و حالا بهار می رسد ...
حالا میشود در هوای تازه شدن، نفس کشید! بهار را نفس میکشم و جانم را از امید پر میکنم. دلم قرص است که محول الحال، حال ما را هم دگرگون میکند و با قلم تقدیر، بهترینها را رقم میزند...
پایگاه خبری-تحلیلی فردا؛ مژده لواسانی: وقتی نفسهای سال به شماره میافتد، بیشتر از هر چیز، با خودم مرور میکنم همهی روز و شبهایی که قرار است در یک چشم به هم زدن تبدیل به سالِ گذشته شوند و تو را به یک آیندهی در راه، تحویل دهند.
جاده، تحویل بهار داده میشود و تو دل دل میکنی برای تحویل حال زندگیات به بهترین حال...که یا محول الحول و الاحوال...
چیزی بین خوف و رجاست. حال یک منتظر که چشم به راه روزهای روشن است و با خود مرور میکند همهی روز و شبهایی که گاه با لبخند و گاه با گریه سر شده است و فکر میکنی، کدامشان ارزش لبخند و غصه را داشته و کدامشان اشتباه بوده و بی ثمر...؟
نفسهای سال که به شماره میافتد، انگار بهتر میتوانی به گذشته برگردی، تأمل کنی و فکر کنی به تک تک لحظههایی که حالا چیزی جز خاطره نیستند. و خوشبخت خواهی بود اگر اسم این خاطرات، تجربه باشند در زندگیات.
من هیچ وقت خوش استقبال و بد بدرقه نبوده ام، اما بدرقهی سال کهنه برایم همیشه راحت تر است. میتوانم نفس راحتی بکشم و خدا را شکر کنم که این سال هم گذشت. خوب یا بد.
اینکه نمانده است و میگذرد؛ اینکه تو را در سکون و سکوت نمیگذارد. این که هم غمش رفتنی و هم سرورش نماندنیست. یعنی حواست باشد که همه چیز در گذر است و هیچ چیز قطعی نیست. و تو میمانی و چمدانی از خاطره که باید سبک شود و این همهی سهم ما از سال رفته است!
هر سال با حسِ عجیبی به استقبال بهار میروم. وقتی جانم از یک خزان پر میشود و از سوز زمستان لبریزم، شکنندهتر از همیشه، تنها مژدهی بهار است که تازهام میکند و اعتمادِ قدمهایم میشود. به این فکر میکنم که هر چه بود و نبود، نگران و آرام، تلخ و شیرین، سخت و آسان، بغض و لبخند، مهر و کینه، همه و همه گذشته است و خوب و بدش فقط خاطرهی به جا ماندهای است که گاه دلت را خوش میکند و گاه آزرده... ما از پاییز عبور میکنیم، زمستان را میگذرانیم و به تو میرسیم.
حالا میشود در هوای تازه شدن، نفس کشید ! بهار را نفس میکشم و جانم را از امید پر میکنم. دلم قرص است که محول الحال، حال ما را هم دگرگون میکند و با قلم تقدیر، بهترینها را رقم میزند... اگر زمستان هم باشی به تقویم زندگی، بهار برمیگردد.