جهیزیهام جلوی چشمانم به کمترین قیمت فروخته شد
من تاوان اشتباه خودم و اصرار خانوادهام را میدهم و به ناچار مجبورم در این سن مُهر طلاق به شناسنامه ام زده شود...
زن جوان که در مسیر پر پیچ و خم ازدواجش تلاش میکرد تا زندگی اش را حفظ کند در دوئل با طلاق تسلیم شد. «من تاوان اشتباه خودم و اصرار خانوادهام را میدهم و به ناچار مجبورم در این سن مُهر طلاق به شناسنامه ام زده شود» این حرفها را تازه عروسی میزند که روی صندلی دادگاه خانواده ونک نشسته تا منشی شعبه نامش را صدا بزند. این زن 23ساله در حالی که گریه میکند در جریان شرح ماجرای زندگیاش به شوک گفت: از 18 سالگی زمزمههای اینکه باید ازدواج کنم در گوشم خوانده میشد. خانوادهام اصرار داشتند هرچه زودتر ازدواج کنم. نمیتوانستم خیلی در برابر اصرارهای آنها مقاومت کنم. هر طوری بود دوران مدرسه را گذراندم و در رشته مورد علاقهام که روانشناسی است قبول شدم و مدرک کارشناسیام را گرفتم. روزهای سختی را میگذراندم، دلم نمیخواست ازدواج کنم. دوست داشتم درسم را ادامه دهم و در همان رشته ام شغلی را انتخاب کنم ولی تا کارشناسی را هم بسختی توانستم ادامه دهم. ندا در ادامه افزود: نیما یکی از خواستگارانم بود که در همسایگی ما زندگی میکرد. از آنجایی که من و نیما چندین سال در یک محل بودیم و گاهی همدیگر را میدیدیم مهرمان به دل هم افتاده بود. او وقتی به همراه خانواده اش به خواستگاریام آمد مطمئن شدم احساسهایمان دوطرفه بوده و باهم ازدواج میکنیم و خوشبخت میشویم، ولی خانوادهام تنها به دلیل ظاهرش که کمیتیپی امروزی داشت مخالفت کردند. شرایط خیلی سختی بود آنها حتی اجازه ندادند کمی با هم آشنا شویم. شاید ظاهر دلیلی بر بد بودن نباشد اما بیفایده بود. با اینکه نیما و خانوادهاش همه تلاششان را میکردند تا نظر خانوادهام را جلب کنند اما همه راهها به بن بست خوردند. به ناچار من هم به خاطر خانوادهام پا روی دل و احساسم گذاشتم و نیما را فراموش کردم. تا اینکه در یکی از روزها مادرم گفت یک خواستگار دارم که در شأن خانواده ما است. وقتی حامد را دیدم اصلاً از او خوشم نیامد هیچ کدام از رفتار و برخوردهایش به دلم نمینشست؛ اما بشدت مورد سلیقه خانوادهام بود و مادرم هربار سعی میکرد مرا متقاعد کند که حامد مرد زندگی و اهل خدا و دین است و میتواند خوشبختم کند ولی در رفتارهای حامد یک دوگانگی وجود داشت که اصلاً نمیتوانستم آن را درک کنم. به اصرار خانوادهام این بار به جواب خواستگاری حامد «بله» را گفتم. دوران نامزدی خیلی بدی را گذراندیم دائم با هم و خانوادههایمان دعوا داشتیم اما میگفتند ازدواج کنیم مشکلات حل میشود. حتی حاضر نبودند نزد مشاور برویم و کمک بگیریم و من هم عروسک دست اطرافیانم شده بودم. این زن جوان که با یادآوری خاطرات گذشتهاش اشک در چشمانش جاری شده بود ادامه داد: در طبقه اول آپارتمان مادرشوهرم زندگی مان را شروع کردیم. حامد خیلی اهل کار نبود و بیشتر چشمش به دست خانواده اش بود که همین برایمان مشکل ایجاد میکرد و باعث میشد آنها دائم در زندگی ما سرک بکشند. اما سعی کردیم بتوانیم با کمک هم به زندگی مان سر و سامان بدهیم. رابطه مان با هم خوب شده بود و در دو ماه اول زندگی احساس خوشبختی میکردیم اما یک روز همه چیز تغییر کرد؛ جشن تولد زن برادرم بود. حامد خانه نبود و پدر و مادرم به دنبالم آمدند. من هم آماده شدم و با آنها رفتم اما... حامد روزگارم را سیاه کرد و بعد از برگشتن به خانه کتک مفصلی خوردم. شوکه شده بودم بدون آنکه بدانم ناخودآگاه زندگیام زیرو رو شد. خواهرشوهر و مادرشوهرم بدون اجازه ام وارد خانه شده بودند و لباسها و وسایلی را که برای هدیه عروسی ام گرفته بودند بردند. این ماجرا به گوش خانوادهام رسید و آنها سر رسیدند و به جای پادرمیانی در مدتی کوتاه اسباب و اثاثیهام را جمع کردند و با قهر راهی خانه پدریام شدم. از این وضع خسته شده بودم عقلم به جایی نمیرسید حرفهای بی سر و ته و قضاوتهای نادرست، زندگی مان را نابود کرده بود. بزرگان فامیل وساطت کردند تا یک فرصت بدهند تا با حامد آشتی کنیم. در این مدت با همسرم خیلی صحبت کردم. با هم نزد مشاور رفتیم و تصمیم گرفتیم زندگی مان را سروسامان دهیم. این بار خانوادهام بودند که راضی به ادامه زندگی نبودند و میگفتند باید طلاق بگیرم. ولی من گفتم بار نخست حامد را خودم انتخاب نکردم ولی این بار خودم میخواهم حامد را انتخاب کنم و به اوفرصت بدهم. این بار نه وسیله ای برای زندگی داشتیم و نه سرپناهی خودمان بودیم و خودمان. جهیزیهام جلوی چشمان خودم به کمترین قیمت فروخته شد و حق استفاده از آنها را نداشتم، اما اینها مانع تصمیمم نمیشد چون میخواستم زندگی ام را با حامد ادامه دهم. با سختی توانستیم خانه کوچکی اجاره کنیم و وسایل ضروری را فراهم کنیم. در شرکتی مشغول کار شدم و حامد هم شغلش را تغییر داده بود و کار میکرد. شرایط خیلی سختی بود اما همین که رابطه مان با هم خوب بود دلگرمی و امید داشتیم. به مرور زمان وقتی به حامد میگفتم پیش خانوادهمان برویم و دلم برایشان تنگ شده بدخلقی میکرد و من سکوت میکردم. او دیدن خانوادهام را منع کرده بود در صورتی که میفهمیدم خودش پنهانی به خانوادهاش سر میزند. هیچ راهی نداشتم نه روی برگشت پیش خانوادهام نه تحمل ادامه این زندگی سخت! به 6 ماه نکشید دوباره کتک زدنهای حامد شروع شد و سرانجام تصمیم گرفتم برای همیشه به این زندگی پایان دهم و درخواست طلاق دادم ولی حامد راضی به طلاق نبود و از این طریق بیشتر اذیتم میکرد تا اینکه تصمیم گرفتم مهریهام را ببخشم. این تازهعروس وقتی روبه روی قاضی شعبه 268 دادگاه ونک قرار گرفت با بیان شرح ماجرا گفت: دیگر تحمل تحقیر و بدرفتاریهای این مرد را ندارم. آبرویم را برده است. برای ساختن و نگهداشتن این زندگی خیلی تلاش کردم اما دیگر نمیتوانم. او هر روز به بهانههای مختلف مرا تهدید میکند و کتک میزند دیگر نمیتوانم به این زندگی بیروح ادامه دهم. حامد نیز در ادامه به قاضی عموزادی گفت: من هم تحمل این زندگی را ندارم. برای خودمان خانه و زندگی داشتیم ولی بهانههای ندا ما را عاصی کرد و باعث رنجش و ناراحتی مادر و خواهرم شد. تا جایی که توانسته ام برای حفظ زندگی تلاش کردم ولی این زندگی بی فایده است از دست غر زدنها و بیحرمتیهای او خسته شدم. بنابر این گزارش، قاضی عموزادی با شنیدن اظهارات زوج جوان و سازش نداشتن آنها، حکم طلاق را صادر کرد و زن جوان در ازای طلاق توافقی همه حقوق قانونی، مهریه 124 سکهای، اجرتالمثل و جهیزیه را به همسرش بخشید و از وی جدا شد. هشدار قاضی قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده ونک در این باره با هشدار به خانوادهها گفت: متأسفانه بعضی از خانوادهها به دلیل ناآگاهی، رفتارهایی را انجام میدهند که تا آخر عمر عواقب آن همراهشان خواهد ماند. از آنجایی که هنوز خانوادهها نیاموختند که باید قبل از ازدواج آموزشهای لازم را بگذرانند در عصر جدید همچنان شاهد برخوردهای ناآگاهانه از سوی آنها هستیم. اگر دختر و پسر نیز قبل از ازدواج مهارتهای درست زندگی کردن و هنرهای همزیستی و.. را بیاموزند مطمئناً با درایت و دیدی منطقی قدم در زندگی شان میگذارند و بهترین راه را برای حل مشکلات خود انتخاب میکنند. همچنین قرار گرفتن افراد در روند مشاوره و کمک از متخصص باعث میشود زوجها اگر هم با مشکلی روبرو شوند به جای مطرح کردن آن موضوع با خانواده یا افراد ناآگاه نزد مشاورشان بروند و از راه درست مشکلشان را حل کنند. قاضی عموزادی ادامه داد جوانان و خانوادههایشان باید این موضوع را جدی بگیرند چرا که صرفاً ازدواج کردن ملاک نیست بلکه نگهداری و داشتن رابطه سالم اهمیت بسزایی دارد. در این صورت شاهد کاهش پروندههای طلاق در دادگاههای خانواده خواهیم بود و بالطبع کودکان نیز بدون پدر یا مادر بزرگ نمیشوند. منبع: ایران