حاشیه سینما را برداشته است

کد خبر : 363289
سرویس فرهنگی « فردا »:

«سینمای دینی»، «نقد تلویزیون» و «قهرمان و آرمان در سینمای اجتماعی جدید» سه موضوع اساسی این میزگرد بود. «زمان گفتگو فرا رسیده است»؛ این مهمترین نتیجه دو ساعت بحث و حرف با سه کارگردان مشهور و برجسته سینمای اجتماعی در ایران بود.

گفتگو درباره سینمای اجتماعی در فضای پر از سوءتفاهم این سالهای سینمای ایران کار چندان راحتی نیست. همان‌طور که کنار هم قرار گرفتن سه نام بزرگ سینمای ایران پشت یک میز گفتگو اتفاق کوچکی نیست و به نتایج بزرگی ختم خواهد شد. هر دو گزاره بعد از 2 ساعت بحث داغ درباره ابعاد و جنبه‌های مختلف سینمای اجتماعی با رخشان بنی‌اعتماد، رضامیرکریمی و حمید نعمت‌الله اثبات شد. سه کارگردان موثر در تاریخ سینمای اجتماعی ایران به اینجا آمدند تا درباره مسائل پردامنه سینمای اجتماعی سر یک میز گفتگو کنند و گفتگوی ما خیلی زود خودش تبدیل به ماجرای اجتماعی دیگر در سینمای ایران شد. ماجرایی که نمایش واضحی از وسعت دامنه سینمای اجتماعی در ایران و درگیر شدن ابعاد مختلف و غیرقابل ندیدنی از زندگی اجتماعی روزمره ایرانی‌ها در دهه 90 با سینما بود.

سوال اساسی میزگرد تسنیم چرایی اختلال در رابطه سه گانه سینمای اجتماعی، واقعیت و کارکرد در این سالهای سینمای ایران بود. سوالی که بحث درباره آن به گفتگو درباره عملکرد همه مجموعه رسانه‌ای ایران در سال‌های بعد از انقلاب کشیده شد.بخش مهمی از میزگرد به گفتگو در باب نمادگرایی، بیماری این سالهای سینمای ایران گذشت.نقطه‌ای که سرانجام بنی‌اعتماد و میرکریمی و نعمت‌الله سر آن روی یک نقطه ایستادند.

در پایان گفتگو، حمید نعمت‌الله به سبک و سیاق شخصیت‌های عجیب و آشنای فیلم‌هایش رو به میرکریمی کرد و گفت: به نظر شما چه کار می‌شود کرد آقای میرکریمی؟ میرکریمی جواب داد:" فعلا گفتگو می‌کنیم" و بنی‌اعتماد نگاهشان می‌کرد.

متن میزگرد به درخواست هر 3 کارگردان با اکران اولین فیلم هر کدام از آنها منتشر می‌شود. قرعه به نام «امروز» افتاد.

آقای میرکریمی، چون نام شما با سینمای دینی گره خورده است خیلی دوست دارم این سوال را داخل پرانتز از شما بپرسم. به نظر می‌رسد بخشی بزرگی از این سؤءتفاهم « با ما یا در برابر ما» ناشی از تقسیم سینماگران به دینی‌ساز و انقلابی‌ُساز و ارزشی‌ است و در مقابل هم جریانی که معتقد است سینمایی روشنفکری است، حرفه‌ای است و سینماست که خالی از مفاهیم ایدئولوژیک باشد و اساسا هراس دارد که حتی به مفاهیم اخلاقی نزدیک شود؟

این اتفاق ظاهرا بیشتر از هر چیز از یک زاویه تنگ تعریف سینمای دینی و انقلابی بیرون می‌آید. تعریفی که در این سالها از سینمای دینی به ما ارائه شد محدود می‌شد به ساخت فیلم‌های تاریخی در مورد تاریخ پیامبران و ادیان و یا یک فضا معنویت زده امامزاده‌ای و روستایی. ما خیلی جنگیدیم سر اینکه بگوییم که آن چیزی‌که امروز سینمای دینی است یک سینمای اجتماعی با کارکرد دینی است. حتی در مورد سینمای انقلابی خیلی ها به جد فقط سینمایی که تاریخ انقلاب یا یک شخصیت انقلابی و یا دفاع مقدس در آن تصویر شود را سینمای انقلابی می‌دانند. شما چه قدر موافقید؟

حالا که این سوال را پرسیدید من دوست دارم یک مساله‌ای را اینجا مطرح کنم. در این سی و پنج سالی که از پیروزی انقلاب گذشته است تریبون نماز جمعه، تنها رسانه ای است که هر هفته به صورت عمومی برپا می‌شود. همیشه یک سوالی برای من پیش می‌آید که اگر همین اطلاعاتی که من راجع به مسائل اجتماعی از طریق روزنامه ها بدست‌ می‌آورم در اختیار ائمه نماز جمعه هم هست؟ حالا بیایید آنالیز کنیم در تمام صحبتهای تریبون نماز جمعه سهم پرداختن به معضل اعتیاد در جامعه چقدر بوده است. آیا من فیلمساز می‌توانم از این دوستانی بپرسم که چرا راجع به معضلی مثل اعتیاد حرف نزدند. از این دوستانی که تا یک فیلمی ساخته می شود در مورد آن حرف می زنند، سوال بپرسم که چرا حرفی نزدید؟

میرکریمی:«موضوع اعتیاد موضوع انقلاب نیست»، خودش ضد انقلابی است/ «سینمای اجتماعی، سینمای دینی نیست»؛ جفا به دین و انقلاب است

این حرف نزدن به چه دلیل اتفاق افتاده است؟ واضح است که به دلیل همین تفکیک نادرست میان موضوعات دینی و انقلابی. چون خیال می‌کردند که نماز جمعه باید از موضوعات انقلابی و دینی حرف زده شود و این معضلات اجتماعی جزء این دایره نیست.

من فراتر از شما فکر می‌کنم. اصلا معتقدم این تفکیک به معنی اینکه موضوع اعتیاد موضوع انقلاب نیست، خودش کاری ضد انقلابی است. اینکه فکر کنیم که سینمای اجتماعی، سینمای دینی نیست جفا به دین و انقلاب است. دین با همه عرصه های زندگی بشر ارتباط دارد. هرچیزی که رنجی را از انسان دور می کند یک کار دینی است. اصلا همین که فیلم پرسشی را در ذهن مخاطب ایجاد می کند حتی اگر به آن سوال پاسخ نداده باشد یک کار دینی کرده است.

انقلاب هم به خودی خود ارزش ندارد بلکه بر پایه ی ارزش ها و اهدافیش ارزش دارد. اگر فرض کنیم که انقلاب رویکردی است که مردم با آن به دنبال تسهیل راه سعادت و تعالیشان هستند، دنبال این هستند که با آن، دنیا و آخرتشان را تامین کنند و هرکسی بتواند مسیر خوشبختیش را پیدا کند؛ آن وقت، آن چه که به انقلاب اعتبار می‌دهد همه آن اخلاقیاتی است که این مسیر را تسهیل می‌کند.

وقتی که جامعه دچار مسئله مهمی مثل اعتیاد می‌شود، گریبان همه را خواهد گرفت. اعتیاد در دین و باورهای مردم اثر می گذارد، اقتصاد و بهره وری عمومی را نابود میکند؛ با این نگاه «خون بازی» یک فیلم ارزشی نیست؟ و آن وقت اگر یک فیلم دفاع مقدس ساخته بشود که صرفا اسمش دفاع مقدس است و معلوم نیست که اصلا در آن چه اتفاقی می افتدو ممکن است حتی همه ارزش های دفاع مقدس را زیر سوال ببرد، اسمش می‌شود ارزشی؟

اگر نگاهمان را اصلاح کنیم و ریشه های انقلاب و آرمان هایی که مردم به خاطرش انقلاب کردند اصل قرار گیرد؛ دامنه مضامینی که متعهدانه مربوط به مردم هستند و مشکلات مردم با آن حل میشود همه جز سینمای ارزشی می‌شود و این جاست که دامنه مضامین ارزشی آنقدر تنگ نمیشود که اکثریت از آن بیرون روند و آن وقت مجبوری باشیم به آنها برچسب سیاه نمایی بزنیم.

میرکریمی: این جفا به انقلاب است که در سینما خلاصه شود به دفاع مقدس و روزهای اول انقلاب

به نظر من اکثر فیلم های سینمای ایران ارزشی است. گفتیم و طبیعی هم است که در هر جایی، جنس بنجل هم پیدا شود. اما میزان ناکارآمدی مدیران ، میزان پرت پروژه‌های صنعتی، میزان دور ریختن سرمایه ملی در پروژه‌هایی که بدون مطالعه انجام می‌شود را اگر به نسبت میزان پرت سینمای ایران مقایسه کنید ، رقم خیلی بالاتر است. اما همه روی سینمای ایران زوم کرده‌اند. برای چه؟ مگر تنهایی باید چه کار می‌کردیم؟

من «خیلی دور خیلی نزدیک» را که ساختم بین جامعه طلاب قم رفتم. اولین سوالی که از من شد این بود که فیلم شما خیلی خوب بود. خیلی خوب بود که راجع به توحید صحبت کردید ولی این وسط تکلیف شریعت چه می‌شود؟ من هم جواب دادم: ببخشید پس شما چه کار می‌کنید؟ پس این همه آدم در قم این همه سال چه‌کار کردید؟ چرا فکر می‌کنید همه آن کارهایی که شما نکردید باید در یک فیلم انجام شود؟

در ضمن مگر فیلم ساختن در مورد توحید کار ساده‌ای ا‌ست؟ من بیچاره شدم تا این فیلم را ساختم. آن وقت شما باز هم توقع نمایش همه اصول و فروع دین را در یک فیلم داریدقرار است ما به شما کمک کنیم و حاضریم که کمک کنیم به شرطی که آدمهای واقع بینی باشید و سهم خودتان را انجام دهید و نخواهید با حمله به ما ناکارآمدی خودتان را توجیه کنید.امام خمینی یک جمله مشهوری دارد. می‌گوید اگر هر کس در هر جایی که هست وظیفه خودش را به خوبی انجام دهد همه مشکلات حل می‌شود. اما هیچ کس به این فکر نمی‌کند. همه دنبال متهم کردن سینما هستند.

جامعه‌ای مثل آمریکا می‌داند اهدافش چیست و پایه های حکومتش را براساس باورهای خالص کاپیتالیستی محکم گذاشته است، حاکمیت را هم از سیستم دولتی جدا کرده است و دیگر انتقاد از رئیس جمهور این پایه را سست نمی‌کند؛ نقد تاریخی گذشته خودش این پایه ها را سست نمی‌کند. اتفاقاً به آن استحکام می دهد چون حواسش هست که باید از چه چیزی دفاع کند. خیلی هم حرفه‌ای این کار را انجام می‌دهد. طوری که ممکن است خیلی از بچه‌های خود ما هم فریب بخورند و بگویند چقدر خوب، همه چیز در آمریکا آزاد است. نه اتفاقا آنجا از یک تیراژی به بالا هیچ چیزی آزاد نیست. تا یک تیراژ خاصی حواسشان هست اجازه می‌دهند علیه هر کسی که دوست داری حرف بزنی. وجود این نگاه به خاطر این است که به یک هدف بلندتری فکر می شود. انتقادات روزمره و مقطعی چیز خطرناکی برای هیچ حکومتی نیست. این ها را در راستای هدف استراتژیک بزرگترش و منعفت ملی و عمومی‌اش تشخیص می‌دهد و اجازه میدهد این آزادی تا این حد وجود داشته باشد.

بنی‌اعتماد: چراتلویزیون نقد نمی‌شود؟

من یک سوال دارم. جداً چرا رسانه ملی نقد نمی‌شود. من می‌خواهم ببینم شما بعنوان بخش فرهنگی یک خبرگزاری چرا تلویزیونی که متعلق به این ملت است را نقد نمی‌کنید؟ نمی‌گویم اعتراض بشود؛ فقط نقد همان جور که سینما کالبدشکافی می‌شود و دل و جگرش را بیرون می‌ریزند. تلویزیون که قدرت برد بیشتری نسبت به سینما دارد چرا نقد نمی‌شود؟

ما البته معتقد به نقد جدی تلویزیون و به خصوص فضای سریال‌های نمایشی آن هستیم و بارها هم این را کار کرده‌ایم. اما حالا که این انتقادات از تلویزیون مطرح شد، به نظرم جای دیدن آن ور قضیه هم هست من فکر می‌کنم باید این ایراد هم مطرح شود که بخشی از این مساله نقد تلویزیون به خود جامعه هنری و حالا جامعه متفکر ما برمی‌گردد.

ببینید ما نمونه‌های موفقی داریم از همین اهل سینمایی‌هایی که رفته‌اند و در تلویزیون کار کرده‌اند و نتایج کار هم به شدت موفق از آب درآمده است. حالا خود آقای نعمت الله که اینجا هستند، یا سریال‌های آقای اسعدیان، آقای حاتمی‌کیا و...

فکر نمی‌کنید بخشی از وضعیت امروز تلویزیون به عدم همکاری خود ما و شماها با تلویزیون برمی‌گردد. یک تلقی‌ای در بین فضای هنری جامعه به وجود آمده است که فضای تلویزیون چیپ است و سیاست‌زده است و هر کسی در آن کار می‌کند یک برچسب حکومتی بودن هم می‌خورد. کار نمی‌شود کرد و همین باعث شده است که ما اصلا سراغ تلویزیون نرویم و فقط نقدش کنیم. خب در مقابل مسئولین تلویزیون هم جواب خواهند داد که این گوی و این میدان. خودتان بیاید کار کنید. چه کسی جلوی شما را گرفته؟

همه این چیزهایی که می‌گویید حتما وجود دارد و ما حتما باید این موانع را از بین ببریم تا وقتی فیلمساز به تلویزیون رفت این برچسب به او نخورد.اما ماجرا اصلا به این صورت نبوده است که فیلم سازها با هم تصمیم جمعی بگیرندکه ما شخصیت مستقل خودمان را حفظ کنیم و سراغ تلویزیون نرویم.

آقای نعمت‌الله، شما در تلویزیون کار کرده‌اید و یکی از درخشان‌ترین مجموعه‌های نمایشی تاریخ تلویزیون به دست شما ساخته شده است.شرایط تلویزیون برای ساخت یک مجموعه اجتماعی قابل‌قبول چه‌گونه است؟

ما با مشکلاتی بدوی روبرو هستیم. یکی از این مشکلات عدم کشف و بازیابی نیروهای انسانی به دردبخور و کارآمد است. ساده‌انگارانه است که هر روز پنجاه تا پیشنهاد به یک نفر شود که اسمش دو سه روزی‌ست بر سر زبانها افتاده و هیچ توجهی به نیرویی که قطعا نیرویی کیفی و ارزنده است نمی شود.

نعمت‌الله: مشکلات تلویزیون بدوی‌تر از این حرفهاست

از افراد باید دعوت شود و ارزیاب های خبره آدم ها را دوباره ارزیابی کنند و اگر کارآمد تشخیص داده شد و قابل حمایت بود بی توجه به اینکه طرف در حال حاضر چقدر روی بورس است و یا چه قدر روی بورس نیست پایش بایستند. ابتدا باید این مشکلات بدوی را حل بکنیم بعداً برویم روی موضوع عمیق شویم... اصلا فلان کارگردان که بیست و پنج سال پیش، فلان سریال را ساخت الان کجاست؟ کسی نمی‌داند.خیلی ابتدایی تر از این حرفهاست و همه چیز به قول آن شخصیت «بی‌پولی» دارد به طرف قهقرا می‌رود. و باز به قول آن یکی شخصیت فیلم«بی‌پولی» : حالا قهقرا هم که اغراق است البته (خنده جمع)

دوست دارم صحبت پایانی‌مان در باره مساله مهمی به نام «آرمان»در سینمای اجتماعی باشد. یک زمانی آدمهای سیاه و سفید در سینمای اجتماعی ما خیلی پررنگ بودند. آدمهایی که قهرمان بودند و آدمهایی که ضد قهرمان بودند، باتعریف کلاسیک قهرمان یک ابرانسانی که در اوج پاکی و در اوج قدرت ایستاده است و ضدقهرمانی که همه رذائل و بدی‌ها در او جمع شده است. افراط در این نمایش غیرواقعی از آدم‌ها کار را به سمت مد آدمهای خاکستری برد، آدم‌هایی که خوب و بدند، این واقعی‌تر بود اما به تدریج خودش هم تبدیل به یک ابر روایت شد و معیاری شد برای قضاوت در مورد فیلم‌ها. و امروز به نظر می‌رسید سینمای اجتماعی ایران در تنگنای نمایش فقط آدم‌های خاکستری گیر کرده است. «امروز» و «آرایش غلیظ» اما نشانه‌هایی برای دوران جدید بودند. دورانی که نه ابرقهرمان‌ها و ضدقهرمان‌های غیرواقعی داریم و نه اصرار بی‌فایده در نمایش آدم‌هایی که به زور قرار است خاکستری شوند.

این غیرقابل انکار است که ما در سینما به قهرمان نیاز داریم. این تحلیلی که می‌گویید درست است. ما در خاکستری کردن شخصیتها و نمایش خوب و بد بودن آدم‌ها رو به افراطی رفتیم که در نهایتش دیگر نقش انسان در تحولات اجتماعی نادیده گرفته شد. انگار همه محکوم به یک جبر تاریخی هستند و راه گریزی ندارند. همه محکومند که دروغ بگویند و در مناسبات اجتماعی بد عمل کنند و راهی برای فرار نیست. وقتی این فرمول به مخاطب داده می‌شود نتیجه‌اش چیزی جز بی‌عملی نمی‌شود. او می گوید من یکی از اجزای اجتماعی هستم که هیچ چیزش را نمی‌شود عوض کرد. پس چرا عمل کنم؟ و تا یک اتفاق بنیادی در این اجتماع نیفتد، برای من هم اتفاقی نخواهد افتاد.

من این تحلیل را قبول ندارم. یعنی این جبر اجتماعی که این فیلم‌ها القا می‌کنند را باور ندارم. شرایطی که هیچ کسی خوب نیست و همه مجبورند برای زیستن در جامعه تن به قواعد ناسالم آن بدهند. این‌جاست که ضرورت وجود یک قهرمان پیدا می‌شود. اصولا قهرمانها کسانی هستند که در جاهایی که همه می گویند آره! آنها می گویند: نه! اصلا هم لازم نیست که این قهرمان ها خیلی بزرگ و با ادعا باشند یا منتظر تشویق دیگران باشند.

میرکریمی: نسخه امروز من برای جامعه همین فیلم «امروز» است/ رنج می‌برم از فضای پر از اعتراضی که در جامعه امروزست

اتفاقا من در فرمول خودم در فیلم «امروز» رفتم سراغ کسی که این ویژگی ها را ندارد و اصلا دنبال دیده شدن نیست، اعتراضی هم ندارد، فقط کاری که خودش فکر می کند درست است را انجام می دهد، بدون قضاوت در مورد دیگران. نسخه امروز من از ته دلم برای جامعه همین است، رنج می برم از فضای پر از اعتراضی که در جامعه امروزست. خیلی از این اعتراضها را وارد می دانم؛ از شرایط خاص جامعه به قدر کافی اطلاع دارم اما در عین حال فکر می‌کنم اگر قرار باشد همه نق بزنیم پس چه کسی باید این چیزها را درست کند.

اگر تا ابد هم صبر کنیم می‌توانیم فقط بنشینیم و به این فکر کنیم که باید از کجا شروع کنیم. قصه مرغ و تخم مرغ... اصلاح از بالا باشد یا از پایین؟ از من شروع شود یا از جامعه؟ بالاخره باید از یک جایی این سد بی‌عملی شکسته شود و یک جایی باید باشد که من تصمیم بگیرم که کار خودم را به هر مقدار که می توانم درست انجام بدهم. به همین ترتیب در سینمای اجتماعی هم من به جد معتقدم که اگر نگاه اصلاحی به جامعه داری باید تماشاگرت را امیدوار از سالن بیرون بفرستی. این امید معنی اش خوش باوری، ساده لوحی یا اصطلاحا خود فریبی نیست بلکه معنی اش افزایش حس مسولیت پذیری است.

میرکریمی:بی قهرمانی و بی‌آرمانی دردی از ما دوا نمی‌کند

این قهرمان همین قدر که بتواند جامعه‌ی کوچکی که با آن در تماس است را درست کند برای من کافی است. قهرمانی که بیاید یک تنه همه مسائل را حل کند به همان اندازه که غیرواقعی است به خوش بینی و ساده لوحی هم دامن می زند.

قهرمان باید از دل مردم؛ به اندازه مردم و با رفتاری باشد که قابل تعمیم به همه مردم است. مردم باید بتوانند خودشان را به جای آن قهرمان بگذارند و از او الگو بگیرند. مردم نیاز دارند که توانمندی‌ها و ظرفیت‌های‌ یک انسان واقعی به آن‌ها نشان داده شود و سینمای آینده ما، نیاز به این رویکرد دارد.

تعریف ما از نقد با تعریف غربی‌ها فرق می‌کند. غربی ها فرهنگشان این است که زشتی‌ها را به خود طرف نشان بدهند. کم‌ و کاستی ها را به روی طرف بیاورند .اما به رخ کشیدن اشکالات طرف مقابل یعنی با استفاده از حربه تحقیر او را وادار به حرکت یا اصلاح کردن در فرهنگ وادبیات ما نبوده است. ما همیشه آینه ای جلوی طرف میگذاریم که خود واقعی او در آن نیست؛ بلکه آن کسی است که «باید» باشد. در شعر و ادبیات هم همینطور .در این فرهنگ خود واقعی تر و حقیقی‌تری از انسان را به او نشان می دهند و این موتور محرکه‌ای می‌شود برای اصلاح فرد و این یعنی همان قهرمان سازی. به شرط اینکه به این دام نیافتیم که از کاستی ها بگذریم و نا کارآمدی ها را توجیه کنیم.

ما قهرمان رمبویی لازم نداریم. چنین قهرمانی ساز ناکوکی است که اصلا ربطی به جامعه امروز ما ندارد. ولی بی قهرمانی و بی‌آرمانی هم دردی از ما دوا نمی‌کند و چیزی خوبی نیست.

بنی‌اعتماد:دیگر وجود قهرمانانی که یک تنه در مقابل سیستم می‌ایستدند هم در عالم واقعیت و هم در سینما منتفی است

من فکر می‌کنم ساختار اجتماعی جهان به سمتی رفته است که دیگر قهرمان به عنوان شخصیتی که در برابر سیستم می ایستد و می جنگد و بعد پیروز میشود معنایی ندارد. این هم به خاطر این است که نقش دولت ها کمرنگ تر شده است و هم اینکه نقش مردم و مسئولیت فردیشان بیشتر شده است.

هر چه جلوتر می رویم دولتها سعی می‌کنند که از نیروها و امکانات و توانمندی‌های افراد با دادن اختیارات و مسیولیت به نهادها استفاده کنند و خود را محدود و کوچکتر بکنند. هر کشوری که پیشرفته تر بشود دولتش محدودتر می‌شود و تقش نهادهای اجتماعی و مردمی اهمیت پیدا می کند. طبیعی است در چنین تعریفی، وجود قهرمانانی که یک تنه در مقابل سیستم می‌ایستدند هم در عالم واقعیت و هم در سینما منتفی است.

قهرمان های فیلم های من از اول خاکستری بودند تا حالا هم فرقی نکردند و همچنان بنابر اعتقادی که دارم فکر می‌کنم به همین صورت خواهند بود. چون همیشه اعتقاد دارم قهرمانان حتما آدمهای مشهور و خاصی نیستند و هر کسی در موقعیت خودش و در شرایطی که قرار می گیرد میتواند قهرمان باشد.

بنی‌اعتماد:همه‌ی فیلم‌های من قهرمان دارند ولی با تعریف خودشان/ من به جوهر مقاومت در انسانها احترام قایلم

مثال روشنش دو اپیزود آخر فیلم «قصه ها»ست. حامد و سارا دو آدم ضربه خورده هستند که یکی به بیماری ناعلاج دچار است و دیگری هم از جامعه ضربه خورده است. اما هر دو در جایگاه خودش قهرمان‌اند. در تعریف خودشان از مسئولیت اجتماعی قهرمان‌اند. و یا کاراکتر فیلم «امروز» که به نظر من یک قهرمان بی ادعا است. می خواهم بگویم در دوران معاصر تعریف قهرمان متفاوت است.من فکر می کنم همه‌ی فیلم‌های من قهرمان دارند ولی با تعریف خودشان. من به جوهر مقاومت در انسانها احترام قایلم. طوبی در فیلم «زیر پوست شهر» یک قهرمان است وقتی که می ایستد تا با چنگ و دندان خانواده اش را حفظ کند حتی اگر شرایط اجتماعی این خانواده را منهدم کند.

این قهرمان و این ارزش خانواده هنوز گم نشده است. من آن ارزش را سال 90 در «قصه ها» می‌آورم. عباس به جای اینکه بعد از آن همه شکست تبدیل به قاچاقچی مواد شود تبدیل به آدم زحمتکشی شده است که با تاکسی کار می کند، چون برای خانواده‌اش اهمیت قائل است و این یعنی قهرمان.

قصد دفاع از «قصه ها» را ندارم ولی من از بیسوادی بعضی‌ها در دیدن فیلم متاسفم که می‌گویند کاراکترهای فیلم به وضعیت بدتری افتاده اند در حالی که هر کدام از این کاراکترها توانسته اند در مقابل شرایط اجتماعی مقاومت کنند و سالم بمانند. حداقلش این بوده است که آلوده نشده‌اند.

در عالم واقع هم با این شرایط اجتماعی و فشار اقتصادی که روی مردم وجود دارد هر کسی که بتواند خودش را از آلودگی پاک نگه دارد یک قهرمان است. من وقتی یک جوان سالم را می بینم واقعا لذت می برم. چون می توانم درک کنم با این همه مشکلی که وجود دارد تحت چه فشاری هستند.

وقتی کسی سالم می ماند و در برابر فشارهای منهدم کننده مقاومت می کند من فیلم ساز هم به آن احترام می گذارم. شما اگر به قصه نوبر و رضا نگاه کنید، درست است که بیکاری رضا باعث شده است شأن و منزلت او بعنوان یک کارگر شریف زیر سوال برود ولی من مردِ یک خانواده شریف را نشان میدهم که در اوج خشم متوجه رفتار پسر بچه اش است و نسبت به دست زدن او به یک نخ سیگار واکنش نشان می دهد.

بنی‌اعتماد:تلاش ام این است که آدمها را به توانمندی‌های خودشان مطمئن کنم و به جوهر پاک مقاومتی که معتقدم در وجود همه آدمها هست، احترام می گذارم

از نظر من قهرمان ها کسانی هستند که در برابر شرایطی که منهدم کننده شأن و منزلت انسانی شان است مقاومت و پایداری می‌کنند. من فیلم ساز تلاش ام این است که آدمها را به توانمندی‌های خودشان مطمئن کنم و به جوهر پاک مقاومتی که معتقدم در وجود همه آدمها هست، احترام می گذارم.

من اعتقاد دارم آدم ها به لحاظ ضعفهای فردی قابلیت آسیب دیدن دارند ولی آن چیزی که آن‌ها را دچار یک چنین موقعیتی می‌کند شرایط اجتماعی است.

نعمت‌الله:شخصیت‌های واقعی لزوما خاکستری نیستند بلکه به قولی گورخری هستند

به هر حال فیلم سازان آنجوری که دوست دارند فیلم ها و شخصیت هایشان را می سازند و ممکن است شخصیت فیلمی خاکستری باشد یا نباشد. ولی من معتقدم شخصیت‌های واقعی لزوما خاکستری نیستند بلکه به قولی گورخری هستند.

یعنی راه راه های سیاه و سفید هستند. یا در وضعیت سیاه شان هستند یا سفیدشان. یعنی همه ما در یک چنین وضعیتی هستیم. مگر در فاصله خیلی دور یک گورخر خاکستری دیده شود ولی اگر جلو بیایم؛ می بینیم قاطعانه خطهای سیاه و سفید دارد. میشود راجع به سفیدی‌شان یا در مورد سیاهی‌شان فیلم ساخت. می شود بیم داد و می‌شود بشارت داد. همانطور که در قرآن؛ هم بشارت داده می‌شود و هم بیم.

این را هم درباره نقد بگویم. شما دیگر نقد درست و حسابی و کارشناسی کمتر می بینید. اصلاً کمتر کسی دیگر حال ندارد نقد بنویسد فقط یک سری یادداشت‌های دو سه خطی است یا ستاره میدهند و دایره می‌دهند و زیاد زحمت نقد نوشتن را به خودش نمیدهند. به نظر من خوب است که یک مقدار در باره نقدهای ساختاری، یک مقدار راجع به جذابیت و کشش داستان‌ها و یک مقدار درباره تماشاگر هم بحث شود.

نعمت‌الله: در برنامه هفت درباره حاشیه و همه چیز فیلمساز حرف می زنند اما حرف کارشناسی نمی زنند

مثلا ببینید واقعا جالب است که در برنامه هفت درباره حاشیه و همه چیز فیلمساز حرف می زنند اما حرف کارشناسی نمی زنند و بنده خدا آقای گبرلو تقریبا همیشه موقعی که برنامه در حال اتمام است می گوید حیف شد ! می خواستیم درباره شخصیت پردازی و نوع روایت و ساختار فیلمنامه حرف بزنیم اما متاسفانه وقت تمام شد و دیگر پخش به ما زمان بیشتر نمی دهد! ... واقعا عطش عجیب و غیر قابل کنترلی نسبت به انجام نقد غیرکارشناسانه و سراغ حاشیه رفتن وجود دارد. انگار افراد نمی توانند جلوی خودشان را بگیرند. باید خویشتن دارتر بود و البته لازمه ی آن باور کردن اهمیت نقد فنی و ساختاری است.

اگر باور کنیم که نقد ساختاری مهم است دست از سر خودمان با این حاشیه رفتن ها بر می داریم و به متن توجه می کنیم. فکرش را بکنید اگر نظریه پردازان شعر می خواستند مدام درباره زندگی خصوصی و خط و ربط های شخصی رودکی و فردوسی و سعدی و حافظ حرف بزنند هیچ گاه ما الان کتاب های بیان و بدیع و معانی را نداشتیم. نقد سینمایی ما احتیاج جدی به حرف هایی دارد که بتواند تبدیل به متن آموزشی شود. با آموزش است که رشد اتفاق می افتد نه با جدل و درباره هم حرف زدن.

منبع: تسنیم

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: