گاهی یک کلمه نعمتی را نابود می کند
امیر المؤمنین(ع) می فرماید: چه بسا یک کلمه نعمتی را سلب کند و نقمتی را جلب نماید." هر کدام از ما به کلمات و واژه ها و جملاتی که بر زبان مان جاری می شود به این چشم باید نگاه کنیم که ای بسا به واسطه کلمه ای که بر زبان ما جاری می شود ممکن است نعمتی از نعایم الهی از ما سلب شود و به جای نعمت از دست رفته نقمتی جایگزین شود.
کد خبر :
404740
شبستان: چه بسا یک کلمه نعمتی را سلب کند و نقمتی را جلب نماید." امیر المؤمنین(ع) می فرماید: چه بسا یک کلمه نعمتی را سلب کند و نقمتی را جلب نماید." هر کدام از ما به کلمات و واژه ها و جملاتی که بر زبان مان جاری می شود به این چشم باید نگاه کنیم که ای بسا به واسطه کلمه ای که بر زبان ما جاری می شود ممکن است نعمتی از نعایم الهی از ما سلب شود و به جای نعمت از دست رفته نقمتی جایگزین شود. "فَرُبَّ کَلِمَه سَلَبَت نِعمَه وَ جَلَبَت نِقمَه / چه بسا یک کلمه نعمتی را سلب کند و نقمتی را جلب نماید." این بخش از کلام امیر المؤمنین در حکمت 381 نیز شاهکار است. هر کدام از ما به کلمات و واژه ها و جملاتی که بر زبان مان جاری می شود به این چشم باید نگاه کنیم که ای بسا به واسطه کلمه ای که بر زبان ما جاری می شود ممکن است نعمتی از نعایم الهی از ما سلب شود و به جای نعمت از دست رفته نقمتی جایگزین شود. اگر کسی این گونه با حساسیت به کلماتی که بر زبان می آورد بنگرد معلوم است که با چه درجه از احتیاطی سخن خواهد گفت. چگونه متوجه لوازم و تبعات سخن خود خواهد بود. چگونه جلوی پیش داوری ها و قضاوت های عصب آلود در کلام خود خواهد ایستاد. دوست و
همکاری دارم که سنت جالبی را در میان ما راه انداخته است. او بیتی را مثل یک تابلو هر روز جلوی چشم ما قرار می دهد و بعد به نوبت هر روز هفته نوبت یکی از ماست که جمع را به سخن تازه ای مهمان کنیم. همه ما آن بیت را حفظ کرده ایم از بس که در میان ما تکرار شده است: "هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود / وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود." دوست ما می گوید سخن تازه هر آدمی را که گوش هشیاری داشته باشد سر ذوق و حال می آورد. منظورش از سخن تازه، حکمت هایی است که ما آدم ها را برای دقایقی از غبارهای وهم و محاسبه های سود و زیان دنیا بیرون بیاورد. سخن تازه اما از ذهن و زبان تازه تراوش می کند. همچنان که در شماره های پیشین اشاره شد میان درک عید حقیقی و مدیریت جوارح انسان به ویژه زبان رابطه مستقیمی وجود دارد. جوهره عید را که مبتنی به تحول و رسیدن به احسن الحال است کسی می تواند درک کند که در درون خود به آرامش و سکینه رسیده باشد و سکینه در کنترل و مدیریت بر جوارح است. کسی که نمی تواند جوارح خود را در اختیار داشته باشد مثل کسی است که مهار اسب از دستش رها شده است، بنابراین به جای آن که او اسب را راهبری کند اسب او را راهبری
خواهد کرد در این جا هم به جای آن که انسان جوارح خود را راهبری کند جوارحش به او امر و نهی خواهند داشت و چه بسا آدمی زیر دست و پای جوارح خود لگدمال شود، همچنان که بعید نیست شخصیت کسی زیر دست و پای زبانش لگدمال شود. چه زمان تو بالاتر از زبانت می ایستی؟ اما چگونه می تواند مهار زبان را در اختیار گرفت. حکمت هایی که در ارتباط با ویژگی ها و رفتارهای زبان در نهج البلاغه مطرح شده به ما کمک می کند که مهار زبان را در اختیار داشته باشیم . امام علی علیه السلام در حکمت 381 به حقایق شگفتی در این باره اشاره می کنند. نخستین نکته ای که در این حکمت مطرح می شود این است: "الکَلامُ فی وَثاقِک ما لَم تَتَکلَّم به / سخن در بند توست تا آن را بر زبان نیاورده ای." تا زمانی که انسان سخنی بر زبان نرانده است به واقع سخن در اختیار و قبضه اوست چون اوست که در فاصله اندیشیدن و بر زبان راندن سخن می تواند کلام را سبک و سنگین کند، چه بسا بخشی از سخن را به خاطر مصالحی بر زبان نراند همچنان که گفته اند "جز راست نشاید گفت / هر راست نباید گفت" چه بسا تشخیص دهد که در آن موقعیت سکوت کند، یا این که به طرف مقابل مجال دهد که سخن خود را به طور کامل
عرضه کند تا پیش داورانه درباره آن چیزی که بر زبان طرف مقابل جاری شده داوری نکرده باشد. این همان اشراف و تسلط قبل از جاری شدن کلام بر زبان ماست، حال ماییم که از این اشراف و تسلط به مثابه یک سرمایه و ثروت استفاده کنیم یا نه، آن را رایگان در اختیار حب و بغض ها و پیش داوری ها قرار دهیم. سخن و زبان مثل تیر و چله کمان امام در ادامه این حکمت می فرماید: "فَاِذا تَکلّمتَ بِه صِرتَ فی وَثاقِه / و چون بر زبان آوردی تو در بند آن خواهی بود." تا زمانی که سخن بر زبان جاری نشده، دست بالاتر سخنرانی است که هنوز سخن خود را بر زبان نیاورده اما وقتی سخن بر زبان جاری شد این کلام است که دست بالاتر خواهد بود چون سخنران در بند سخن خود خواهد بود و باید از آنچه گفته دفاع کند. اگر کلام پریشانی بر زبان رانده پریشانی خود را بر حاضران فاش ساخته است. اگر سخن او مستدل نبوده، بعد از آن که کلام منعقد شد و به گوش مستمعان رسید سخنران عملا در بند آنچه گفته قرار خواهد گرفت. به چشم باطن، زبان زر و سیم توست "فَاخزُن لِسانَکَ کَما تَخزُن ذَهَبَکَ وَوَرِقَکَ / پس زبان خود را نگه دار چنان که زر و سیم خود را نگه می داری" امیرالمؤمنین در این بخش از
کلام خود با یک تشبیه می خواهند اهمیت تسلط بر کلام را یادآور شوند. چگونه آدم های این دنیا بر سر زر و سیم خود مثل بید می لرزند. چگونه زر و سیم خود را در انواع صندوق ها و صندوقچه های مخفی قرار می دهند. چگونه زر و سیم و متاع دنیوی را در پس انواع رمزها پنهان می کنند که دور از دسترس باشد و جلوی چشم ها نباشد تا نکند کسی طمع کند و زر و سیم آن ها را برباید. امام العارفین در این باره می فرمایند همچنان که آدم های دنیا با حساسیت مراقب زر و سیم و داشته های دنیوی خود هستند اگر کسی می خواهد به حقیقت وجود خودش برسد راهی ندارد جز این که با همین درجه از حساسیت مراقب زبان خود باشد و مثل زر و سیم از آن مراقبت کند. همچنان که کسی به راحتی زر و سیم و سرمایه خود را در معرض نمایش قرار نمی دهد به ویژه به نامحرم ها نشان نمی دهد بنده ای که می خواهد به حقیقت وجودی خود برسد نباید زبان خود را وسیله جلوه گری و نمایش قرار دهد و زبان خود را عملا به عضوی کم ارزش تبدیل کند که به راحتی در معرض همگان قرار می گیرد. گاهی یک کلمه نعمتی را نابود می کند "فَرُبَّ کَلِمَه سَلَبَت نِعمَه وَ جَلَبَت نِقمَه / چه بسا یک کلمه نعمتی را سلب کند و نقمتی را
جلب نماید." این بخش از کلام امیر المؤمنین در حکمت 381 نیز شاهکار است. هر کدام از ما به کلمات و واژه ها و جملاتی که بر زبان مان جاری می شود به این چشم باید نگاه کنیم که ای بسا به واسطه کلمه ای که بر زبان ما جاری می شود ممکن است نعمتی از نعایم الهی از ما سلب شود و به جای نعمت از دست رفته نقمتی جایگزین شود. اگر کسی این گونه با حساسیت به کلماتی که بر زبان می آورد بنگرد معلوم است که با چه درجه از احتیاطی سخن خواهد گفت. چگونه متوجه لوازم و تبعات سخن خود خواهد بود. چگونه جلوی پیش داوری ها و قضاوت های عصب آلود در کلام خود خواهد ایستاد. اگر زبان به حال خود رها شود مثل گرگ می درد برخی گمان می کنند که اعضا و جوارح انسان نیاز به تربیت ندارد. شاید اگر به کسی بگویی چشم و گوش ات را تربیت کرده ای این حرف برای او مضحک به نظر برسد. برخی گمان می کنند که چشم صرفا یک عضله است که با رشته هایی عصبی به مغز انسان متصل شده است، پس می پرسند چه معنا دارد انسان یک عضله را تربیت کند؟ مگر عضله می تواند شعور داشته باشد. مگر عضله ای به نام زبان واجد آگاهی و تربیت پذیری است که بتوان او را رام کرد؟ امیرالمؤمنین در حکمت 60 می فرماید:
"اللِّسانُ سَبُع اِن خُلِّیَ عَنهُ عَقَرَ / زبان درنده ای است که اگر به خودش واگذار شود گاز می گیرد." تجربه روزمره هر کدام از ما این نکته امام علی علیه السلام را تأیید می کند که زبان اگر به حال خود رها شود و پشت این عضله به ظاهر کوچک خالی شود و منطق و عقل از پشت این عضله کنار بروند چه وحشی گری هایی که از همین زبان صادر نمی شود. دیده ایم آدم هایی را که در نزاع ها و جدال ها از چه واژه های سخیفی استفاده کرده اند، این همان وجه سبعیت و وحشی گری زبان است که می تواند آن را همردیف درنگان قرار دهد چنانچه به حقیقت هم همین طور است.