیم بپذیریم مادر که خودش بیمار بود به عنوان همراه کنار او بماند چون حسین دوری مادر را تحمل نمی کرد.
مادرانه
مادر که به خاطر داشتن فرزندان سالم خدا را شکر می کرد گفت: با این که فرزندانم پدر نداشتند اما به حرف من گوش می دانند. حسن دیر به خانه نمی آمد و با دوستان ناباب معاشرت نداشت. همیشه نگرانش بودم. برای تربیت فرزندانم جذبه داشتم اما آنها را تنبیه نمی کردم. علیخانی در پایان گفت: این که حسین هم سایه پدر بالای سرش نبوده و هم معلول بوده اجر شما را بیش تر می کند. مادر در تأیید این حرف گفت: وقتی حسین کوچک بود شنیدم که امیرالمؤمنین(ع) یتیم معلولی را که کسی در مسجد رها کرده بود بزرگ کردند. روزی که این یتیم از دنیا رفت، حضرت علی(ع) خیلی گریه کردند. وقتی از حضرت علت این همه بی تابی را پرسیدند، فرمودند: دیگر فرصت نگهداری از کسی که هم یتیم هست و هم معلول را نخواهم داشت و دیگر این اجر را نمی برم. من هم از کودکی حسین به این فکر کردم که او هم یتیم است و هم معلول و هم پناهی ندارد. علیخانی گفت: پدر و مادرهایی هستند که در این دوره و زمانه به خاطر مشکل کوچکی فرزندشان را رها می کنند، با این که گاهی اوقات خیلی سخت است، خدا قسمت کسی نکند، تحمل شان تمام می شود. اما شما کوه صبر هستید.
کلام پایانی
با بوسه ای که حسین بر دست مادر زد، احسان علیخانی کهکشان ماه عسل را ترک کرد و گفت: هیچ چیز به اندازه این تصویرهایی که دیدیم و این عشق و رفاقت جذاب نبود. هم بین خانم نظری و محترم خانم و هم در خانواده حسن زاده، مادر همه چیز را گفت. دیگر چه می توان گفت... هیچ... ماهتون عسل