مردم از من نقش جدی نمی‌خواهند

کد خبر : 369154
سرویس فرهنگی « فردا »: قدرت‌الله ایزدی در میان مردم بیشتر با نام رشید معروف است و حتی خیلی از مردم نام واقعی او را درست نمی‌دانند.

وقتی کاری از او در تلویزیون پخش می‌شود، همه او را رشید خطاب می‌کنند. ایزدی وقتی کارش را با هنروری در یک اثر نمایشی آغاز کرد، هرگز تصور نمی‌کرد تا این میزان بین مردم محبوبیت کسب کند، اما او بسرعت پله‌های محبوبیت را طی کرد.

ایزدی معتقد است اگر خدا به او کمک نمی‌کرد این اتفاق نمی‌افتاد. او در صحبت‌هایش تاکید می‌کند همیشه سر نماز دعا می‌کند و از خدا می‌خواهد او را در کار بازیگری موفق کند. او توانست بعد از مدت کوتاهی جایگاه خودش را در عرصه بازیگری ثابت کند و حالا دیگر همه او را با شخصیت رشید می‌شناسند. ایزدی قبل از آن که وارد عرصه بازیگری شود، معلم و ناظم بود. او وقتی کار بازیگری را شروع کرد شغل معلمی را رها نکرد، چون معتقد است معلمی شغل انبیاست، ضمن این که او عاشق بچه‌هاست. به همین دلیل این دو حرفه را به موازات یکدیگر جلو برد و حالا بازنشسته آموزش و پرورش است. وقتی پای صحبت‌های قدرت‌الله ایزدی بنشینید، متوجه دل دریایی او می‌شوید و این که علاقه‌مند است تحت هر شرایطی به همنوع خودش کمک کند. او می‌گوید در این کار همسرش خیلی او را تشویق کرده، به همین دلیل موفقیت‌اش در عرصه بازیگری را مدیون همسرش می‌داند. یکی از ویژگی‌های ایزدی، توجه به خانواده است. به همین دلیل مرتب درباره پسر بزرگش کمال می‌گوید که در ساخت موسیقی متن آثار تلویزیونی فعالیت می‌کند یا پسر کوچک‌ترش که تصویربردار سریال «رشید حرفه‌ای» بود. او دامادش را همچون پسرانش دوست دارد و می‌گوید هیچ فرقی با پسرهایش ندارد. او یک دختر دیگر هم دارد که در دانشگاه رشته طراحی لباس می‌خواند. ایزدی دو نوه هم با نام‌های محمدامین و محمدپارسا دارد. او عاشقانه درباره نوه‌هایش حرف می‌زند و می‌گوید این دو بچه عشق او هستند و وقتی خسته به خانه می‌آید این دو خستگی‌اش را رفع می‌کنند. حتی تاکید می‌کند مردم حق دارند که از روزگاران قدیم می‌گفتند بچه بادام است و نوه مغز بادام. با ایزدی درباره رشید و بازیگری گفت‌وگو کرده‌ایم.

شما بتازگی در سریال «شمعدونی» به کارگردانی سروش صحت نقش دایی جلال را بازی کردید که قرار است در آینده از شبکه سه پخش شود. شنیده‌ایم این نقش کاملا جدی است. این در حالی است که مردم شما را با نقش رشید می‌شناسند. گرچه هرازگاهی نقش‌های جدی هم بازی کرده‌اید، ولی آن کارها خیلی دیده نشد. برایتان سخت نبود از شخصیت رشید فاصله بگیرید و ایفاگر یک نقش جدی باشید؟

سروش صحت برای من همیشه قابل احترام است. او در کارش استاد است و زمانی که مرا برای بازی در سریال شمعدونی دعوت کرد و گفت می‌خواهد من نقش جدی در این سریال بازی کنم در این باره با او خیلی صحبت کردم و گفتم مردم مرا با رشید می‌شناسند. اما او اصرار داشت که من بعد از مدت‌ها یک نقش جدی بازی کنم تا نشان بدهم در کارهای جدی هم می‌توانم خوب ظاهر شوم.

البته من به او گفتم در چند سریال و تله فیلم نقش جدی بازی کرده‌ام، ولی مردم از من نقش جدی نمی‌خواهند. حتی به او پیشنهاد دادم نقش دایی جلال را به بازیگر دیگری بدهد، اما او گفت شما با لهجه شیرین اصفهانی این نقش را هم طنز و دلنشین‌ خواهی کرد.

بالاخره به خاطر احترامی که برای او قائل هستم این کار را انجام دادم و امیدوارم مردم مرا در این نقش هم بپذیرند و اگر هم خوششان نیامد و نسبت به بازی‌ام انتقاد داشته باشند، دیگر نقش جدی بازی نخواهم کرد و هر کارگردانی پیشنهاد بدهد، نخواهم پذیرفت. مردم رشید را دوست دارند و این شخصیت برایشان مهم است.

خیلی‌ها به من می‌گویند ما وقتی افسرده هستیم یا دلمان می‌گیرد کارهای شما را می‌بینیم و کلی می‌خندیم یا بعضی‌ها می‌گویند ما از هیچ برنامه طنزی خنده‌مان نمی‌گیرد، جز برنامه شما. شاید باور این مساله برای شما سخت باشد، اما یک زوج وقتی من را دیدند، گفتند ما به هیچ‌وجه با هم تفاهم نداشتیم و فقط با هم غذا می‌خوردیم و هیچ حرف مشترکی نداشتیم، اما وقتی کارهای شما را ‌دیدیم با هم می‌خندیدیم و همین خنده‌ها به مرور زمان باعث شد به تفاهم برسیم.

شنیدن این حرف‌ها برای من خوشحال‌کننده است و شاکر خدا هستم یا یک نفر ساعت دو نصفه شب زنگ منزل مرا زد و گفت مادرم در حال مرگ است و اگر شما بالای سرش بیایید، مطمئن هستم حالش خوب می‌شود. البته وقتی من رفتم و ایشان مرا دیدند، در جا فوت شدند! وقتی به عیادت بیماران در بیمارستان‌ها یا بچه‌های سرطانی می‌روم، همه استقبال می‌کنند. من همه این حرف‌ها را به سروش صحت گفتم و الان هم به شما گفتم تا بدانید مردم رشید را دوست دارند.

شما تمام این حرف‌ها را به سروش صحت گفتید، اما او قبول نکرد و در نهایت کاری را انجام دادید که او می‌خواست. هنگام بازی حالتتان چطور بود؟ از این موضوع ناراحت بودید یا خوشحال؟

اتفاقا خیلی رنج می‌بردم. انگار دست و پایم را بسته بودند. خیلی اذیت می‌شدم. یک جاهایی دوست داشتم در قصه رشید شوم، حتی تکیه‌کلام‌های رشید را گاهی می‌گفتم، اما همان موقع آقای صحت می‌گفت: کات! آقای ایزدی مگر من به شما نگفتم شما در اینجا رشید نیستی و دایی جلال هستی!

ضمن این که شخصیت دایی جلال هم به گونه‌ای طراحی شد که نمی‌شد آن را تبدیل به رشید کرد، چون او با مسئولان در رفت و آمد است و گاهی انگلیسی صحبت می‌کند. بر عکس رشید که آدم ساده‌ای است. بنابراین دایی جلال خیلی با رشید فاصله داشت. وقتی بازی‌ام در این سریال تمام شد به سروش صحت گفتم من این کار را انجام دادم، اما مطمئن هستم مردم از شما انتقاد خواهند کرد و می‌گویند ما رشید را می‌خواهیم.

چرا آیه یاس می‌خوانید و انرژی منفی نسبت به این مساله دارید؟ شاید مردم این بار نقش جدی را از شما بپذیرند.

تا به حال هر کس مرا دیده گفته رشید! اگر مردم این نقش جدی را دوست داشته باشند، حتما ادامه خواهم داد و گرنه دیگر نقش جدی بازی نمی‌کنم و همیشه رشید باقی می‌مانم. نظر مردم برای من اهمیت دارد. هر آنچه آنها از من بخواهند، انجام می‌دهم.

باید تاکید کنم شخصیت آقای صحت برایم خیلی قابل احترام است. او همشهری‌ام است و برایم افتخار بود که در کارش بازی کنم. خوشبختانه گروه سازنده سریال شمعدونی خیلی خوب است و من از کار کردن با آنها لذت بردم. گرچه اوایل ناراحت بودم که در این سریال رشید نیستم، اما بعد این ناراحتی با مهربانی افراد گروه بر طرف شد و حتی سروش صحت هم وقتی متوجه شد اذیت می‌شوم، تصمیم گرفت قصه را تغییر بدهد و از یک جایی دایی جلال همراه همسرش از اقوامشان در تهران خداحافظی می‌کنند و به شهر خودشان برمی‌گردند.

وقتی برای بازی از شما دعوت می‌شود، چقدر به کارگردان اهمیت می‌دهید؟

این مساله خیلی مهم است. هر چه کارگردان کارش را بلد باشد، بازی من هم دو برابر بهتر می‌شود. وقتی کارگردان خوب نباشد، حتی بهترین بازیگر هم موفق نخواهد بود. برای این که کارم خراب نشود، همیشه درباره کارگردان و بازیگران مقابلم پرس‌وجو می‌کنم.

شما در صحبت‌تان اشاره کردید وقتی مردم از شما می‌خواهند به سراغ بیمارشان بروید، حتما این کار را انجام می‌دهید. شخصا آدم باحوصله‌ای هستید یا مردم برایتان خیلی اهمیت دارند؟

مردم را خیلی دوست دارم و کارهایی که انجام می‌دهم، به خاطر مردم است. دلم می‌خواهد همیشه از من راضی باشند. وقتی می‌بینم مردم با تماشای کارهایم می‌خندند، لذت می‌برم و سعی می‌کنم آنها را راضی نگه دارم. شاید شما بگویید من آدم خودخواهی هستم که از خودم تعریف می‌کنم، ولی وقتی مردم از من درخواستی دارند، حتما انجام می‌دهم. برای زکات کارهایم برنامه‌هایی را که در کمیته امداد، ایتام، بچه‌های سرطانی و بهزیستی برگزار می‌شود، رایگان اجرا می‌کنم.

چه جالب! خیلی از بازیگران وقتی مشهور می‌شوند به دنبال دستمزد بیشتر هستند، اما شما اجراهای رایگان برای نهادهای خیریه انجام می‌دهید؟

وقتی به این مساله باور داشته باشید که خدا پاداش کارهای خیر را می‌دهد، آن وقت طور دیگری به این ماجرا نگاه می‌کنید. معمولا بعد از اجرای رایگان، چند کار از سوی شرکت نفت و گاز و... پیشنهاد می‌شود. در واقع خدا ده برابر دستمزد آن چند روز را به من می‌دهد. به همین دلیل من هم تلاش می‌کنم با استعداد ذاتی که خدا به من داده بندگانش را بخندانم و شاکر این استعداد هستم.

یعنی صداقت رشید باعث شده بین مردم محبوب شود.

صداقت و خاکی بودن، رشید را بین مردم محبوب کرده است. عده‌ای به من می‌گویند تو چقدر باحوصله هستی که با همه عکس می‌اندازی، اما من در پاسخ به این دوستان می‌گویم دلم نمی‌خواهد کسی از دست من دلخور شود. وقتی بچه‌ای با علاقه به سمت من می‌آید تا با او عکس بگیرم، حق ندارم دل او را بشکنم.

وقتی همراه خانواده‌تان به رستوران می‌روید، برای خودتان و اعضای خانواده سخت نیست که مرتب بلند شوید و با مردم عکس بگیرید؟

همسرم عادت کرده است. البته برخی دوستان اجازه می‌دهند غذایم تمام شود و بعد درخواست عکس گرفتن را مطرح می‌کنند. بعضی دوستان هم هنگام غذا خوردن از من و خانواده‌ام با گوشی موبایل عکس می‌گیرند و من از آنها خواهش می‌کنم این کار را انجام ندهند، شاید دوست نداشته باشم خانواده‌ام در فیلم‌ آنها باشد.

واکنش آنها چطور است؟

برخی به حرف ما گوش می‌دهند و تصاویر را پاک می‌کنند، ولی بعضی دیگر به کارشان ادامه می‌دهند.

واقعا ناراحت می‌شوید وقتی مردم از خانواده‌تان فیلم می‌گیرند؟

خیر! ناراحت نمی‌شوم، اما به هر حال روابط بین اعضای خانواده صمیمی است. مثلا شاید من دست دخترم را بگیرم، اما خیلی‌ها نمی‌دانند او دختر من است. وقتی چنین فیلم و عکس‌هایی منتشر شود باعث سوءتفاهم می‌شود.

آیا تا به حال پیش آمده از صحبت‌های برخی مردم که بی‌ملاحظه هستند، عصبانی و کلافه شوید و به آنها پرخاش کنید؟

برخی مواقع از بی‌ملاحظگی برخی آدم‌ها عصبانی شده‌ام اما سعی کرده‌ام خودم را کنترل کنم. در این لحظات از خدا می‌خواهم به من صبر بدهد، اما هرگز پیش نیامده پرخاشگری کنم یا داد و فریاد کنم یا دوربین افراد را بگیرم. دوست دارم مردم با اجازه خودم عکس بگیرند. در این صورت بیشتر به دل آدم می‌چسبد.

وقتی همراه همسرم به بازار می‌روم، گاهی او ساعت‌ها گوشه‌ای می‌نشیند تا عکس گرفتن من با مردم تمام شود. برخی مواقع هم پیش آمده که فروشندگان سرم را کلاه گذاشتند. مثلا قیمت لباس هزار تومان است، اما وقتی من قیمت را از آنها می‌پرسم، می‌گویند قیمت این لباس دو هزار تومان است، اما چون شما آقا رشید هستید، هزار تومان بدهید. الان که متوجه این کلک‌ها شده‌ام من هم زرنگ شده‌ام! به همین دلیل اول بچه‌ها را داخل مغازه می‌فرستم تا قیمت بگیرند و بعد خودم داخل مغازه می‌شوم.

وقتی شما همیشه با صداقت با مردم برخورد می‌کنید و بعد با چنین صحنه‌هایی روبه‌رو می‌شوید که فروشنده قیمت غیرواقعی به شما می‌گوید، دلخور می‌شوید؟

در این مواقع به فروشنده می‌گویم من که ساده زندگی می‌کنم و با صداقت برای شما زحمت می‌کشم، چرا منت الکی بر سر من می‌گذارید؟ جالب است وقتی این حرف را می‌زنم باز هم فروشنده زیر بار نمی‌رود و می‌گوید قیمت زیاد بوده و من کم کردم و آن موقع از دختر و همسرم که ابتدا به مغازه آمده و قیمت را پرسیده‌اند، می‌خواهم داخل مغازه شوند و بگویند قیمت از ابتدا همان هزار تومان بوده است.

بعد از رو در رو کردن، فروشنده را نصیحت می‌کنم که چرا این طور برخورد می‌کند. البته همه فروشنده‌ها این اخلاق را ندارند و برخی از آنها این‌قدر به من اصرار می‌کنند تا من بابت جنسی که از آنها خریدم، پولی ندهم و به من می‌گویند به پاس این همه زحمت این کمترین کاری است که ما می‌توانیم برای شما انجام بدهیم.

همچنین پیش آمده پمپ بنزین رفتم، اما کارت نداشتم و یک نفر به اجبار از من خواسته تا از بنزین سهمیه‌ای او استفاده کنم و اجازه نمی‌دهد از کارت آزاد استفاده کنم. این طور نیست که همه صداقت نداشته باشند. برخی انسانیت و کمک به همنوع جزو اولویت‌هایشان است.

شما در زندگی شخصیتان هم تا این اندازه شوخ‌طبع هستید؟

من سر صحنه هم نمی‌خندم، بلکه دیالوگ‌هایم را طوری می‌گویم که مردم بخندند. اگر خودم بخندم تماشاگر لذت نمی‌برد. در خانه هم با همسر و بچه‌هایم شوخی می‌کنم، اما گاهی هم پیش می‌آید که خسته هستم و خیلی حوصله حرف زدن ندارم، بیشتر بازیگران که طنز کار می‌کنند، بد اخلاق هستند!

شما هم بداخلاق هستید؟

نمی‌شود گفت بداخلاق هستم، چون در مدرسه ناظم بودم و در آن زمان کارهایم از تلویزیون پخش می‌شد و برای این که بتوانم دانش‌آموزان را مدیریت کنم، خیلی جدی بودم. سعی می‌کردم با لحن جدی اشتباهاتشان را تذکر بدهم تا آنها دیگر آن را تکرار نکنند. به هر حال در مدرسه ایزدی بودم و در تلویزیون رشید!

شما سال‌هاست مشغول بازیگری هستید. اگر بخواهید خودتان را ارزیابی کنید، فکر می‌کنید در چه سطحی هستید؟

من هنوز به درجه هنرمند کامل نرسیده‌ام. باید با کارگردانان دیگر کار کنم و یاد بگیرم، ولی وقتی برخورد خوب مردم را می‌بینم، احساس رضایت می‌کنم. در مجموع در حد توانم سعی کردم کارم را درست انجام بدهم و مردم را بخندانم.

ضمن این که همیشه سعی می‌کنم به دنبال محبوبیت باشم تا شهرت، چون آنچه باقی می‌ماند کار نیک است. محبوبیت همیشه ماندگار است، ولی اگر درگیر وسوسه شهرت شویم، آن وقت است که باختیم. علاوه بر آن اعتقاد دارم خنده و گریه باید با هم باشند و لازم و ملزوم یکدیگر هستند.

ما در ماه محرم باید گریه کنیم و سوگوار باشیم. در مجموع تلاش می‌کنم به عنوان هنرمند الگوی خوبی برای افراد جامعه باشم، چون چشم مردم به ماست و کوچک‌ترین خطایی که از من سر بزند آنها هم یاد می‌گیرند. به همین دلیل هنرمندان باید مراقب رفتارهایشان باشند.

شما همزمان با بازیگری به کار معلمی هم ادامه دادید. دلیل رها نکردن مدرسه چه بود؟ آیا به بچه‌ها علاقه‌مند بودید؟

من از بچگی عاشق بازیگری بودم و این حرفه را دوست داشتم. تا این که شرایط آن برایم فراهم شد، اما در کنارش معلمی را هم دوست داشتم، چون شغل انبیاست. من در دورانی که معلم بودم صد درصد قبولی داشتم و اصلا بچه‌ها از من نمره پایین نمی‌گرفتند. به همین دلیل آموزش و پرورش تشویقم کرد و مرا ناظم کرد. البته معلمی را بیشتر دوست داشتم.

من بچه‌ها را خیلی دوست داشتم و سعی می‌کردم هر کاری که لازم باشد برایشان انجام بدهم. به یاد دارم روزی یکی از والدین پیش من آمد و گفت بچه‌اش صبحانه نمی‌خورد. من هم سر صف به همه بچه‌ها گفتم از فردا باید همه شما از خانه‌تان صبحانه بیاورید و همراه هم بخوریم. به همین دلیل هر کس از خانه‌اش یک خوراکی برای صبحانه می‌آورد. من هم صبحانه‌ام را به مدرسه می‌آوردم، فرش پهن می‌کردیم و کنار هم صبحانه می‌خوردیم. بچه‌ها خیلی خوشحال می‌شدند که با آنها صبحانه می‌خورم.

این کار چند فایده داشت، هم بچه‌ها صبحانه می‌خوردند و هم این که من خانواده‌های ضعیف را شناسایی می‌کردم و موقع عید کمک‌های مالی جمع می‌کردیم و از والدین آنها می‌خواستیم به مدرسه بیایند و یواشکی به آنها کمک می‌کردیم یا درباره نماز به بچه‌ها نمی‌گفتم نمازشان را بخوانند، بلکه خودم نمازم را بلند بلند می‌خواندم تا بچه‌ها هم بیایند نمازخانه و نمازشان را فراموش نکنند. البته امیدوارم الان در دلتان نگویید چقدر از خودم تعریف می‌کنم!

پس خیلی بچه‌ها را دوست داشتید و برایشان انرژی می‌گذاشتید که صد در صد قبولی داشتید؟

بله، صد در صد. روش آموزش من نمایشی بود یعنی با نمایش و فراهم کردن یک محیط شاد درس را به بچه‌ها یاد می‌دادم تا در ذهنشان بماند. اتفاقا همه تعجب می‌کردند چرا من صد در صد قبولی دارم، حتی برخی معلمان به اداره آموزش و پرورش شکایت کرده بودند که من به بچه‌ها تقلب می‌رسانم و برای همین است که صد در صد قبولی دارم تا این که یک معلم دیگر را موقع امتحان بالای سر شاگردان من گذاشتند. آن سال هم شکر خدا صد در صد قبولی داشتم و به همه ثابت شد من به بچه‌ها تقلب نمی‌رسانم.

روزی که کار بازیگری را شروع کردید، تصور می‌کردید بتوانید خیلی سریع بین مردم محبوب شوید؟

نه، فکر نمی‌کردم، اما همیشه سر نماز دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم اگر می‌توانم در این حرفه موفق شوم، بمانم و روز به روز موفق شوم. خدا را شاکرم که این اتفاق برایم افتاد. البته باید بگویم هیچ کاری برای خدا سخت نیست و اگر او بخواهد هر اتفاقی برای هر کدام از بندگانش می‌افتد.

تمام تکیه کلام‌هایی که در کارهایتان دارید، ابداع خودتان است؟

بله، فی‌البداهه به ذهنم می‌رسد و این استعداد ذاتی را مدیون خدا هستم. وقتی بازی می‌کنم، هر آنچه به ذهنم برسد و بدانم مردم را می‌خنداند، حتما انجام می‌دهم. وقتی شما چند شب متوالی به دیدن تئاترهای صحنه‌ای بیایید که من بازی می‌کنم، متوجه می‌شوید هر شب تکیه‌کلام‌هایم متفاوت با شب قبلی است و همه این موارد فی‌البداهه پیش می‌آید.

پس خیلی وفادار به متن نیستید؟

نه، البته مقید به چارچوب هستم و بعد خودم مواردی را اضافه می‌کنم، حتی همکارانم وقتی با من همبازی هستند، از دیالوگ‌هایم می‌خندند و می‌گویند تو هر شب متفاوت از شب قبل هستی!

شما بتازگی مهمان برنامه «خند‌وانه»بودید و مخاطب از همان بدو ورود شما به استودیو که پایتان گیر کرد، به شما خندید و تا پایان ادامه داشت. آیا خودتان خواستید ورودتان با طنز همراه باشد؟

قبل از این که به برنامه خند‌وانه بروم آن را ندیده بودم. تا این که سروش صحت به من زنگ زد و گفت رامبد جوان می‌خواهد از من برای برنامه خند‌وانه دعوت کند. من هم از دخترم درباره این برنامه پرسیدم و گفت برنامه خوبی است. شرکت در این برنامه برایم افتخار بود، چون رامبد جوان به کارش اشراف دارد و طنز را خوب می‌شناسد. با همفکری یکدیگر تصمیم گرفتیم ورودم با طنز باشد. البته خیلی از حرف‌هایم هم سانسور شد که خنده‌‌دار بود، اما در مجموع خیلی خوب بود.

منبع: جام جم آنلاین

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: