از مرگ پاشایی تا حضور ورزشکاران در سیاست/ چرا همیشه حاکمیت محکوم است؟
امروز نه تنها ستارهها وارد سیاست شدهاند، که سیاستمداران و اصحاب دانش سیاسی هم به رنگ زرد و دیده شدن به هر قیمت عشق میروزند. کاش آقای اباذری بررسی کوتاهی روی پدیدههایی در ارکان حکومت مثل مطهری و ابتکار، سریع القلم و صادق زیباکلام در دانشگاه و تلاش های برای هر چه بیشتر دیده شدنشان هم میکرد.
کد خبر :
403801
پایگاه خبری-تحلیلی فردا؛ مجتبی زارعینژاد: سالی که گذشت شاهد یک اتفاق بسیار عجیب اجتماعی در پاییزش بود. مرتضی پاشایی یک خواننده جوان پاپ از دنیا رفت و جمعیت زیادی برایش در تهران و شهرستانها جمع شدند. این تجمع ناگهانی همه را متعجب و غافلگیر کرد. تا مدتی فضای مطبوعاتی و مجازی کشور تحت تأثیر بود، مطالب زیادی در تحلیل این رفتار تولید شد، ناگهان یوسف اباذری به میدان آمد و زیر میز زد. پاشایی و طرفدارانش را به ابتذال متهم کرد و حرفهایی سیاسی درباره علت این کارها زد، تحلیلهای جدی و موشکافانه را هم محکوم کرد. موج واکنش و تحلیل بدتر بالا گرفت. هنوز هم درباره
آن اتفاق و حرفهای اباذری بحث میشود. شمارههای اخیر مهرنامه و اندیشه پویا هم حاوی مطالبی در اینباره است.
حرفهایی که درباره ابتذال و هنر مصرفی و مشابه اینها میگویند در اصل انتقاداتی است که چپها عمدتا پس از دهه شصت میلادی درباره آمریکا و ابتذالِ هنر و فرهنگ در آن گفته و نوشتهاند. اباذری همان انتقادات به آمریکایی شدن را قالب زده است، و جالب اینکه در تمجید بتهوون و شوئنبرگ هم کپی کاری میکند، و مثلا سراغ موسیقی اصیل ایرانی نمیرود، لابد چون سنتی است، مثالهای او همانهایی هستند که آدورنو استفاده کرده و «اندیشه پویا» به قلم رضا صمیم به درستی به این تقلید اشاره کرده است. اما مسئله انتخاب عمومی و پوپولیسم جدی است، اگر کسی بگوید جوانهای ایران آگاهانه
انتخاب خودشان را کردهاند، و اصلا میخواهند آمریکایی شوند، اباذری چه چیزی برای گفتن دارد؟
انگاره نادرست اباذری این است که بیرون ریختن احساسات مردم را به بعد از ۸۸ مربوط میکند، با این استدلال که مردم و حکومت از هم ترسیدند و بغل هم پریدند! اما چطور میشود شمع روشن کردن مردم در دزفول و مشهد و بندرعباس را به داستان پنج سال پیش در شمال شهر پایتخت ربط داد؟ این منطقی و قابل قبول نیست. ۸۸ یک قضیه بالاشهری بود و حداکثر مردم تهران را تحت تأثیر مستقیم قرار داد. اباذری چون در فضای دانشگاهی تهران تنفس میکند طبیعی است که در ترکش چنین تصوری قرار بگیرد، اما جامعه زیر سایه آن اتفاق قرار ندارد، و اگر هم داشته باشد ربطی به پاشایی پیدا نمیکند. این خود نوعی سیاست
زدگی است که هر قضیهای را به ۸۸ ربط بدهیم.
نکتهای که اباذری بسیار درست به آن اشاره میکند وارد شدن ستارهها (هنرمندها و ورزشکاران) به سیاست است. هر چند باز هم ربطی به ۸۸ ندارد، و حتی به پاشایی. اولین هنرمندی که نگارنده در خاطر دارد به شکل بیربطی وارد سیاست شد «بهروز افخمی» بود، خودش در همان زمان میگفت اصلا از سیاست خوشش نمیآید، حرفهایی هم راجع به علاقه بچههایش به آمریکا میگفت، اما به هر حال وارد مجلس ششم شد و یک دوره نماینده تهران بود. چپها نقص محبوبیت داشتند، رو به پوپولیسم آوردند، هنرمندها را وارد سیاست کردند، و پشت سر آنها هم اصولگراها همین کار را تکرار کردند، و حالا واقعا
وضعی که در شورای شهر تهران رخ داده که تأسف آور است، اما این انتخاب خود مردم است.
اباذری به صراحت میگوید حکومت هنرمندها و ورزشکارها را جلو انداخته تا مانع دیده شدن «سیاست واقعی» شود. این ادعا حاوی یک تئوری توطه است، که البته از یک روشنفکر چپ بعید نیست. اما اگر حکومت جلوی وارد شدن ستارهها به انتخابات را بگیرد صدها نفر بزرگتر و کوچکتر از اباذری جلو میافتند که برای دمکراسی و حق انتخاب مردم گریبان چاک بدهند، یعنی همان روشنفکرانی که اباذری احتمالا برای رسیدن به «سیاست واقعی» بهشان امید بسته است! راستی کدام سیاست واقعی؟ اباذری مثال میزند و مثال خوبی هم در چنته دارد، مردن تدریجی سیستان، و فراموش شدن آرمانهای انقلاب، اما
چند روشنفکر دانشگاهی حاضرند بایستند و بدون خجالت همین حرف را تکرار کنند؟
اینکه آرنولد فرماندار کالیفرنیا شد ربطی به اتفاقات ۸۸ نداشت، به عاملیت مستقیم حکومت آمریکا هم ربطی نداشت. این اقتضای دمکراسی و سلطنت سینما و تلویزیون است. یک نظام دمکراتیک چنین پدیدهای را بد نمیداند، حتی اگر اوج حماقت و عقب ماندگی هم به نظر بیاید. حمیدرضا جلاییپور میتواند برای پذیرفتن این موضوع به اباذری کمک کند: او در «مهرنامه» در جواب اینکه چرا مردم برای نجف دریابندری جمع نمیشوند اما برای پاشایی غوغا میکنند میگوید در آمریکا هم برای مایکل جکسون عزا میگیرند و هیچ کس متوجه مردن جان راولز نمیشود، و جامعه ایران از این نظر فرومایه نشده است. چون
شبیه آمریکا شده پس فرومایه نیست! و اصلا مگر میشود آمریکا فرومایه باشد؟!
در واقع آمریکا دارد همه دنیا را به سمت خودش میکشد. فیلم، موسیقی، پوشش، فکر، مصرف، دانشگاه، همه چیز در حال آمریکایی شدن است. همه دنیا دارد زیر بار آمریکایی شدن از بین میرود. فرهنگ که جای خود را دارد، طبیعت هم قربانی شده است، همه منابع طبیعی باید تبدیل به کالا شود تا عده کمی از مردم احساس رفاه و لذت کنند. پول نفت ما را هم میلیون میلیون به جیب امثال جلاییپور میریزند که در دانشگاه دولتیمان جامعهشناسی آمریکا زده تدریس کنند و از این استدلال آمریکا پرستانه استفاده کنند که جامعه ما فرومایه نشده، چون آمریکا هم همینطوری است! اباذری آیا پاسخی دارد که از کجا
قرار است سیاستمان غیرمبتذل و واقعی شود؟ جز از همین دانشگاه؟ و از همین روشنفکران؟
دیوار حاکمیت برای چپهایی مثل اباذری همیشه کوتاه بوده و هست، چه راهی آسانتر از انداختن تقصیرها به گردن حکومت؟ اشتباهات حاکمیت را باید پذیرفت اما آیا اباذری به همان تندزبانی راجع به دانشگاه و همکارانش هم حرف میزند؟ آیا جسارت دارد که به انتقاد از آمریکایی شدن تصریح کند و به همه روشنفکران و دانشگاهیانی که ادبیات و فحوای کلامش را برنتافتند و در دفاع از ابتذال سینه پسر کردند و از آن غوغا، دمکراسی و حق انتخاب و جامعه مدنی و چندفرهنگی شدن و این خزعبلات را استخراج کردند بگوید خود شما آکادمیکها دارید جامعه را به ابتذال بیشتر میکشید؟ اباذری هرگز
نمیتواند چنین حرفی بزند، او نمیتواند بگوید بیشتر همکارانش آمریکا زده، مبتذل و مقلدند.
تلویزیون اساسا عامه پسند است و شبکههای ماهوارهای عامه پسندتر. در ایران برخلاف خواست روشنفکران و دانشگاهیانمان ماهواره ممنوع است. این ابتذالی است که قانونا از آن محرومیم. اما صدا و سیما در رقابت با ماهواره قرار گرفته، و تلاش میکند با تولید «ابتذال وطنی» جلوی ابتذال غربی بایستد. کپی بودن بسیاری از برنامههای صدا و سیما از اطوار آنطرف آبیها احتیاجی به اشاره و اطاله ندارد. پاشایی هم پارهای از همان ابتذال وطنی است. از صدا و سیما برای شهرتش وام میگیرد، و با مخالفت با صدا و سیما ژست استقلالش را کامل میکند. اتفاقی که در تشییع جنازه او به مدد
رسانههای موبایلی و پیامکی افتاد به طور ناقص در مورد فوت ناصر حجازی نیز رخ داده بود.
پس از فوت حجازی ـ که به خاطر سابقه مخالفت و محرومیتش از تیم ملی گزینه مناسبی برای جنجال سازی بود ـ فردوسیپور با بلندگوی صدا و سیما تلاش زیادی کرد موج مشابهی راه بیاندازد. برنامه نود همواره در معرض اتهام عوام گرایی و ابتذال قرار داشته، با این عنوان که فوتبال ایران را به قربانگاه حاشیه و جنجال برده است. اما همین ابتذال عامه پسند از نگاه مدیران مردم را از ماهواره دور میکند. در برهه ۸۸ فردوسیپور از رسانه رسمی نظام با رسانه غیررسمی ضدنظام (بالاترین) برای موج سازی پیامی به هماهنگی رسیده بود. این سزای اتکاء به «ابتذال وطنی» برای نرفتن مردم به سمت ماهواره است.
حال اگر نود تعطیل شود چه کسانی اعتراض میکنند؟ حکومتیها؟ یا روشنفکران؟
اوج حرفهای اباذری جایی است که از «اتحاد لاتها و سوسولها» سخن میگوید. پدیده پاشایی دقیقا حاصل همین اتحاد لاتها و سوسولها بود. داستان ۸۸ هم حاصل همین اتحاد بود؛ جبهه مشترکی بود از دانشجویان جوان و جوزدهای که بدون دغدغه و به خاطر قیافه احمدینژاد، سیاسی و معترض شدند، و اراذل و اوباشی که منتظر بودند ضرب شصتی به حاکمیت ممنوع کننده رقص و مسکرات نشان بدهند. نکته اما اینجاست که الوات پشت سر سوسولها میآیند، و سوسولها پشت سر روشنفکر آمریکایی. ابتدا روشنفکر دانشگاهی طرفدار آمریکا فریاد میزند، بعد قرتی و سوسول عاشق آمریکا به میدان میآیند، و سپس
الوات داغ دیده از ممنوعیت ابتذال شر به پا میکنند. همان؛ «از سروش تا گوگوش».
هر روز جمعیت پسرانی که به حد اعتیاد بدنسازی میروند، تی شرت چسبان و شلوار جین میپوشند و دخترانی که دماغ عمل میکنند، گونه میکارند و ساپورت میپوشند بیشتر میشود، همه هم از دم و از قبل پاشایی را میشناختند. بر خلاف همه تحلیل گرانی که حتی اسم پاشایی را هم نشنیده بودند. همین امروز به هر دانشگاهی که سر بزنید وضع پوشش و منش دانشجوهای دهه هفتادی چه چیزی را نشان میدهد؟ غیر از ولع آمریکایی شدن؟ سرگرمیشان چیست؟ آنها اسم سلبریتیهای آمریکایی را از جغرافیای کشورشان بهتر میشناسند. و این تقصیر کیست؟ حکومت؟! و این تأثیر هم مستقیم و هدفدار و طراحی شده است؟
بهتر نیست در بهم بافتن و اعتراض چپ گرایانه به حکومت کمی احتیاط کنیم؟
فرض کنیم که رسانه ملی را به آقای یوسف اباذری بسپریم، چه کار خواهد کرد؟ میتواند ۲۴ ساعته مستند «ماهیها در سکوت نمیمیرند» را پخش کند؟ ممکن است بگوید نقد تند سیاسی و کاملا آزادانه را اجازه خواهد داد، اما آخرش چه کسی برنده خواهد شد؛ اباذری؟ یا جلاییپور؟ خیلی ساده لوحی میخواهد که کسی در طرف برندۀ فضای آزادی و دمکراسیِ مطلق شک داشته باشد؛ سرمایه و ابتذال برندگان همیشگیاند. پس راه چارهای جز انتخاب بین پوپولیسم یا فاشیسم نیست، در جامعه سیاست زدهای که گرایشها به برچسب یا فحش تبدیل میشوند نمیتوانیم بین «انتخاب» (دمکراسی) و «اصالت» (نظارت) راه
دیگری پیدا کنیم، ترجمهاش میشود همان ترجیح پوپولیسم، یا فاشیسم.
امروز نه تنها ستارهها وارد سیاست شدهاند، که سیاستمداران و اصحاب دانش سیاسی هم به رنگ زرد و دیده شدن به هر قیمت عشق میروزند. کاش آقای اباذری بررسی کوتاهی روی پدیدههایی مثل علی مطهری (نماینده مجلس) و معصومه ابتکار (مسئول دولتی) داشته باشند و اطوار جلب توجهشان را زیر نظر بگیرند. یا آن استاد تمام دانشگاه تهران، جناب صادق زیبا کلام را، یا دکتر محمود سریع القلم را. اینها موارد روشنی از دانشگاهیان آمریکا زدهاند که از پول حاکمیت و علیه حاکمیت و حتی از رسانههای دولت به ذائقه مبتذل و عوام پسند رسانهای دامن میزنند، فقط برای اینکه بیشتر دیده شوند.
بنابراین مقام اولی که اباذری باید به آن توهین کند محل ارتزاق خود او، و همکاران و شاگردانش هستند، حکومت و مردم بعد از آنند.