چه میکنه این سایت «فردا» !
چه مي كنه اين سايت فردا ! ( اينجا كهگيلويه و بوير احمد است (روايت دوم ))
کد خبر :
41552
یکی از بینندگان «فردا» نوشت : اگه يادتون باشه در نوشته قبلي با نام " نون ندارم اما هر چي بخواهي گريه مي كنم " كه البته يكي از سايتهاي پر خواننده ( فردا ) اسم اون را عوض كرده و به نام "اينجا استان كهگيلويه و بويراحمد است " توي سايت خودش گذاشته در باره اينكه ما دوماه از سال گذشته است ولي هنوز يه معلم فيزيك نداريم كمي درد دل كردم امروز يه اتفاقي افتاد كه اونقدر از درد دل قبلي خنديدم كه "دل درد" گرفتم چون امروز يه روز به ياد موندني توي روزهاي عمرم شده ماجرا را براتون مي نويسم اين بار ديگه از اول قصه شروع ميكنم البته يه كمي هيجان زده ام و شايد دستم كمي توپوق بزنه و حوصله ي اصلاح پيدا نكنم پس اگه جائيش ايراد داشت ببخشيد ، يعني بي خيال بشيد ! توي اون مطلب نوشتم پيش دانشگاهي هستيم ولي دوماه از ساله كه معلم فيزيك نداريم و هنوز يكي دو روز از نوشتن اون مطلب نگذشته بود كه بالاخره سر و كله ي يه معلم پيدا شد حالا اينكه بچه ها چقدر از درس دادنش راضيند بمانه يعني همون بي خيال ! من كه راضيم خلاصه معلم بالاخره رسيد و من و رفيق ديگه ام داشتيم شاخ در مياورديم كه اي بابا هنوز چند روز از نوشتن اون مطلب و از رفتن پيش اقاي
مديركل واشكهاي اون بازرسا نگذشته يعني به اين زوديها جواب داد !؟ ما كه اون مطلب را نوشته بوديم خدائيش مي ترسيديم اگه مسئولان مدرسه بفهمند مطلب مال ماست يا اينكه يكي از وزارتي ها بهشون گير بده كه چرا به فكر بچه ها نيستيد ؟ مي ترسيديم كه برامون مشكل درست بشه براي همين من و تتها رفيقم كه از اون خبر داشت عهد بستيم كه به هيچكس اين قضيه را نگيم حتي اگه يه روز كسي سوال كنه كه كي اين چرت و پرتها ! را توي وبلاگش مي نويسه ؟ دم بر نياريم و خودمون را بزنيم به كوچه ي چپ تا اينكه امروز اين حادثه برامون اتفاق اقتاد : امروز وقتي خانم زبان كه بچه هاي مدرسه خيلي دوسش دارن سر كلاس اومد وقتي اومد بگه in the name of god يه دفعه هيجاني شد و گفت بچه ها راستي بگين ببينم كدومتون وبلاگ دارين ؟ من رنگ از صورتم پريد و گفتم بالاخره اين وبلاگ كار دستم داد ولي دوستم كه يه كمي پر رو تر از منه زد زير خنده باز پرسيد بچه ها راستش رو بگين كدومتون وبلاگ دارين كه مسائل مدرسه رو توش مي نويسين ؟ دوستم نتونست دووم بياره و صداي هق هقش بلند شد ( هق هق خنده ، نه گريه يا همون قه قهه با كمي ترس ) خانوم ازش پرسيد خوب پس كاره توست ؟ دوستم گفت بله خانوم
ببخشيد! خانوم معلم گفت ببخشم ؟ براي چي ببخشم اتفاقا خيلي هم عالي بود دستت درد نكنه !ما را اميدوار كردي . كسي اينجور مطلب بنويسه بعدش هم اونجور مودبانه از مديرش تشكر كنه بعد اون را توي سايت معروفي مثل " فردا " بگذارند اين براي ما واقعا افتخاره ! من كه هنوز دلم داشت تپ و تپ مي كرد و هنوز باورم نميشد خانوم معلم جدي داره ميگه سرم رو بلند كردم و گفتم : ببخشيد خانوم معلم مطلبي كه توي سايت فردا ديديد چي بود ؟ صورتم از خوشحالي داشت گل مي انداخت بي اختيار از جام بلند شدم و گفتم ما نوشتيم خانوم !!!! خانوم معلم كه ديگه داشت حسابي با كلاس( تيپ و تيريپ ) صحبت ميگرد و فهميده بود شاگرداش خيلي بيشتر از اون چيزي هستند كه تا حالا فكر ميكرد دستش را با دستمال كاغذي ( همون كلينيكس ) پاك كرد و گفت به هر حال كار خوبي بود گفت من هم اون را براي خانوم مدير ايميل كردم و اون هم نگفت بچه ها كار بدي انجام دادن . از اينكه توي دبيرستاني با اينهمه خوبي كه معلمهاش اينهمه فهميده اند و ازادي به بچه ها ميدن و اينجور اونها را با جرات بار ميارن به خودم افتخار كردم و گفتم واقعا كه اينجا " استان كهگيلويه و بوير احمد " است استاني كه به غيرت و
شجاعت و دلاوري معروفه . يادم افتاد به 16 اذر در زمان طاغوت كه سه تا دانشجو را به خاطر اينكه حرف حق مي خواستند بزنن مثل گل پر پر كردن و يه فاتحه به روح امام و همه ي شهيدان فرستادم و براي موفقيت همه معلمها و خانوم ملك زاده دعا كردم ... ا ا ا ببخشيد داشت جدي ميشد شرمنده برگردم سر داستان ... ... خلاصه از خوشحالي داشتم بال مي زدم سريع اومدم توي خونه يه سري به وبلاگم زدم كه خيال ميكردم هيچكسي اون را نگاه نميكنه و از اينكه سايت " فردا " لينك مطلبم را توي سايت گذاشته بود كلي خوشحال بودم اميدوارم اين لينك را هم بزاره توي سايتش . راستي يادم رفت بگم معلم فيزيك برامون اومد از اطلاع رساني فردا هم تشكر مي كنم ( ا اين را قبل گفته بودم )