روی ماهش رو ببوس
سرویس فرهنگی « فردا »: همین امروز صبح، در صف نان تازه ایستاده بودم که نگاهم گره خورد به دیوارِ بلند ِ سفید ِ سرآغاز ِ کوچه، سه تابلو با سه چهره جوان با نام، نشانِ تولد و محل شهادت.
یک تابلوی خالی هم در ذهنم به آن جمع افزودم؛ تابلویی که نه پی نان بود مثل من و نه نامی حتی، به قول آوینی: گمنامی برای شهرت پرست ها دردآور است، اگر نه همه آجرها در گمنامی است.
این تابلوی بی نام و نشان سفید، یعنی شهیدی که می توانست عقب بیاید، اما ماند تا ما به یادش این دل نوشته های بی قرار را تقدیم کنیم به کسی که زخم ها، نگرانی ها و چشم به راهی هایش هنوز طراوت و تماشای عاشقانه ای دارد.
تقدیم کنیم به شما، مادران شهدای گمنام، که جگرگوشه هایتان، پاره های تنتان، سروهای سبز و جوانتان را به خاک این سرزمین بخشیدید، کلام الله بر سرشان گرفتید و عبور کردند، عبور، شبیه پرنده ای که می خواهد کوچ کند از رودخانه به دریا، درست از همین کوچه، از همین نانوایی عبور کردند و حتی نامشان را سپردند به فراموشی و همه شدند روح الله، این بیعتی است از جنس آسمان.
شما مادرانی که اذان عاشقی را در گوش دلبندتان چنان زمزمه کردید که ثانیه به ثانیه و نفس در نفس ایستاده زندگی کردند، ما که می دانیم حریم مهر شما پشتوانه شان بود که دل به آب و آتش زدند، شما راز نهفته در این چند تکه استخوان را بهتر از هرکسی می دانید، می دانید که:
این، چفیه پاره بود در خاک؟
یا ابر بهاره بود پنهان در خاک؟
باور کن استخوان پوسیده نبود
یک مشت، ستاره بود پنهان در خاک
حالا بگذار بعضی ها نبینند، نخواهند، ناز کنند که این چند تکه استخوان مهمان شهر و محله و دانشگاه شان شود، ما که می دانیم، ما که می دانیم چادر عزیزتان سجده گاه کدام عاشقان بوده است و هنوز لالایی شما از پشت تلاطم این صداهای ناهنجار واضح تر از همیشه شنیده می شود؛ ما که می دانیم قاب عکسش هنوز معطر است و نمناک!
امروز بعدازظهر می آییم، همزمان با ولادت علی اکبر ِ حسین(ع)، مادرانِ چشم به راه، چشم به راه ما هستند، در تمام فرهنگسراهای تهران و به قول فیلم «بوسیدن روی ماه»: سهم من از عاشقی اندک است / امروز از طرف من روی ماهش رو ببوس... .
منبع: جام جم آنلاین