خاطره آیتالله مهدوی کنی از ازدواجش
همسرم چون روحانیزاده بودند، زندگی طلبگی و روحانی را پذیرفته بودند و میدانستند که یک طلبه روحانی چگونه زندگی میکند.
کد خبر :
365440
مرکز اسناد انقلاب اسلامی: در کتاب خاطرات آیتالله مهدوی کنی آمده است. من در سال 1338 هجری شمسی در سن 28 سالگی ازدواج کردم. ازدواج ما هم مقدماتی داشت. در ابتدا علاقه داشتم در قم ازدواج کنم؛ چون میخواستم که در قم بمانم زیرا به خاطر علاقه به تحصیل قصد نداشتم این شهر را رها کنم، اما مرحوم پدرم به این کار رضایت نداد. ایشان چون سالخورده بود مایل بود که از قم به تهران بیایم. گرچه ایشان به کمک مادی نیاز نداشت، ولی نیازمند آن بود که یکی از فرزندانش در کنارش باشد. بنابراین میل داشتند که من از قم برگردم و به ازدواج من در قم راضی نبودند، چون میدانستند که اگر من در قم ازدواج
کنم قمی میشوم و من به خاطر اینکه ایشان را ناراحت نکنم و رضایت ایشان را جلب کنم، به تهران برگشتم. من با صبیه مرحوم آیتالله حاج شیخ زینالعابدین سرخهای وصلت کردم. شاید علت اصلیاش سابقه آشنایی و دوستی ایشان با پدرم بود، زیرا ایشان همسفر حج پدرم بودند. البته بنده یکی دو ساله بودم که پدرم به حج مشرف شدند و با مرحوم آقای سرخهای که روحانی کاروان آنها بودند آشنا شدند و آشنایی آنها ادامه داشت تا اینکه مرحوم آقای سرخهای به کن آمدند و املاکی در کن برای زراعت خریدند و زندگیشان را بیشتر از آن راه تأمین میکردند. بالاخره ایشان کنی شده بودند و در منزل ما
رفتوآمد داشتند و بالاخره روی همین آشنایی، ازدواج ما صورت گرفت.
همسرم تحملشان خوب بود. چون روحانیزاده بودند، زندگی طلبگی و روحانی را پذیرفته بودند و میدانستند که یک طلبه روحانی چگونه زندگی میکند. البته با وضع زندگانی داخلی ما نیز آشنا بودند؛ چون در کن رفتوآمد داشتند و فرهنگ خانواده ما برای ایشان شناخته شده بود. بنابراین پس از ازدواج با تاثیر وتأثر متقابل میان ما تا حدود زیادی توافق و تفاهم وجود داشت. این مسائل باعث شد از زمانی که به تهران آمدم و در مسیر مبارزه با رژیم شاه قرار گرفتم بهخصوص در سالهای بعد از 1342، همسرم قهراً در این مسیر به خصوص آمادگی رویارویی با وضعیت جدید را داشت. بحمدالله در آن
دورههایی که بنده تبعید بودم یا در زندان به سر میبردم ایشان حفظالغیب داشتند و به مصداق آیه کریمه «حافظات للغیب» شئون روحانیت را رعایت میکردند و آبروی یک روحانی را که در زندگی حضور ندارد حفظ کردند. من واقعاً از این جهت راضی هستم. وجود ایشان کمک بزرگی برای من بود بهخصوص از جهت استقامتی که در سختیها از خود نشان میداد. استقامت ایشان، بعدها در تربیت فرزندان نیز خیلی مؤثر بود، در حقیقت خود من فرصتی برای تربیت بچهها نداشتم و واقعاً او برای بچهها هم پدر بود و هم مادر و نقش اساسی در تربیت آنها ایفا کرد حتی در دورانی هم که زندان نبودم غالباً گرفتار
بودم و حضور من در منزل کمرنگ بود. غالباً من شبها دیر به منزل میرفتم و صبح هم زود بیرون میآمدم، در این مواقع او بود که فرزندان را تربیت میکرد، لذا میتوانم بگویم که همسر خوبی برای من بوده و هماکنون در واحد خواهران دانشگاه امام صادق ـ علیهالسلام ـ همکار خوبی میباشد. ایشان در مدرسه عالی شهید مطهری و جز آن، سالها به تحصیلات حوزوی و معلومات متفرقه امروزی اشتغال داشتند و با این سوابق طولانی، دانشگاه خواهران را خوب اداره میکنند. وی اوایل نزد من درس میخواند اما بعد به مدرسه شهید مطهری رفت و آنجا درس خواند. قبل از ازدواج چون ما رفتوآمد
خانوادگی داشتیم یکدیگر را میشناختیم، حدود یک سال هم در عقد به سر بردیم. دوران عقد دوران شیرینی است، ولی چون پدر خانواده با رفتوآمد پیش از عروسی مخالف بودند، من نمیتوانستم زیاد به آنجا بروم، مرحوم سرخهای تقریباً مطابق سنتهای قدیمی رفتار میکردند. نمیدانم این تعبیر درست است یا نه. در هرحال سنتهایی بود که در خانوادهها حکمفرما بود. مخصوصاً در بعضی از خانوادههای روحانی که در این مورد سختگیری بیشتر بود. به هر حال ایشان با این امر؛ یعنی استمرار دوران عقد مخالف بودند. اعتقادشان این بود که مراسم عقد و عروسی فاصلهای نداشته باشد. ضمناً ایشان فرزند
دختر زیاد داشتند، تقریباً ده تا دختر و به جز من چندین داماد داشتند که پیش از من ازدواج کرده بودند و مراسم عقد و عروسی آنها فاصله زیادی نداشت، تنها مورد استثنا من بودم که فاصله عقد و ازدواجمان یک سال طول کشید.