حامیان دو آتشه مصدق 28 مرداد کجا بودند؟
علی قنائیان از اعضای نوجوان و در عین حال فعال حزب زحمتکشان ملت ایران در دوران نهضت ملی است. نشاط و تکاپوی پیگیرِ وی درآن دوران موجب گشته است که از وقایع آن دوره، از جمله رخدادهای روز 28 مردادماه 1332، روایتی ناب و منحصر به فرد داشته باشد و تحلیل های خود را از آن رویدادها را برپایه آن استوار سازد. با او ساعتی درباره مشاهداتش از واقعه تاریخی 28 مرداد به گفت وگو نشستیم که نتیجه آن درپی می آید.
با توجه به اینکه جنابعالی از شاهدان عینی واقعه 28 مردادبوده اید، موضوع این گفت و شنود هم، شنیدن روایات شما از این رویداد تاریخی است. شما در آن روزکجا بودید وچه دیدید؟
آن روزها خانه ما در یوسف آباد بود. دوستانی داشتم به نام سعید و مسعود حجازی که خانه شان روبروی هتل میامی آن زمان و از اقوام افشارطوس بودند. پدرشان میرمحمدصادق حجازی درباری و صاحب امتیاز روزنامه «وظیفه» بود. البته این دو پسر با او قطع رابطه کرده بودند. در محله ما کمونیست های زیادی زندگی می کردند و خیلی هم فعال بودند و هر کاری که جبهه ملی می کرد، آنها بدلش را می زدند و خنثی می کردند. چند افسر کمونیست هم در یوسف آباد بودند.در آن دوره ما یک رادیو داشتیم که می گذاشتیم کنار خیابان و صدایش را بلند می کردیم که مردم اخبار را بشنوند. روز 28 مرداد هم همین کار را کردیم و از رادیو شنیدیم که گفت: شاه رفته است. ما هم تصمیم گرفتیم با دوستان برویم داخل شهر و ببینیم چه خبر است. از شمیران سوار ماشین های سواری شدیم و رفتیم به طرف خانه دکتر مصدق. آن روزها سه راه شاه (جمهوری) بن بست بود. رفتیم و دیدیم نمی گذارند کسی به طرف خانه دکتر مصدق برود. در سه راه شاه عده ای جمع شده بودند و می گفتند زنده باد شاه، مرگ بر مصدق! در حالی که چند روز قبلش قضیه برعکس بود وبنابر ادعای دولت مصدق، فقط در تهران 150 هزار نفر در رفراندومی که برای انحلال مجلس برگزار شد، به دولت رأی داده بودند. مگر می شود دولتی که فقط در تهران این تعداد طرفدار دارد، با سر و صدای یک مشت اوباش سقوط کند؟ معلوم می شود این حرف ها همه توهم بود و مصدق هم خودش را فریب داد و هم مردم را!
به هر حال به طرف میدان ارک رفتیم و دیدیم مردم جلوی رادیو جمع شده اند. آن روزها دکتر صدیقی وزیر کشور بود که عده ای به او میگویند:فیلسوف وجامعه شناس!جالب اینجاست که در آن اوضاع خراب وقتی از او پرسیده بودند: چه خبر؟ جواب داده بود: راننده ام را به خیابان ها فرستاده ام تا ببیند اوضاع از چه قرار است!! ما که رسیدیم، دیدیم ملت هر چه به دستشان رسیده است دارند از اداره رادیو می برند! هر چه داد و قال کردیم که: بابا! اینها مال بیت المال و مردم است، جواب شنیدیم: فعلاً که مال ماست! مانده بودیم چه کنیم که تصمیم گرفتیم برویم حزب زحمتکشان در میدان بهارستان.
کسی در برابر این به اصطلاح کودتاگران و مهاجمان، کمترین مقاومتی نکرد؟
ابداً. رسیدیم به حزب زحمتکشان و مرحوم آقای حنفی در حزب را به روی ما باز کرد. سرباز بیچاره ای دستش زیر تانک مانده بود و سرباز دیگری او را به حزب آورد و مصدق را لعنت می کرد که دوستش را به این روز انداخته است! بعد فهمیدیم آن سرباز خودش را از بالای تانک پائین انداخته بود و دستش زیر تانک رفته بود.
در میدان بهارستان چه خبر بود؟ ظاهرا کانون وقایع ودرگیری ها درآن نقطه بوده است؟
ما به آقای حنفی گفتیم از حزب بیرون نیاید و خودمان به وسط میدان بهارستان رفتیم. آفتاب داشت غروب می کرد. فقط یک ماشین آنجا بود. همگی سوار شدیم و به طرف سید خندان که بی سیم و اداره رادیو بود، رفتیم. در خیابان ها حتی یک نفر به طرفداری از مصدق شعار نداد! در بی سیم، استخر بزرگی بود که مردم از زور گرما رفته بودند داخل آن! ملکه اعتضادی هم که رفیقه شاه بود سخنرانی کرد و گفت: ما اول مصدق را اعدام و بعد محاکمه می کنیم! یک عده لنگه خودش هم دورش جمع شده بودند و برایش کف می زدند. زاهدی، مصطفی کاشانی و دکتر شروین را هم دیدیم که داشتند به رادیو می رفتند. مصطفی کاشانی با شاه رفیق بود و گاهی با هم تنیس بازی می کردند. ابداً به حرف آیت الله کاشانی گوش نمی داد. برای خودش عالمی داشت.
در آن روز، طرفداران دکتر مصدق که در روزهای قبل از آن، سخنرانی های آتشین انجام میدادند و متینگهای پرجمعیت برگزار میکردند، کجا بودند؟
سئوال همین است. آقای داریوش فروهر که به اشاره مصدق با یک عده اراذل و اوباش ریخت و خانه آیت الله کاشانی را سنگباران کرد، توده ای ها که مصدق آن قدر از آنها حمایت کرد، هیچ کدام پیدایشان نبود. کیانوری بعدها ادعا کرد:من به مصدق تلفن زدم و گفتم باید مقاومت کنیم، اما مصدق گفت: هیچ اقدامی نکنید! جبهه ملی ها می گویند او این حرف را از خودش در آورده است. من می گویم گیریم این حرف را به مصدق زده باشد، حزب توده که بدون اجازه روس ها آب هم نمی خورد...
مخالفانی چون دکتر بقائی، علی زهری و حتی شعبان جعفری را هم که زندانی کرده بودند...
بله،درآن روز از یکی از دوستانی که همیشه با او به خانه آیت الله کاشانی می رفتیم، پرسیدم: قضیه دکتر بقائی چه شد؟ گفت یکی رفته از زاهدی حکم آزادی او را گرفته، اما دکتر بقائی گفته است: مرا قانوناً زندانی کرده اند، پس الان هم باید یک مقام مسئول بنویسد تا بیرون بیایم، وگرنه نمی آیم!
بالاخره قضیه شباهتی به کودتا داشت یا نداشت؟
عرض می کنم. آن روزها کمتر کسی غیر از نانوایی ها ـ که ساعت شماطه دار داشتند ـ ساعت داشت! همه گرسنه بودیم. رفتم از نانوائی تافتونی نان بخرم که دیدم ساعت پنج دقیقه به شش است! ساعت هشت شب هم حکومت نظامی می شد. زود برگشتم و به دوستم آقای قدیمی گفتم: زودتر برویم جائی که به حکومت نظامی نخوریم. حالا این وضع را مقایسه کنید با کودتاهای سایر کشورها. واقعاً وضعیتی که برایتان تعریف کردم، کودتاست؟ مطمئن باشید اگر جریان 28 مرداد پیش نمی آمد، باز هم مصدق برنده نبود، بلکه برنده این میدان توده ای ها بودند. همه علما، مراجع و مردم متدین این را می دانستند و به همین دلیل هم از این که مصدق کنار گذاشته شد و توده ای ها میدان پیدا نکردند، خوشحال بودند. به قول جلال آل احمد: از جریان نهضت ملی نفت فقط یک نفر سود برد و آن هم دکتر مصدق بود که از خودش قهرمان ملی ساخت و عده ای هم پای این مجسمه نشسته اند و سینه می زنند! این چه جور قهرمانی است که انتخابات مجلس هفدهم را انجام داد، اما خودش هم در آن مجلس را بست؟
در فروش نفت هم تعلل کرد و نهایتا نفت، فقط روی کاغذ ملی شد. اینطور نیست؟
بله، در آن اوضاع سخت اقتصادی که پولی در خزانه دولت نبود، یک تاجر هنگ کنگی به دکتر بقائی می گوید: ما نفت شما را می خریم و پولش را به هر حسابی در هر جای دنیا که بگویید واریز می کنیم. دکتر مصدق به دکتر بقائی می گوید: این جور مسائل به من ربطی ندارد و برو با مهندس حسیبی حرف بزن! مهندس حسیبی می گوید: این شرکت اعتبار ندارد. دکتر بقائی می گوید: اول پول را می ریزد و بعد نفت را می گیرد. خلاصه آن قدر این دست و آن دست کردند که فرصت از دست رفت. یک مأمور انگلیسی به اسم مصطفی فاتح هم در دهان اینها انداخته بودکه می خواهیم مملکت را بدون نفت اداره کنیم. این در حرف خیلی فریبنده است، ولی در عمل مملکت را به ورشکستگی کشاند. به هر حال عده ای معتقد بودند مصدق از انقراض قاجاریه توسط رضاخان ناراحت بود و به همین دلیل در قضیه نفت این تزلزل ها را از خود نشان داد تا این نهضت شکست بخورد. مثل خیلی ها این قدر تند نمی روم، ولی می گویم نیتش هر چه بود که نهضت ملی را به شکست کشاند. به قول ولتر: اشتباه یک سیاستمدار از خیانت کمتر نیست! مملکت را دودستی انداختند در دامن انگلیس و امریکا.
به نظر شما آیا آیت الله کاشانی به این قضیه خوش بین بود؟ چون عده ای از تاریخ نگاران وابسته به جبهه ملی چنین ادعایی کرده اند.
ابداً. بعدها گفتند عده ای آدم دلسوز از آیت الله کاشانی خواسته بودند در روز 27 مرداد به مصدق نامه ای بنویسد و هشدار بدهد. بعد از انقلاب که دکتر آیت این نامه را چاپ کرد، خیلی ها تعجب کردند که چطور آیت الله کاشانی چنین نامه ای برای مصدق نوشته است، چون به قول خودشان آنها در آن روزها با مصدق در حال جنگ بوده اند. حتی دکتر بقائی می گفت: مصدق برای ما دادگاه صحرائی تشکیل داد و قرار بود پانزده نفر از ما را اعدام کند! خود من پشت شهرداری سیزده تا دار را دیدم که آماده کرده بودند!
به نظر شما مسببین نگارش این نامه توسط آیت الله چه کسانی بودند؟
به نظر من کار مرحوم مصطفوی بود که آدم خیرخواه و شریفی بود. دکتر سالمی، نخشب و دوستانش هم بی تأثیر نبودند و فکر می کردند شاید هنوز بشود آیت الله کاشانی و دکتر مصدق را آشتی داد. یک عده به آیت الله کاشانی گفتند: اگر مصدق برود، اوضاع به هم می ریزد. به نظر من آیت الله کاشانی به این کار اعتقاد نداشت، کما این که بعد از پاسخ مصدق به همه می گوید: دیدید گفتم؟ آیت الله کاشانی خیلی آدم تیزهوش و روشنی بود،اما در اطراف ایشان کسانی بودند که به رغم این که خیلی مورد ستم قرار گرفته بودند، باز هم به مصدق خوش بین بودند.
مثلاً مصطفی کاشانی؟
نه، او کارهای مصدق را قبول نداشت و بیشتر ترسش از قدرت گرفتن کمونیست ها بود.
برای همین رفت به رادیو و به مناسبت ماجرای 28 مرداد تبریک گفت؟
به نظرم یک دلیلش دوستی با شاه بود و دلیل مهم ترش، کارهایی که مصدق با آیت الله کاشانی کرد، از جمله سنگباران خانه ایشان و کشته شدن یکی از مریدان آقا. البته کارهای مصطفی ربطی به آیت الله کاشانی نداشت ومیتوان گفت که او گوش به حرف پدرش نمی داد. سخنرانی در رادیو هم بدون اطلاع پدرش بود و بعد هم مورد اعتراض پدرش قرار گرفت.
نگاه آیت الله کاشانی به زاهدی چه بود؟
زاهدی دراصل، سابقه بدی نداشت. او شیخ خزعل را دستگیر و آشوب های زیادی را سرکوب کرد. در انتخابات دوره شانزدهم مجلس هم اگر زاهدی نبود، وکلای مردم به مجلس نمی رفتند. مصدق هم به نوعی به او مدیون بود و او را وزیر کشور خودش کرد، منتهی مصدق به قدری با هم پیمانان و خیرخواهانش بد تا کرد که خیلی از آنها تصمیم گرفتند او را رها کنند و کار را با آدم های دیگری پیش ببرند. زاهدی اول که آمد به آیت الله کاشانی گفت شرافت سربازی ام را گرو می گذارم که کار سیاسی نکنم، اما بعد معلوم شد خیلی این حرف ها سرش نمی شود. آیت الله کاشانی و همفکرانش نمی توانستند مسائلی مثل کنسرسیوم و مجلس هجدهم را تحمل کنند و خود به خود رابطه شان با زاهدی قطع شد. در آخر مایلم نکته ای از رفتار زننده توده ای ها با آیت الله کاشانی را بیان کنم. آیت الله کاشانی کسی بود که حدود 20 روز، از خانواده های کمونیست های در شرف اعدام، در خانه خودش پذیرایی کرد و به خاطر آنها به شاه رو انداخت و عده زیادی از آنها را از اعدام نجات داد، اما آنها باایشان چه رفتاری کرده بودند؟ واقعاً شرم آور است. اینها در روز 28 مرداد شایع کردند آیت الله کاشانی و دوستانش پول گرفته اند با کودتا همراهی کنند. آن همه بزرگواری کجا و این همه رذالت کجا؟ شنیدم ایشان حتی در مورد دکتر فاطمی هم افسوس می خورد که ای کاش توانسته بود مستقیم با خود شاه حرف بزند و مانع اعدام او شود. انصافاً مرد بزرگی بود که از نظر محبت و عاطفه به مردم نظیر نداشت. خدا رحمتش کند.
"پروندهای برای کودتای 28 مرداد/14"
منبع: مشرق