ترمینال رشت به وقت پاریس...

«در دنیای تو ساعت چند است؟» نمایش یک هویت است. هویتی که برای بسیاری از شبه روشنفکران مانند یک گنج گمشده و مطلوب همه دوران های زندگی آنهاست. هویتی فردی که بر پایه ی دم غنیمتی و جهان وطنی بنا شده است. این هویت یک آرمانشهر دارد که فرانسه و «پاریس» است و یک آرزو که...

کد خبر : 422910

سرویس فرهنگی فردا- اولین تجربه بلند سینمایی «صفی یزدانیان» به مدد تلاش خانواده ی «حاتمی» منجر به تولید فیلمی معمولی شده است؛ فیلمی که حرف های روشن و صریحی درباره یک جزء فرهنگ شبه روشنفکری می زند اما در فرم به شدت خسته کننده و تکراری است. فیلمی که باید تا انتهای آن صبر کرد تا فهمید مساله اش چیست و تمام آنچه نشان داده برای چه منظوری بوده است. فیلمی که پر از قابهای بی معنی و شاید تجربی است و گاهی سکوت آزار دهنده بازیگران تنها به طولانی شدن مدت زمان فیلم کمک می کند.

«در دنیای تو ساعت چند است؟» نمایش یک هویت است. هویتی که برای بسیاری از شبه روشنفکران مانند یک گنج گمشده و مطلوب همه دوران های زندگی آنهاست. هویتی فردی که بر پایه ی دم غنیمتی و جهان وطنی بنا شده است. این هویت یک آرمانشهر دارد که فرانسه و «پاریس» است و یک آرزو که این هویت فردی و سبک زندگی انتلکتوئل های به اصطلاح مهد روشنفکری را در بوم خود، برای دیگران تکرار و تکثیر و نهادینه کند.

از این روست که اولین گفتگوی فیلم در فرودگاه امام خمینی تهران و به زبان فرانسوی است و دومی در ترمینال رشت و عاشقی که به خاطر معشوق زبان فرانسه یاد گرفته و تدریس می کند، در خواب هایش در پاریس و کافه هایش سیر می کند و با رفتاری شبه آیینی، پنیر فرانسوی درست می کند و باز هم از همین روست که قطعات موسیقی فیلم به زبان گلیکی است اما لحن و لهجه فرانسوی دارد.

اما این تمام ماجرا نیست! این هویت یک هویت ترکیبی است؛ ترکیبی از آنچه به مذاق صاحبان این هویت در فرهنگ بومی خوش می آید با فرهنگ روشنفکری فرانسوی. این جاست که باران ریز رشت به بارش های پاریس ترجیح داده می شود و آش محترم شمرده می شود.

اما مانند همه فیلم های شبه روشنفکری، در این فیلم نیز سنت مورد طعنه است. زادبوم «گلی» شهری است با کوچه های خراب و دیوارهای قدیمی و در حال فروریختن و مردمی که یا دیوانه اند یا فضولو مدام در زندگی گلی سرک می کشند و حرفش را دهان به دهان تکرار می کنند، از سر غیرت کسی را که به گمانشان مراحم گلی شده است، مانند وحشی ها کتک می زنند (که حتی گلی در یک ژشت روشنفکری بر این کار گریه می کند و می گوید «چطور می تونن یه آدم رو کتک بزنن؟») یا آنقدر نا متعادل و بلاتکلیف اند که یک روز در میان شغل عوض می کنند؛ یک روز واکسی اند و روز دیگر با ترازو وزن می کشند.

در دنیای تو ساعت چند است؟ در فرم خود فیلم خوبی است اما مشکل درست از همین فرم است؛ این فرم نوستالوژی زده ی عشق فرانسه ی شبه روشنفکری غیر جذاب!

حسین جعفری؛ ماهنامه نقد سینما
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: