فیلم/شعرخوانی شورانگیز نادر بختیاری

شعر خوانی نادر بختیاری در مراسم شب های شعر آئینی «بر آستان اشک» که به مدت پنج شب در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

کد خبر : 376731

دانلود

دانلود

صبح محرم زد و گل کرد خون یاد حسین آمد و گل کرد خون دل به هوای دگری می تپد سینه به یاد پدری می تپد آنهمه فرزند فدا کرده کیست؟ گریه به نعش شهدا کرده کیست؟ کیست که در پیچ و خم کربلا مانده به تنهایی و رنج و بلا کیست به جز شاه غم و شاه دین صاحب فریاد که هل من معین او یل اسلام، حسین من است کز غمش آهنگ دلم شیون است گریه مجالم ندهد یک نفس تا که بگویم غم او را به کس آه کزین غصه جانکاه، من سوخته ام در عطش و آه، من *** حسین مردی است از تباری که عشق و تیغ از دو سو در آن هست به دشمن و دوست خشم و رأفت، ستیزه و گفت و گو در آن هست حسین مردیست کز دیانت، ز گرد شوید رخ سیاست دیانتی آنچنان که گاهی ز موج خون شست و شو در آن هست فدای سالار رادمردان و دین سرخش که در ره عشق گذشتن از جان خویش و فرزند و هستی و آبرو در آن هست کجاست حری در این جهان کز ستم بیابان کربلایی ست وگرنه اسلام، بشنو از من، ترحم بر عدو در آن هست خوشا چنان مکتب بلیغی، مرام بر کوه چون ستیغی که گر ز دنیا در آن نباشد، شهید و نام نکو در آن هست برو به راه حسین ای دل، که گرچه سخت است و صعب و مشکل سجود و تسلیم رو سوی عشق، فکرت و پرس و جو در آن هست نما به زینب نیازمندی کائنات است تشنه او دهنده حاجتی که دیدم هزار راز مگو در آن هست حدیث او را بخوان که در آن، سکوت و غم هیچ نیست اما نگاه بر قامت چنان سرو و بوسه زیر گلو در آن هست *** آی عباس علمدار سرافرازی ها جرعه ای ریز مرا زآنهمه جانبازی ها جرعه ای ریز از آن آب که وجدان تو بود آب، آن آب که هم قیمت دستان بود آنکه از آن به تن زخمی مرکب نزدی تشنه جان ماندی و تا مرگ به آن لب نزدی تیرها گرچه دریدند ز هم مشک تو را تا دم مرگ نچیدند گل اشک تو را وقتی حسین تاخت به سوی معاد خون برخاست از مهابت او گرباد خون هر سو گریختند شغالان و روبهان پنهان شدند در پی خود خیل گمرهان آندم امام در تف "أمن یجیب" ، ماند دم دركشید و أشهد خود را غریب ، خواند در چار سوی عرصه خون ، راند و گریه كرد بر هر شهید فاتحه ای خواند و گریه كرد آنگاه عرصه بر نفس او سپند شد بانك " فیا سیوف خذینی" بلند شد آشفت لجه لجة خون مباح را مهمیز كوفت هیمنة ذوالجناح را پیچید شور حیدر كرار در سرش آتش گرفت نعرة الله اكبرش یكبار تاختند بر او تیغ های مرگ آهی گداختند در او تیغ های مرگ غافل كه غیرتش ازلی بود در جهان غافل كه او حلول علی بود در جهان آنگونه كشتشان كه رمق در تنش نماند جز تیر و زخم بر بدن روشنش نماند آن لحظه آه، لحظه مرگ دوباره بود هر چند ظهر ، وقت غروب ستاره بود اسلام کفر تن به مجوس و مجوسه زد دیدم که تیغ بر رگ خورشید بوسه زد روحی بلند همچو ملائک خروج کرد روحی که بال و پر زد و قصد عروج کرد آن روح در طواف به گرد امام شد وآن حج ناتمام بدینسان تمام شد رو سوی خیمه ها ز دل دشت بی بهار اسبی عنان گسیخته برگشت بی سوار دیدم میان عرصه در آن تیغ آفتاب معجر فروکشیده زنی همچون آفتاب بالا بلند، پرپر گل، برگ برگ عشق همچون شبان کوفه سیه پوش مرگ عشق یک زن که سخت، هیئت مردان مرد داشت بعد از حسین یک دل طوفان نورد داشت تا دیده غرق خون بدن چاک چاک شاه افکند خویش را ته گودال قتلگاه خورشید دیده ای که شود محو ماهتاب؟ مهتاب دیده ای که بپیچد بر آفتاب؟ در بطن خون و خاک، دو تنها تو دیده ای؟ در گودی مغاک، دو دریا تو دیده ای؟ زن ها مگر که خاک به دامان نمی کنند؟ یا آن که موی خویش پریشان نمی کنند؟ پس از چه زینب آن همه ستوار مانده بود؟ در ملتقای تیغ، علی وار مانده بود؟ سبحان من یری وقع الطیر فی الهواء سبحان من یری أثر النمل فی الصفاء سبحان من یری قتل القوم فی البلاء سبحان من یری قطع الرأس من قفا

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: