یک نیمه خوب و یک نیمه بد
ایرانیزه کردن رمان ها و نمایشنامه های غربی در سینمای ایران، کار دشواری بوده است.فارغ از رخدادهای غیراخلاقی خاص؛ بزرگترین مشکلی که وام گیرندگان ایرانی از این رمان ها با آن مواجه هستند، تعدیل برخی خشونت های رفتاری است که چگالی این میزان خشونت ها در جامعه ما نمی تواند همطراز با آن جوامع غربی باشد.
در جدیدترین نمونه های این وام گیری سینماگران ایرانی از ادبیات غرب، "داریوش مهرجویی"، دست روی سوژه ملتهبی می گذارد.اینکه برادری ناخواسته بخواهد با خواهر خود ازدواج کند، از قدیم الایام به عنوان سوژه مورد پسند سینماگران بسیاری بوده است اما در این مساله، دو اتفاق بسیار مهم بود؛ اول: راه ورود به این موضوع و دوم: بسترهای روایی بعدی.با توجه به محدودیت هایی که در راه ساخته و پرداخته شدن این سوژه وجود دارد، کسی نتوانست به این موضوع ورود پیدا کند اما حداقل نقطه قوت "اشباح" آن است که ورود قدرتمندی به این مساله دارد.
فلاش بک به گذشته، برترین اهرم هوشمندی مهرجویی سناریست است.فیلمنامه به خوبی، اتفاقی در گذشته را دستمایه بروز برخی اختلافات قرار می دهد و از همان جا، زمینه های خویشاوندی غیرمستقیم دختر و پسر داستان و جدایی آنها از هم را رقم می زند.این مساله، مهم ترین اتفاق فیلم است یا به تفسیری، مهرجویی با بیان منطقی این رویداد، بیش از نیمی از موفقیت فیلم خود را تضمین می کند.این برهه به مدد دکوپاژهای هوشمندانه مهرجویی و البته بازی های چشم نواز، بیشتر مورد توجه قرار می گیرند بنابراین نیمه ابتدایی "اشباح"، قدرتمندانه آغاز می شود و زمینه های وقوع یک تراژدی را به خوبی رقم می زند.
اما تشتت از ابتدای نیمه دوم فیلم رخ می دهد جایی که "امیرعلی دانایی" وارد فیلم می شود و نمی تواند آن شاعرانگی درونی مورد خواست و نیاز فیلم را پیاده کند.این اتفاق در ادامه به همراه فن بیان فوق العاده ضعیف و کمدی وار او، جنبه های سطحی نگری بیشتر مخاطب به فیلم را افزایش می دهد.در واقع اگرچه در نیمه ابتدایی فیلم، موضوع، سوار بر قصه بود اما در نیمه دوم، این شخص است که مورد توجه قرار می گیرد و نمی تواند ذهن ها را درگیر خود کند به همین دلیل بزرگترین اتفاق فیلم که همانا مشخص شدن خواهر و برادر بودن او با خواستگارش می باشد را تحت الشعاع ضعف های بسیار خود قرار داده و موجب نارضایتی مخاطب می شود.
نباید تمام تقصیرها را به گردن بازیگر انداخت.حتی فیلمنامه هم در نیمه دوم، ضعف های آشکاری دارد که بزرگترن آن، نبود منطق روایی در رفع و رجوع هایش به گره های داستانی نیمه ابتدایی فیلم است.ماجرای عاشق شدن پسر با دختر فیلم هم یکی دیگر از این بی منطقی های روایی داستان است که برای مخاطب قابل باور نیست.فیلمنامه در نیمه دوم خود، هیچ تعلق خاطری به گره افکنی های نیمه ابتدایی خود ندارد و آن قدر برای نشان دادن آن اتفاق بزرگ (خواهر و برادر بودن دو خواستگار) تعجیل می کند که به نوعی حتی ضرباهنگ داستانی و منطق روایی کاربردی خود را در این راه قربانی میکند.
با وجود یک نیمه خوب و یک نیمه بد در "اشباح"، این فیلم یک اتفاق خوب دیگر را نیز رقم می زند و آن اینکه، آگاهانه در مسیر یک تریلوژی روایی و حتی بصری قرار نمی گیرد.فیلم با قدرت مستعد آن است که روایت کننده یک تراژدی خالی از متن باشد اما حتی بیماری پسر داستان نیز به گونه ای با حوادث داستانی گره خورده و نمی توان این طور بیان کرد که مهرجویی در دام تراژدی های بالیوودی قرار گرفته است.
باید به "داریوش مهرجویی" حق داد که تا پیش از شروع فیلمبرداری "اشباح"، از این فیلم به عنوان یکی از بهترین ساخته های خود نام ببرد.فیلمنامه "اشباح"، هم داستان دارد و هم هوشمندی بسیاری خرج آن شده است حتی اسکله روایی (با وجود تند شدن بی دلیل و ناکارآمد روایت در بخش هایی از نیمه دوم فیلمنامه که منجر به سطحی نگری در آنالیز برخی حوادث مهم داستان نظیر روند عاشقی می شود) نیز به درستی و با تدبیر بالایی از سوی مهرجویی، چیده شده است اما بیشترین ضربه فیلم از ناحیه بازیگر و فیلمنامه زده می شود و آن مونولوگهای مالیخولیایی واری که می بایست در حساس ترین بخش احساس گرای فیلم ایراد می شد و سهم قابل توجهی در رقم خوردن یک تراژدی اصولی داشت، هم ردیف مضحکه ای شد که نمونه اش در سینمای مهرجویی سابقه ندارد.
منبع: تسنیم