روایت مکتوب رهبر انقلاب از زندگی مبارزاتیشان
از جمله فعالیتهایی که یادآوریاش مرا راضی میکند کار مستمر من از سالهای 46 و 47 در حوزه علمیه مشهد بر روی عدهای از طلاب و فضلای جوان است. کلاسهای ویژه و مخفی اسلامشناسی که برای عدهای از این جوانان مستعد و پرشور تشکیل و تدریجاً توسعه میدادم، از جمله مهمترین عواملی بود که جریان انقلاب اسلامی را در حوزه وسیع خود شدت و عمق میبخشید.
آنچه در پی میآید متن کوتاهی حاوی برخی اندیشهها و نوشتههای رهبر معظم انقلاب است: بسم الله الرحمن الرحیم در سال 1318 در مشهد متولد شدم. پیش از پایان دوره دبستان، تحصیلات علوم دینی را شروع و پس از طی دورههای معمول و حضور در درس اساتید سطح و خارج مشهد مانند «مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی» و «مرحوم آیت الله میلانی» در سال 1336 به نجف اشرف مشرف شدم.
علیرغم جاذبه درسهای بزرگ و معروف آیات عظام حکیم، خوئی، شاهرودی، زنجانی و بجنوردی که در مدت کوتاه اقامتم در آن حوزه کهن از همه آنها بهره بردم بخاطر ضرورتهای خانوادگی ناگزیر از مراجعت شدم؛ ولی اوائل سال 37 مشهد را به عزم سکونت در حوزه قم ترک کردم. درس «مرحوم آیت الله العظمی بروجردی»، «حضرت آیت الله العظمی امام خمینی» و «آیت الله حائری» نخستین درسهایی بود که در آن حضور یافتم و تا سال 1343 که به مشهد بازگشتم نزد اساتید معروف قم، فقه و اصول و فلسفه را تلمذ کردم. در سال 41 که نهضت عظیم اسلامی از حوزه آغاز شد جریان تند و پرجاذبه آن که هر کسی را به خود دعوت و در خود حل میکرد مرا که از پیش، اندیشههای روشنفکرانه و انقلابی را در ذهن و دل جای داده، و به آن به چشم آرمان و آرزویی عزیز نگریسته بودم، بطور طبیعی با خود می برد، و برد. از اینجا فصل تازه زندگی من باز شد. بجز تلاشهای مداوم و معمول که بیشترین فعالیت عناصر جوان و مبارز آن روز حوزه را تشکیل میداد، نخستین مأوریت ویژه من بردن پیام امام برای آیت الله میلانی و علمای خراسان درباره برنامه درگیری محرم 42 و سپس عزیمت به بیرجند برای اجرای آن برنامه بود که همزمان در همه نقاط کشور اجرا میشد. اولین دستگیری من نیز در همین سفر انجام گرفت. مقارن روزهای پر حادثه 10 و 12 محرم 83 (15 خرداد خونین) ، در بیرجند مرا دستگیر و به مشهد اعزام و در بازداشتگاه لشگر مشهد زندانی کردند. پس از آزادی به قم بازگشتم و در اواخر همان سال (بهمن 42) برای مأموریتی مشابه به زاهدان رفتم، این سفر نیز سرنوشت مشابهی با سفر قبلی داشت. برنامه سخنرانی های پرشور و افشاگر از نیمه ماه با دستگیری من متوقف ماند.
پس از دستگیری مرا به تهران و در قزلقلعه زندانی کردند. در سال 43 در قم طرح تشکیلات نوین حوزه و ایجاد یک سازمان سیاسی پنهان را با عدهای از مدرسین و فضلای معروف قم ریختیم. این تشکلیات پس از مدتی کشف و چند نفر از چهرههای معروف آن دستگیر شدند و من و چند نفر دیگر مدتی در حدود یک سال متواری و پنهان بودیم. پس از آنکه به مشهد برگشتم، ضمن ادامه شرکت در دروس عالی حوزه، به تدریس سطوح عالی و تفسیر اشتغال یافتم. مهمترین اشتغال من در این سالها (43 تا 46) فعالیتهای پایهای (ایدئولوژیک و سیاسی) در سطح حوزه و دانشگاه و به تدریج بعدها در سطح کلی جامعه در مشهد بود که در حقیقت سرچشمه اصلی بیشتر حرکت های تند انقلابی در همان سالها و سالهای بعد محسوب میگشت. جلسات درسی بزرگ و پرجمعیت من در تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامی، در دیگر شهرها و در تهران نیز نظایر زیادی نداشت. همین فعالیتها به اضافه فعالیتهای نوشتنی بود که به بازداشتهای متوالی من در سالهای 46 و 49 منتهی شد. از سال 48 که زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود حساسیت و شدت عمل دستگاههای جاری رژیم پیشین نیز نسبت به من که به قرائن دریافته بودند چنین جریانی نمیتواند با افرادی از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدداً و برای پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهای خشونتآمیز ساواک در زندان آشکارا نشان میداد که دستگاه از پیوستن جریانهای مبارزه مسلحانه به کانونهای تفکر اسلامی بشدت بیمناک است و نمیتواند بپذیرد که فعالیتهای فکری و تبلیغاتی من در مشهد و تهران از آن جریانها بیگانه و برکنار است. پس از آزادی، دایره درسهای عمومی تفسیر و کلاسهای مخفی ایدئولوژی و... گسترش بیشتری پیدا کرد. در سالهای میانه 50 و 53 فعالیتهای حاد اسلامی و مبارزات پنهانی و نیز مبارزات پایهای انقلابی در مشهد بر محور تلاشهایی دور میزد که در سه مسجد "کرامت"، "امام حسن(ع)" و "میرزا جعفر" انجام مییافت. مهمترین کلاسهای عمومی درسهای تفسیر و ایدئولوژی من، در این سه مسجد تشکیل میشد و هزاران نفر را در هفته با تفکر انقلابی اسلام آشنا میکرد و آنها را نسبت به فداکاری و مبارزه بیقرار میساخت. دقیقاً به همین دلیل نیز بود که این دو کانون مقاومت و روشنگری با یورشهای وحشیانه ساواک تعطیل شد و بسیاری به جرم شرکت در آن یا کارگردانی جلسات آن به بازداشت یا بازجویی دچار شدند. با تعطیلی این مراکز جو نارضایتی عمومی روشنفکران و نسل به پا خاسته در مشهد به من امکان میداد که جلسات کوچک و خصوصی را هر چه بیشتر گسترش دهم و در محیطهای امنتر، آزادانهتر و بیپردهتر شور انقلابی را در جوانها برانگیزم و به موازات آن دامنه فعالیتهای خود را تا شهرهای دیگر خراسان و سایر نقاط کشور بگسترانم. در همه این چند سال، طلاب و فضلای جوانی که از من آموخته بودند به شهرستانها گسیل میشدند و آتش مقدس در حوزهای وسیعتر منتقل می شد. با استفاده از فرصتی استثنائی، یکی از جلسات بزرگ گذشته را زیر نام "درس نهج البلاغه" به طور هفتگی دوباره شروع کردم. این جلسه که در مسجد امام حسن(ع) مشهد تشکیل میشد مجدداً محور بیشترین تلاش اسلامی مبارزان شد و گفتار امام علی (ع) که با شرح و توضیح، تدریس و در جزوههای پلیکپی شده (به نام پرتوی از نهج البلاغه) دست به دست میگشت همچون برق صاعقهای فضای گرفته شهر شهادت را روشن میساخت. سال 53 برای من یادآور این حرکت علوی کوبنده است. ساواک مشهد که نمیتوانست آن مرکز عظیم تبلیغاتی را کانون تبلیغات انقلابی اسلامی ببیند و تحمل کند در فکر چاره بود، بارها مرا احضار و تهدید کردند. همواره جاسوسهای خود را در اطراف خانه و مسیر من گماشتند، افراد بسیاری از نزدیکان و دستاندرکاران فعالیتهای سیاسی و تبلیغاتی مرا بازداشت کردند، احساس کرده بودند که این تلاش عظیم تبلیغاتی نمیتواند از فعالیتهای سیاسی پنهان جدا باشد. کوشیدند ارتباطات مرا کشف کنند و بالاخره در دیماه 53 ناگزیر شدند با یورش به خانهام مرا بازداشت و بسیاری از یادداشتها و نوشتجات مرا ضبط کنند. این ششمین و سختترین بازداشت من بود. به تهران و زندان کمیته مشترک در شهربانی فرستاده شدم و مدتها در سلولی با سختترین شرایط و همواره با بازجوییهای دشوار ـ در وضعی که فقط برای آنان که آن شرایط را دیدهاند قابل فهم است ـ نگه داشته شدم. در این بازداشت نیز مانند سال 50 چون ساواک ارتباط من با تلاشهای پنهانی و نقش من در گردآوری نیروهای ضد رژیم و بسیج آنها را جدی می گرفت، شدت عمل و خشونتی جدی به خرج داد. در پائیز سال 54 از زندان آزاد شدم و به مشهد برگشتم و دوباره همان تلاش و همان برنامه. البته دیگر هرگز به من امکان تشکیل کلاسها و برنامههای عمومی داده نشد، همچنانکه از ده سال پیش از آن تا آخر، هرگز اجازه خروج از کشور به من داده نشده بود و داده نشد. از جمله فعالیتهایی که یادآوریاش مرا راضی میکند کار مستمر من از سالهای 46 و 47 در حوزه علمیه مشهد بر روی عدهای از طلاب و فضلای جوان است. کلاسهای ویژه و مخفی اسلامشناسی که برای عدهای از این جوانان مستعد و پرشور تشکیل و تدریجاً توسعه میدادم، از جمله مهمترین عواملی بود که جریان انقلاب اسلامی را در حوزه وسیع خود شدت و عمق میبخشید. در سال 56 به اتفاق جمعی از برادران روحانی و فضلای بزرگ تهران و قم طرح جامعه روحانیت مبارز سراسر کشور را ریختیم که از نخستین پایههای حزب جمهوری اسلامی محسوب میگردد. در اواخر 56 به دنبال دستگیری شبانه و بسیار خشونت آمیز مزدوران ساواک، برای مدت سه سال به "ایرانشهر" تبعید شدم که در اواسط 57 با اوجگیری مبارزات عمومی پایان یافت. پس از بازگشت از تبعیدگاه به مشهد رفتم و در صفوف مقدم مبارزات مردم قرار گرفتم. در اواخر دیماه 57 به فرمان امام به تهران آمدم و دریافتم که از سوی معظم له به عضویت شورای انقلاب برگزیده شدهام. در اوایل اسفند 57 حزب جمهوری اسلامی را با اشتراک 4 نفر از برادران اعلام کردم و از آن پس به ترتیب در مسؤولیتهای شورای مرکزی حزب، معاونت وزارت دفاع و نمایندگی شورای انقلاب در آن وزارتخانه، سرپرستی سپاه پاسداران و امامت جمعه تهران انجام وظیفه کردهام. از سالهای 42 و 43 به کار نوشتن پرداختم. آثاری چند از تألیف و ترجمه دارم، بعضی چاپ شده است مانند "صلح امام حسن (ع)"، "مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان"، "گفتاری در باب صبر"، "آینده در قلمرو اسلام"، "ادعانامه ای علیه تمدن غرب"، "از ژرفای نماز"، "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن"، "زندگی سیاسی امام صادق(ع)"، "درست فهمیدن اسلام" و ... و تعدادی که هنوز در اختیار عموم قرار نگرفته است.