ازدواج خدیجه با پیامبر(ص) از نگاه روایت
سخنان خدیجه که تمام شد، ورقة بن نوفل بدو گفت: اى خدیجه! اگر آنچه را گفتى راست باشد، بدان که محمد پیامبر این امت خواهد بود و من هم از روى اطلاعاتى که به دست آوردهام، منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم.
کد خبر :
390130
فارس: دهم ربیع الاول، سالروز ازدواج پیامبر اکرم(ص) با حضرت خدیجه(س) است، حجتالاسلام والمسلمین هاشم رسولی محلاتی درباره این ازدواج در کتاب «درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام» مینویسد: عموماً نوشتهاند ماجراى این ازدواج میمون و مبارک از اینجا شروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابوطالب یا درخواست خدیجه، رسول خدا(ص) به صورت اجیر یا به عنوان مضاربه براى خدیجه به سفرى تجارتى اقدام کرد و به خاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر و درایت آن حضرت از این سفر نصیب خدیجه شد، آن بانوى مکرمه علاقهمند به این وصلت شد و مقدمات این ازدواج فراهم شد .... از پارهاى روایات دیگر نیز استفاده مىشود که این علاقه و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بود و جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه کمک کرد. ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خود روایت کرده که در روز عیدى زنان قریش در مسجد گردهم جمع شده بودند که مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت: نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود، پس هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشد، حتماً این کار را بکند... زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى
که به آنها کرده بود، او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند، ولى این گفتار مرد یهودى بارقهاى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت ایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جای گیر ساخت. البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه کرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیز که از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتابهایى را در این زمینه خوانده بود، خبرهایى از ظهور آن حضرت داده بود و در پارهاى از اوقات آن روایات را بر آن حضرت منطبق مىدانست... *سفر تجارتى رسول خدا(ص) براى خدیجه اینان نوشتهاند روزى که رسول خدا(ص) عازم سفر شام و تجارت براى خدیجه شد و هنگامى که مىخواستند حرکت کنند، خدیجه غلام خود «میسرة» را نیز همراه آن حضرت روانه کرد و بدو دستور داد، همه جا از محمد(ص) فرمانبردارى کند و خلاف دستور او رفتارى نکند. عموهاى رسول خدا(ص) و به خصوص ابوطالب نیز در وقت حرکتبه نزد کاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل کاروان کردند و بدین ترتیب کاروان به قصد شام حرکت کرد و مردمى که براى بدرقه رفته بودند، به خانههاى خود بازگشتند. وجود میمون و با
برکت رسول خدا(ص) که به هر کجا قدم میگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبرد، موجب شد که این بار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل، از آسایش و سود بیشترى برخوردار شود و آن تعب و رنج و مشقتهاى سفرهاى پیش را نبیند و از این رو زودتر از معمول به حدود شام رسیدند... و چون کاروان به پشت مکه و وادى«مر الظهران»رسیدند، به نزد رسول خدا آمده گفت: خوب است شما جلوتر از کاروان به مکه بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید! نزدیک ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفهاى که مشرف بر کوچههاى مکه بود نشسته بود، ناگاه سوارى را دید که از دور به سمت خانه او مىآید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان است که پیوسته به دنبال او حرکت مىکند و او را سایبانى مىکند. سوار نزدیک شد و چون به در خانه خدیجه رسید و پیاده شد، دید محمد(ص) است که از سفر تجارت باز مىگردد.... به دنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود، براى خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهایى که از مرد یهودى شنیده بود، او را مشتاق ازدواج با رسول
خدا(ص) کرد و شوق همسرى آن حضرت را به سر او انداخت. خدیجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا(ص) داد، میسره را نیز به خاطر مژدهاى که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه به نزد ورقة بن نوفل که پسر عموى خدیجه بود و به دین مسیح زندگى میکرد و مطالعات زیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت محمد(ص) را به شام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى او تعریف کرد. سخنان خدیجه که تمام شد، ورقة بن نوفل بدو گفت: اى خدیجه! اگر آنچه را گفتى راست باشد، بدان که محمد پیامبر این امت خواهد بود و من هم از روى اطلاعاتى که به دست آوردهام، منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم که این امت را پیامبرى است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است. این جریانات که به فاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود، او را بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد(ص) کرد و با اینکه بزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و به خواستگارانى که فرستاده بودند، پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمد تا به وسیلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد(ص) به اطلاع آن حضرت برساند و از این رو به دنبال «نفیسه» -دختر «منیة» که یکى از زنان قریش و دوستان
خدیجه بود- فرستاد و به طور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد(ص) برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را به آن حضرت بگوید. نفیسه به نزد محمد(ص) آمد و به آن حضرت عرض کرد: -اى محمد چرا زن نمىگیرى؟ حضرت پاسخ داد: چیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم نفیسه گفت: اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مالدار و زیبا از خانوادهاى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواج هستى؟ فرمود: از کجا چنین زنى مىتوانم پیدا کنم؟ گفت: من این کار را خواهم کرد و خدیجه را براى این کار آماده مىکنم، سپس به نزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد، ترتیب کار را بدهند. موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا(ص) و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد. *نقد و بررسى این داستان و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد، ولى تذکر چند مطلب به عنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است: 1-نخستین مطلبى که مورد بحث واقع شده، صحت و سقم اصل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است، زیرا این داستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسول خدا(ص) به
همراه ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى در این باره به دست ما نرسیده است. 2- در عموم این روایات این جمله به چشم مىخورد که خدیجه رسول خدا(ص) را اجیر کرد...و همین ماجرا سبب این ازدواج شد، در صورتى که در حدیث دیگرى که از عمار بن یاسر نقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آن را روایت کرده، عمار بن یاسر گوید: داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا(ص) و اجیر شدن آن حضرت براى خدیجه نداشته و اساساً رسول خدا(ص) در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگر نشد... و روایت عمار بن یاسر این گونه است که مىگوید: من از داستان ازدواج رسول خدا(ص) با خدیجه دختر خویلد آگاهترم، من که با آن حضرت دوست نزدیک بودم، روزى به همراه رسول خدا میان صفا و مروه مىرفتیم که ناگهان خدیجه و خواهرش هاله پدیدار شدند و چون خدیجه رسول خدا(ص) را دیدار کرد، خواهرش هاله به نزد من آمد و گفت: اى عمار! دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه به ازدواج با او ندارد؟) گفتم: به خدا سوگند اطلاعى ندارم و پس از این گفتوگو بازگشته و مطلب را براى آن حضرت باز گفتم، رسول خدا(ص) فرمود: برگرد و (براى گفتوگو در این باره) با او
وعده دیدارى را در روزى قرار بگذار تا نزد او برویم... و در پایان این روایت این گونه است که مىگوید: جریان این گونه که مردم مى گویند نبود و خدیجه، رسول خدا(ص) را براى کارى اجیر نکرد و آن حضرت هیچ گاه اجیر کسى نشد. و البته این روایت هم در بىاعتبارى همانند روایات قبلى است و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل کرده که «روى بعضهم عن عمار بن یاسر»... و در متن روایت هم جملهاى هست که قابل خدشه است، ولى مىتواند آن روایات کم اعتبار قبلى را نیز کم اعتبارتر کند و موجب تردید بیشترى در صحت آنها شود... مگر آنکه کسى پاسخ دهد که کارگرى رسول خدا(ص) براى خدیجه به صورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نه اجاره اصطلاحى، چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریح شده مانند روایت کشف الغمه که در بحارالانوار نقل شده و عبارت آن چنین است: «کانت خدیجه بنت خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال تستاجر الرجال فی مالها و تضاربهم ایاه بشیء تجعله لهم منه» و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونه است که از این عبارت مىتوان استفاده کرد که تعبیر به «اجیر» و «استیجار» نیز در روایات دیگر ممکن است، به همین معناى مضاربه
باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر در عبارت شده باشد. 3- چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسر استفاده شد، بر فرض صحت اصل داستان، ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آن حضرت نیز ثابت نشده و از این جهت نیز این روایات قابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.