چگونه"محمد"مسیح کردستان شد؟/تصاویر
سهم شهر بروجرد از روزهای زندگی شهید محمد بروجردی شش سال است، شش سالی که نفسش برای این شهر و دیار سراسر برکت و حیات بوده است تا روستای زادگاه تنها سردار ملی لرستان از "دره گرگ" تا شهرک "شهید محمد بروجردی" بالا برود.
به سمت راست پیچیده و در مسیر جاده شهرک که روزی نامش روستای "دره گرگ" بوده به حرکت ادامه می دهیم. در طول راه احساس خوبی روح آدم را نوازش می کند، احساسی که ما را به سوی روستا و زادگاه شهید بروجردی کشانده است، روستایی که تا شش سالگی "محمد" را به خاطر دارد.
روستای دره گرگ که امروز به نام شهرک شهید بروجردی شناخته می شود در 17 کیلومتری شهر بروجرد قرار دارد. بافت روستا نوساز شده است و کمتر می توان نشانه ای از سالهای دور و خانه بچگی های "محمد" را در آن پیدا کرد.
به برکت نام سردار شهید زیرساختهای مورد نیاز روستا در حد خوبی رشد پیدا کرده است تا یکی از اهالی بگوید: امروز به پاس خون پاک این شهید خدمات زیادی به اهالی روستا شده تا نام روستا به شهرک شهید بروجردی تغییر پیدا کند.
در ابتدای ورود به روستا اهالی صادق و مردمان دیندار این دیار برای خوش آمد گویی نزدیک آمده و به رسم ادب پذیرای مهمانان ناخوانده می شوند. از روستا و وضعیت فعلی آن می پرسیم. هر کدام از اهالی حرفی برای گفتن دارند.
همین که از شهید بروجردی حرف به میان می آید برق عجیبی را در چشمان اهالی روستا می تواند دید که نشان از ارادت به نام و یاد این شهید دارد.
یکی از اهالی روستا در رابطه با شهید بروجردی می گوید: ما هرچه داریم از برکت خون پاک شهیدان است و امروز افتخار می کنیم شهید بروجردی از اهالی این روستا است.برکات نام و یاد این شهید حتی بعد از شهادت ایشان نیز برای این روستا بی اندازه بوده است.
وی ادامه می دهد: یاد و خاطره شهید هرگز از ذهن اهالی روستا پاک نخواهد شد و امروز به برکت دستاوردهای نظام و خون ریخته شده شهیدان است که مردم در روستاها از رفاه نسبی برخوردارند.
وی تصریح می کند: اگرچه شهید بروجردی مدت زیادی در این روستا زندگی نکرده اما توانسته با شهادت خود افتخار بزرگی برای اهالی بیافریند.
وی می گوید: مرحوم مادر شهید بروجردی نیز توجه خاصی به روستا داشتند و توانستند با تلاش و پیگیری خدمات خوبی به روستا و اهالی آن داشته باشند.
فرمانده سپاه ناحیه بروجرد نیز در رابطه با شخصیت شهید محمد بروجردی به خبرنگار مهر می گوید: شهید محمد بروجردی یکی از افتخارات بروجرد است که در روستای معروف دره گرگ به دنیا آمد و در زمان آغاز جنگ تحمیلی به عنوان سردار سرافراز اسلام خاضعانه جنگید و به شهادت رسید.
سرهنگ پاپی نژاد ادامه می دهد: سرلشکر پاسدار شهید محمد بروجردی از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران بود که توانست به عنوان هسته مرکزی انجام وظیفه کند.
وی می گوید: شهید بروجردی نمونه بارز ایثارگری است، این شهید بزرگوار در زمان قائله های مختلف در کردستان حضور داشت و توانست با حمایتهای مردم، کردستان را از نفوذ رژیم بعث عراق خارج کند.
سرهنگ پاپی نژاد تاکید می کند: به خاطر همین اقدامات شهید بروجردی است که وی را به عنوان مسیح کردستان می شناسند و نام و یادش برای همیشه در خاطره ها ماندگار خواهد شد.
فرمانده سپاه ناحیه بروجرد می افزاید: یاد و خاطره شهداء مسیری است که عاقبت به خیری را برای انسان در پی دارد و جوانان نیز باید تلاش کنند بتوانند به نحو احسن ادامه دهنده راه شهیدان باشند.
بازخوانی زندگینامه شهید محمد بروجردی
در سال 1333 ه ش، در روستايي از توابع شهرستان بروجرد كودكي چشم به جهان گشود كه دست تقدير الهي زيباترين سرنوشتها را براي او رقم زده بود؛ اگر چه اين سرنوشت به آلام دنيايي آغشته بود و او در ابتداي عمر و در شش سالگي پدرش را از دست داد پس از مرگ پدر به ناچار با مادر، خواهران و برادرانش به تهران آمدند و در يكي از محلات جنوب شهر، خانه اي را اجاره كردند و در آن سكني گزيدند تا در كنار خانواده هاي مستضعف و كم درآمدي چون خود، روزگار بگذرانند.
محمد كوچك نيز از همان دوران براي گذران زندگي مشغول به كار شد و همزمان، تحصيلات دوران ابتدايي را نيز به پايان رساند. مادر زحمت كش او، با پنج فرزند، در خانه اي قديمي و پر از مستأجر در خيابان مولوي تهران اتاقي اجاره كرده بود و همة اعضاي خانواده براي زيستن، و آن هم درست زيستن، كار مي كردند؛ خواهرها و مادر در منزل و برادرها در مغازه اي واقع در پيچ شميران
محمد دوران سخت كودكي را پشت سر گذاشت و دوران نوجواني و جواني را آغاز كرد در اين مدت با همه رنجها ايستادگي كرد و درس و مدرسه را رها نكرد و همچنان در كنار كار، تحصيل خود را نيز ادامه مي داد.
نوجوانی و جوانی شهید محمد بروجردی در کوران انقلاب
همزمان با آغاز دوره جواني، با روحانيت مبارز آشنا شد و در محضر پر بركت ايشان، مباني تفكرات اسلام ناب محمدي را فرا گرفت و اين اولين گامهاي او در راهي روشن بود كه به روشنايي بي پايان حقيقت ختم مي شد با اين آشنايي و شناخت، فصلي نو در زندگي او گشوده شد.
او از طريق روحانيت مبارز و انقلابي، با عقايد و تفكرات فياض رهبر كبير انقلاب اسلامي آشنا و از سرچشمة بي دريغ آن سيراب گشت.
محمد جوان با شناخت دستورات دين ظلم ستيز اسلام و دريافتن ظلم و جور حاكم بر آن روزگار سياه، تمام توان خود را براي مبارزه با حكومت ظالم شاه به كار بست.
اين تلاش و كوشش كه نهالي نوپا بود، با كمك دوستان و همراهان به ثمر نشست و به شكل سازمان يافته اي درآمد دستاورد آن گروهي تحت عنوان گروه توحيدي صف بود فعاليتهاي گروه شامل كلاسهاي سياسي، مذهبي و نظامي بود همچنين حركتهاي مبارزاتي عليه شاه خائن، از فعاليتهاي ديگري بود كه كم كم شكل گرفت.
محمد يك سال بعد به خدمت سربازي فراخوانده شد او كه علاقه به خدمت در ارتش شاهنشاهي نداشت، از خدمت سربازي گريخت قصد آن داشت كه براي ديدار با مقتداي خود امام ره- به عراق برود كه در مرز دستگير شد و او را براي انجام خدمت اجباري به تهران آوردند.
پس از دو سال خدمت و تحمل سكوت، مبارزات سياسي خود را دوباره آغاز كرد و از همان ابتدا سعي كرد با روحانيت در خط امام ره تماس برقرار كند.
پس از مدتي ارتباط با سازمانهاي فرهنگي، شروع به چاپ، تكثير و پخش اعلاميه هاي حضرت امام ره كرد او اعلاميه هاي حضرت امام ره را كه در تيراژ وسيع تكثير مي شد، به كمك ديگران در سطح شهر تهران و همه استانهاي كشور پخش مي كرد تا نداي حقيقت را به همه گوشهاي شنوا پژواك دهد.
در سال 1354 توسط مأموران رژيم شاه دستگير شد و مدتي را در زندان دژخيمان به سر برد در زندان، عوامل مسعود رجوي و منافقين، به كساني كه داراي تفكر ولايت و اطاعت از ولي فقيه بودند فتوايي مي گفنتند محمد بدون هيچ ابايي مي گفت آري؛ ما فتوايي و مقلد هستيم و به راستي كه تا پايان بر اين گفته پا برجا ماند.
پس از كشتار 19 دي ماه قم و به خون آغشته شدن خاك مقدس اين شهر، محمد چنان كه وظيفة خويش مي دانست عمليات نظامي را آغاز كرد و تا قطع دست استعمار از سر مردم ستمديدة ايران و فجر پيروزي در 22 بهمن 1357 به مبارزه ادامه داد.
مسئولیت حفاظت از رهبر انقلاب بعد از ورود به میهن
پس از پيروزي انقلاب، هنگام ورود حضرت امام ره به ميهن اسلامي، به اتفاق برادر رفيق دوست، مسئوليت حفاظت ايشان را به عهده گرفت، كه مسئوليتي بس خطير بود و الحق نيز چنان كه بايد و شايد به انجام رسيد، بروجردي و دوستانش بعد از شناسايي افراد و ثبت نام آنها، تمرينات لازم را انجام دادند و آماده شدند تا در روز ورود امام ره از ايشان محافظت كنند.
در 12 بهمن، محمد به عنوان فرمانده گروه، لباس روحانيت پوشيد، اسلحه را زير عبايش پنهان كرد و وارد فرودگاه شد. بعد از ورود امام ره مسئوليت حفاظت ايشان را در مدرسه علوي به عهده داشت و به اتفاق ديگر دوستان با جديت و پشتكار، حفاظت از جان امام ره را سر لوحه كارهاي خود قرار داد و لحظه اي از اين امر مهم غفلت نكرد.
بروجردي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي از بنيانگذاران اوليه سپاه پاسداران و يكي از دوازده نفري بود كه زير نظر شوراي انقلاب، با سرپرستي حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني، سپاه را بنيانگذاري كردند.
با شروع غائلة كردستان و به محض احساس نياز، به كرمانشاه و از آنجا به سنندج رفت تا دوشادوش همرزمان دليرش شهرها را يكي پس از ديگري آزاد كنند.
پس از چندي به سِمَت فرماندهي عمليات غرب كشور منصوب شد و همچنان به پاكسازي مناطق كردستان ادامه داد و در آزاد سازي منطقه از دست پليد ضد انقلاب نقشي فعال ايفاء كرد.
با تشكيل سازمان پيشمرگان مسلمان كُرد و مطرح كردن آن در شوراي عالي سپاه و تصويب اين طرح، به كمك دو تن از اعضاي شوراي انقلاب، شهيد مظلوم آيت الله بهشتي و حجت الاسلام و المسلمين رفسنجاني، مسئوليت آن را خود به عهده گرفت.
پس از آن به سرعت در اكثر شهرهاي كردستان، عناصر مؤثر و متعهد به جمهوري اسلامي را مسلح كرد او دليل تشكيل سازمان پيشمرگان مسلمان كُرد را چنين بيان مي كرد: بايد به ابرقدرتها بفهمانيم كه صف مردم از صف ضد انقلاب جداست و مردم، جمهوري اسلامي را خواهان هستند لذا وقتي دست رحمت جمهوري اسلامي بر سر آنها گسترده مي شود، سلاح به دست گرفته و با تمام قدرت به جنگ خواهند پرداخت.
با آغاز عمليات مسلحانه عليه ضد انقلاب در كردستان، خط بطلاني بر تبليغات سوء و عوام فريبانة استكبار جهاني كشيده شد و در اولين گام، با پاكسازي كامياران، كه كليد فتح كردستان به شمار مي رفت، يكپارچگي ضد انقلاب در منطقه از هم پاشيد.
بعد از منطقه اي شدن سپاه پاسداران در سطح كشور، او به عنوان فرماندة منطقه هفت سپاه كه شامل استانهاي همدان، باختران، كردستان و ايلام بود، برگزيده شد.
در برخوردهاي اجتماعي، كمتر كسي در كردستان نظير او پيدا شده است كه با توجه به جو فرهنگي حاكم بتواند با مردم بومي چنان برخورد كند كه بدون كوچكترين تعارضي، در نهايت صميميت و يكرنگي، يكي از ايشان به حساب آيد.
او عادت داشت كه هنگام پاكسازي شهرها، به سراغ زندانيان عضو دمكرات و چريكهاي فدايي و كه در زندان بودند، مي رفت و ساعتها با آنان به گفتگو مي پرداخت. در برخورد با مردم، نمونه اي فراموش نشدني بود؛ به سادگي به ميان مردم مي رفت و با آنان صحبت مي كرد مردم، او را از خود مي دانستند و در كنار او احساس غربت و بيگانگي نمي كردند.
شهادت آگاهانه فرمانده سرزمین قلبها
چندين بار در حين درگيري با ضد انقلاب مجروح و مدتي بستري شد يک بار هم هلي كوپتر حامل او مورد اصابت گلوله هاي دشمن قرار گرفت و سقوط كرد، ولي باز از آن حادثه هم جان سالم به در برد.
محمد ، چند روز قبل از شهادت، با برادرش در تهران تماس مي گيرد و از او مي خواهد تا خانواده اش را به اروميه بياورد در آن روزها با اشاراتي خبر از واقعه اي مي داد كه وقوع آن حتمي و قطعي بود؛ واقعه اي كه براي او فوز عظيم و براي ما داغي توانفرسا بود.
در خرداد سال 1362 تصميم مي گيرد تا محلي را براي استقرار تيپ شهداء انتخاب كنند براي ديدن مكاني كه در نظر بود، همراه با پنج نفر ديگر از مهاباد به طرف محل جديد حركت مي كنند به سه راهي مهاباد- نقده مي رسند؛ به بروجردي پيشنهاد مي كنند تا در همان جا بماند و ديگران براي بازديد محل بروند؛ اما او نمي پذيرد با اصرار زياد، يك ماشين كه بر روي آن مسلسل دوشكا كار گذاشته شده بود، در پيشاپيش ماشين آنها حركت مي كند و دو نفر از برادران هم در آن ماشين مي نشينند از سه راهي تا محل مورد نظر براي اردوگاه حدود يك كيلومتر جاده خاكي بوده است هنگامي كه ماشين او به محل مي رسد در حالي كه فاصله اش با ماشين دوم، پنجاه متر بيشتر نبود، صداي انفجار مهيبي به گوش مي رسد ماشين از زمين بلند شده و تمامي افراد از آن به بيرون پرتاب مي شوند.
محمد چند متري دورتر از ماشين افتاده بود و هنگام شهادت، هنوز تبسم بر لبانش داشت چنان كه در زندگيش هميشه چنان بود؛ ويژگي اي كه خبر از آرامش روحي و ايمان قلبي آن بنده برگزيده خداوند مي داد.
مردی که قلبها را به تسخیر خود درآورد
بعد از شهادت، مردم شهر سنندج در مراسم پرشكوهي در بزرگداشت آن شهيد شركت كردند مردم از سرتاسر شهر اجتماع كردند تا پيكر آن شهيد را تشييع كنند استقبال چنان گسترده و بي مانند بود كه هيچ كس احتمال چنين استقبالي را نمي داد و اين خود گوياي آن بود كه او قلبها را مسخر خويش گردانيده است.
پيكر شهيد محمد بروجردي از سرزمين مظلوم كردستان به شهر تهران انتقال يافت ولي ياد و خاطرات او همواره در آن منطقه باقي خواهد ماند
محمد در وصيت نامه اي مي نويسد: اينجانب محمد بروجردي پس از حمد خدا و طلب استغفار از او، كه بازگشت همه به سوي اوست، و درود بر محمد و آل محمد و درود بر امام امت و دورد بر همه شهيدان تاريخ، از همه برادرانم كه در طول عمرم با آنها تماس داشته ام طلب آمرزش مي كنم و هر كس كه اين وصيتنامه را مي خواند، براي من طلب آمرزش كند، زيرا كه من از دنيا با كوله باري خالي مي روم....
روحش شاد و یادش گرامی