دزدی که به جای اشیای قیمتی یادداشتهای جلال را برد/ سرگذشت آثار جلال از زبان خودش
سیمین، تازه یک کیف قشنگ کار برایم آورده بود و من تمام یادداشتهایم را مرتب در آن گذاشته بودم و چون زندگی به هم ریخته بود، شبی دزدی آمد و لباسهایی از من و او برد و کفشهای مرا و آن کیف را.
کد خبر :
382242
سرویس فرهنگی«فردا»؛ یادداشتی منتشر نشده از مجموعه یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد در ویژهنامه هفتمین جایزه جلال آلاحمد منتشر شده که در ادامه از نظر می گذرد:
چهارشنبه 18 مرداد 1334 - 6:30 بعدازظهر - تهران (یعنی اندر خانهمان در تجریش) گویا درست دو سال پیش در همین روزهایی بود که دفتر (یعنی اوراق) یادداشتهایم را دزد برد. در خانه موقتی کوچکی که پایین خانه فعلیام در شمیران اجاره کرده بودم و 15، 10 روزی بعد از مراجعت سیمین از آمریکا بود که این اتفاق افتاد. سیمین، تازه یک کیف قشنگ کار برایم آورده بود - به قول
خودش از پوست خوک بود - و من تمام یادداشتهایم را مرتب در آن گذاشته بودم و چون زندگی به هم ریخته بود، شبی دزدی آمد و لباسهایی از من و او برد و کفشهای مرا و آن کیف را. بیچاره لابد خیال کرده بود در آن کیف قشنگ اسکناسهای قشنگی به دستش میرسد، غافل از اینکه یک مقدار کاغذ پاره در آن بود که فقط به درد من میخورد. به هر صورت از آن واقعه به بعد، دیگر این یادداشتها را رها کردم. گرچه بر گذشتهها تأسف نمیخورم (طبق کلام بزرگان!) ولی هر چه فکر میکنم، تأسفآور است که دزد بیاید و به جای نقره و فرش و از اینجور خرت و پرتها، یادداشتهای روزانه آدم را ببرد. یادداشتهای
مرتبی بود. یادم است از تابستان 1327 با مراجعه از سفر تبریز شروع شده بود و به برگشت سیمین از آمریکا ختم میشد. به هر صورت حیف بود. گور پدرش، نمیشود که عزا گرفت، از نو شروع کنم. یادم است که در آن یادداشتها، هر چندی یکبار، از کارهای ادبی خودم گزارشی مینوشتم. حالا هم چطور است اشارهای کلی به آنچه قبل از مرداد 1332 کردهام، بکنم و از آن به بعد را هم بنویسم؟ تا قبل از مرداد 1332 که در بیست و هشتمین آن واقعه اتفاق افتاد، این کتابها را چاپ زدهام؛ 1- جزوه عزاداریهای نامشروع - ترجمه از شیخ یا سیدمحسن عاملی که ریش قرمزهای بازار جمعش کردند و مقدمه تکفیر این حقیر بود. 2-
دید و بازدید - که سر سلامت به گور برد و بیسروصدا پخش شد و مدتها است تمام شده و در فکر تجدید چاپش هستم. 3- ممد و آخرالزمان - که ترجمه از پل کازانوی فرانسوی بود و ایضاً به همان سرنوشت عزاداریها دچار شد و خیلی هم بدتر. تمام نسخههایش را در چاپخانه گرفتند و سوزاندند و نزدیک بود خود حقیر را هم به سرنوشت کسروی دچار کند، که بخیر گذشت. و همین قضیه مقدمه جدایی از پدر و مادر شد. گویا در سال 1325 این اتفاق افتاد، نمیتوانم فراموش کنم که درین واقعه، ساعتچی، گرچه سایهام را تا سالها بعد از انشعاب با تیر میزد، خیلی کمکم کرد و اگر او نبود، حقیر را فیالمجلس سوراخ سوراخ
کرده بودند، البته مؤمنین و فرستادگان همان ریشقرمزها و از حق هم نباید گذشت که کار خطرناکی کرده بودم و اصلاً یا اینجور کارها فایدهای هم دارد؟ حالا یعنی مدتها است که درین قضیه تردید میکنم، یعنی در فایده داشتن تحریک احساسات مذهبی مردم. هدایت و دکتر مقدم ترجمه و چاپ این کتاب را روی دستم گذاشتند و به خصوص هدایت خیلی در چاپ کردنش اصرار داشت. 4- از رنجی که میبریم - که به وسیله مجله مردم پخش شد و پولش یک قلم به جیب نمایندگان محترم حزب دلاور توده فرو رفت. 5- سه تار که ایضا سر سلامت به گور برد و هنوز صد تایی از آن باقی است. 6- قمارباز ترجمه از داستایوسکی که بسیار
احمقانه ترجمه شده و معرفت پدر سوخته هم چاپ دومش را در آورد و ما هم هر چه جز زدیم، فایده نکرد و دعوامان با او هنوز که هنوز است، از پارسال تا به حال در دادگستری است. (مردهشور این وثوقی را ببرد که قرار است امروز بیاید اینجا، شب با هم شام میخوریم) که عرضه نداشت کارش را به نفع ما بگذراند. 7- بیگانه ترجمه از آلبر کامو که خبرهزاده آن بلا را به سرش آورد ... و ما هم مجبور شدیم اسممان را رویش بگذاریم و باعث دعوا با مصطفوی شد و داستان طولانی است. 8- سوءتفاهم باز هم ترجمه از آلبر کامو که در پانصد نسخه و خودمانی چاپ شد (راستی، کتابهای دیگر همه در هزار نسخه بوده است جز از رنجی
که میبریم در 1500 و قمارباز در دو چاپش که خدا عالم است معرفت پدر سوخته چقدر چاپ کرده هر بار). 9- زن زیادی که اسماعیلزاده خرج چاپش را داد و گر چه پولش را در آورد، ولی بار سنگینی برایش بود. 10- دستهای آلوده ترجمه از سارتر که 1500 تومان خرجش شد و محسن ندیم داد و افسوس که همهاش از بین رفت. توکلیان گردن کلفت (ناشر محترم بعد از چاپ) مدعی شد که همهاش در غارتی که طرفداران بقائی از دکانش کردهاند، سوخته، ولی دروغ. و خندهدارتر این است که مقداری هم از زن زیادی (در حدود 400 نسخه) که برای توزیع به او داده بودم، به همین سرنوشت دچار شد. راستی، اخیراً هم جوانکی به اسم ساختگی گلگون
- از آبادان آمد و در حدود 200 جلد - یعنی 175 جلد، باقیمانده سوءتفاهم را برداشت برد و یک سفته داد قلابی و رفت! سرنوشت چرندیات حقیر، درست سرنوشت شهیدان صحرای کربلا است: یکی مُرد و یکی مُردار شد. یادم است دستهای آلوده را به سیمین تقدیم کردم. این است که کارنامه تا موقع برگشت سیمین از آمریکا یا تا موقعی که به خانه جدید شمیران نقل مکان کردیم باقیش بماند برای یک روز دیگر.