گويند سنگ لعل شود در مقام صبر...
چندين پاييز گذشته بود و دلم براي خنده هاشان تنگ شده بود، براي فرياد دست ها و آرامش چشمان شان. درست خاطرم هست که اولين باري که ديدمشان پاييز هشتاد و دو بود. انگار قرار ما از همان ابتداي علاقه پائيز بود. مهر همان سال مهرشان به دل نشست و برايشان به بهانه هفته جهاني ناشنوايان، نمايش بي کلامي با نام «پل» اجرا کردم تا که دالاني باشد به دنياشان...
چندين پاييز گذشته بود و دلم براي خنده هاشان تنگ شده بود، براي فرياد دست ها و آرامش چشمان شان. درست خاطرم هست که اولين باري که ديدمشان پاييز هشتاد و دو بود. انگار قرار ما از همان ابتداي علاقه پائيز بود. مهر همان سال مهرشان به دل نشست و برايشان به بهانه هفته جهاني ناشنوايان، نمايش بي کلامي با نام «پل» اجرا کردم تا که دالاني باشد به دنياشان... همان پاييز فکر راه اندازي مرکز آموزش پانتوميم اصولي براي آنان به سينه افتاد. پاشنه بالا و نعل به کرسي و کاغذ به بغل ،راهي خيابان و ميدان مجلس نشين و بهار نشين بهارستان شديم ... قدم زنان و نفس زنان دويديم و دويديم تا به پاييز هشتاد و هفت رسيديم! درست است که مهر هميشه بوي مهر مي دهد؛ بوي کتاب، بوي کيف ، بوي پاک کن ... بوي مدرسه . دست هاي ثمين باغچه زنگ نخستِ نخستين مدرسه پانتوميم ايران ( مپنا ) را به صدا در آورد ... هنوز شوق چشمان مرمر, محمد , علي و... يادم هست که چگونه خنده کنان نه به پشت ميز که روي ميز گرد صحنه نمايش آموختند درس هاي نخست پانتوميم را . پاييز که گذشت نوبت ننه سرما آمد و هر يک از پشت ميز نشينان رفتند سراغ کرسي و ساختن آدم برفي هاي حيات خانه خود و دوباره فاصله افتاد بين چشم هاي من و خنده هاي آنان . فاصله اي به درازي شش پاييز! اين بار؛ نفس زنان و قدم زنان دويديم و دويديم تا به پايئز نود و سه رسيديم ... دوبار جمع شديم... ديدمشان؛ بعضي هاشان چه بزرگ شده بودند، بعضي ها هم که انگار چمدان بسته بودند و رفته بودند و بعضي ها هم که تازه آمده بودند و من دوباره آمده بودم با چمداني باز و کمي ميانسال تر از آن سال ها ... دوباره آمديم که اين بار يک فصل قرار ديدارمان نشود . آمديم که چهار فصل براي ايران بخوانيم و بچرخيم و بمانيم. اين بار بهانه لازم نبود ؛ نام وطن خودش بهترين سرودي بود که ميتوانست از گلوگاه محمد نوري به دست هاي شما برسد تا در سومين جشنواره سراسري سرود ناشنوايان اهواز بين روزهاي يکم تا سوم بهمن به صحنه برود. درست است که در سفر پيش رويمان؛ تمام آنان که دلشان براي دلتان مي تپيد همراهمان شدند؛ يکي در ساخت فيلم ديگري لباس؛ يکي طراحي و ديگري چاپ ... شما هم که خودتان دست درجيب کرديد، چرا که هيچ نهاد دولتي کمک رسانمان نبود؛ اما سخت بر اين باورم که صداي شما به گوش ناشنوايان ايران خواهد رسيد . منبع: بانی فیلم