رابین‌هودهایِ طرحِ ترافیک ‌فروش + تصاویر

پیش‌فرضِ زندگی انسانی در چنین فضا و عصری، سوءظن است و جمع کردن شش دانگ حواس؛ که اگر جز این باشد، حاصلش کلاه‌هایی است پس معرکه! نام فیلم هم اشاره‌ای تلویحی دارد به چنین فضایی! در چنین جنگلی اما حق فقط با رابین‌هودهاست...

کد خبر : 426784

سرویس فرهنگی فردا، محمدصادق علیزاده* - پرده‌ی اول: عصر یخبندان بیش از هر چیز مدیون روایت غیرخطی‌اش است. روایتی که مخاطب را هُل می‌دهد سمتِ تعلیق و ابهام. تعلیقی که پیش و بیش از آن‌که مدیون گره‌های هنرمندانه و حرفه‌ای فیلم‌نامه باشد، مدیون این نوع روایت و تغییر مداوم زاویه‌ی دید ماجراست.

هر پرده، حکم قطعه‌ای از پازلی را دارد که به‌تدریج در کنار دیگر قطعات چیده شده و طرح اصلی را تکمیل می‌کند. نفس این تغییراتِ مداوم و عادی نشدنِ روایت است که دست مخاطب را می‌کِشد و او را روی صندلیِ سینما نگاه می‌دارد وگرنه اگر از بالا به فیلم نگاه کنیم و نقشه‌ی هوایی آن را بکشیم، قصه، ماجرای پُرگره‌ای ندارد؛ برخلاف آن‌چه که در ابتدا به نظر می‌رسد. کارکرد این روایت غیرخطی نیز این است که مزه‌ی شیرین کشف را آرام‌آرام زیر زبان مخاطب خلق می‌کند و به همین جهت، مخاطب مجبور است بنشیند روی صندلی و تا تیتراژ انتهایی از جایش تکان نخورد. همه‌ی این‌ها یعنی مخاطب عام ارتباطی قابل قبول با فیلم برقرار می‎‌کند و این یعنی قابل دفاع بودن اثری که در مسیر سینمای اجتماعی بدون بن‌بست قدم گذاشته، هرچند فیلم، عاری از ایرادهای گل‌درشت هم نیست.

پرده‌ی دوم: بستر اصلی و روایت کلان فیلم، بی‌اعتمادی انسان‌هاست به یکدیگر. «بابک» (با بازی فرهاد اصلانی» و «ستاره» (با بازی مینا ساداتی)، دو شخصیتی‌ که در تعاملات خود بنا را بر اعتماد گذاشته‌اند، هر دو احمق‌هایی هستند که از همسرانشان رودست می‌خورند. «لیدا»، همسر بابک (با بازی مهتاب کرامتی) معتاد است و با دیگری می‌پَرد و «فرهاد»، شوهر ستاره (با بازی بابک بهشاد) هم به زنش به چشم کارتِ دائمی سوخت می‌نگرد که کنارش باید به کارت‌های موقت و سر راهی هم نیم‌نگاهی داشت که گاه‌به‌گاهی جلوی مسیر آدم سبز می‌شوند. جامعه، جنگلی است که در آن هر کس باید پیِ حق خودش باشد وگرنه تنها‌ می‌مانی و قربانی خواهی شد! گزاره‌ای که در یکی از دیالوگ‌های کلیدی فیلم هم نمایان شده است. در چنین بستری است که قصه جلو می‌رود و کاراکترها چیده می‌شوند.

پیش‌فرضِ زندگی انسانی در چنین فضا و عصری، سوءظن است و جمع کردن شش دانگ حواس؛ که اگر جز این باشد، حاصلش کلاه‌هایی است پس معرکه! نام فیلم هم اشاره‌ای تلویحی دارد به چنین فضایی! در چنین جنگلی اما حق فقط با رابین‌هودهاست. قهرمانانی از طبقه‌ی زیرین جامعه که همیشه حقشان خورده شده است. آن‌ها هم به نوبه‌ی خود رگ حیاتشان بسته به برداشتن کلاه زالوهای جامعه است، بدون طماعی و تنها به اندازه‌‌ی‌ زنده ماندن خودشان و کمک به دیگرانی که گلیمشان در آب مانده! این‌ها آه در بساط ندارند و با راه رفتن جلوی پلاک ماشین‌ها، مایه‌ی ورود آن‌ها را به طرح ترافیک فراهم می‌آورند، کاسبی بخور و نمیری دارند و به تعبیر خودشان طرح ترافیک می‌فروشند اما با همه‌ی این‌ها سرچشمه‌ی مرام و معرفت‌‌اند و دستی توانا دارند برای انتقام گرفتن از زالوها!

این‌چنین است که فردین‌بازیِ فیلم‌فارسی‌هایِ لاله‌زاریِ دهه‌ی چهلِ سینما احیا می‌شود اما این بار در قامت کاراکتر سعید (با بازی محسن کیایی) و روی پل عابر پیاده،‌ بر فراز مترو و در تهران مدرن دهه‌ی نود!

پرده‌ی سوم: برای معنادارتر شدن این رابین‌هودیسم بصری، باید پای عنصری از قبیله‌ی قدرت و ثروت را هم به میان کشید. سرنخ و مقصر بسیاری از بدبختی‌‌های کاراکترهای فیلم، آقازاده‌ای است به ‌نام «فرید» (با بازیِ بهرام رادان) در حاشیه‌ی امن. آقازاده‌ای که از حاشیه‌ی امنش خارج نمی‌شود اما مسئول همه‌ی مشکلات است؛ مسئول مشکلات کاراکتر «عسل» (با بازی سحر دولتشاهی) در نقشِ دختری فراری که از شهرستان فرار کرده و در خانه‌ی فرید ساکن است، مشکلات لیدا که بچه‌دار و شوهردار است و ایضاً معتاد به شیشه و مشکلات امیرحسین که جوانی است ساده و معصوم که تن به عشقی پاک داده و قرار است به‌زودی ازدواج کند اما به دام مافیای توزیع مواد مخدر آقازاده‌ی فوق‌الذکر می‌افتد.

آقازاده‌ی این قصه اما کاریکاتوری از آقازاده‌هاست! قرائن و شواهد کافی برای ترسیم حاشیه‌ی امن آقازاده‌ی فوق‌الذکر عرضه نمی‌شود جز حرف‌هایی روی هوا که چند مرتبه‌ای از دهان یکی، دو نفر از شخصیت‌ها بیرون می‌آید. گویی آقازاده صرفاً وارد داستان شده تا رابین‌هودیسم اثر ابتر نماند... همه‌ی قربانیان در تارِ عنکبوتی به نام فرید گرفتار شده‌اند و ظاهراً تنها راه حل هم کشتن فردین‌وار عنکبوت است که از قضا به مثابه‌ی همه‌ی فیلم‌فارسی‌ها، با تشویق‌ تماشاگران هم روبه‌رو می‌شود و البته بی‌دلیل هم نیست. لذت و نشئه‌ی انتقام از این جماعت، حتی برای لحظاتی اندک روی پرده‌ی سینما هم کام مخاطب را شیرین می‌کند!

*ماهنامه نقد سینما

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: