چرا رأی به روحانی، رأی به «لیبرال‌ها» نبود؟ / وقتی « طیف بی‌طرف» تعیین کننده است

این طیف بی‌طرف بود که نتیجه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری سال‌های 76، 84 و 92 را رقم زد نه پایگاه اجتماعی جریانات سیاسی. به طور مثال، اگر انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92 را در نظر بگیریم، کاندیدای اصلاح‌طلبان، دکتر عارف، تا پیش از انصراف تنها 7 درصد از آرا را به خود اختصاص داده بود.

کد خبر : 336119
رامین مددلو؛ به‌هنگام صحبت کردن از پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبی، ابتدا باید دو وجه این عبارت را از یکدیگر جدا کنیم. پایگاه اجتماعی، وجهی اجتماعی دارد و اصلاح‌طلبی اندیشه‌ای سیاسی است. باید میان این دو زبان مشترکی یافت تا بتوان مفاهمه‌ای برقرار کرد. برای ساخت این مفاهمه، ابتدا منظور خود را از دو وجه عبارت پیش‌گفته مشخص می‌سازیم.
پایگاه اجتماعی، امری جدا از نیروی اجتماعی است. نیروی اجتماعی یعنی طیفی که فعال در صحنه‌ی فکری و میدانی است و تلاش می‌کند طیف بی‌طرف مردم را جذب کند و پایگاه اجتماعی یعنی طبقه و قشری از مردم که غایات خود را همسو با یکی از جریانات سیاسی حاضر در داخل نظام سیاسی می‌یابند؛ ولی لزوماً برای آن نیروی سیاسی فعالیت اجتماعی نمی‌کنند، بلکه میزان فعالیت آن‌ها در حد فردی و شخصی است. سؤالی که می‌توان مطرح نمود این است که این طبقه و قشر چه تفاوتی با طیف بی‌طرف دارد؟ طیف بی‌طرف یا همان قشر خاکستری دارای بالانس فکری در عرصه‌ی سیاسی است و گاهی به نفع این گروه و نیز عکس آن تصمیم‌گیری می‌کند. هر چقدر این قشر خاکستری درصد بیشتری از مردم را دربرگیرد، عمل و فعالیت سیاسی سخت‌تر و غیرقابل پیش‌بینی‌تر خواهد بود.
حال باید وجهه‌ی دوم عبارت بیان‌شده را تبیین کنیم. اصلاح‌طلبی در عرصه‌ی سیاسی یک جریان اندیشه‌ای یک‌دست نیست. این واژه در حال حاضر از معتقدان به نظام سیاسی کشور تا برخی از اپوزیسیون داخل و خارج از نظام را دربر‌می‌گیرد. اگر دهانه‌ی دربرگیرنده‌ی این واژه را جهت ساده‌سازی، محدود به طرز فکر برخی از فعالان سیاسی معتقد به نظام نماییم، باز با مشکل روبه‌رو می‌شویم و آن دگردیسی عمیقی است که در دهه‌ی هفتاد عقبه‌ی فکری این واژه به خود دیده است.
آنچه مدنظر این مقاله از واژه‌ی اصلاح‌طلبی است، جریان سیاسی‌ای است که پس از دگردیسی دهه‌ی هفتاد چهره‌ی جدید خود را به تماشا گذاشت و دوران ریاست‌جمهوری آقای خاتمی را به عنوان نماد رفتار سیاسی خود انتخاب نمود. این جریان معتقد به ولایت مقیده‌ی فقیه، تساهل و تسامح دینی، برقراری رابطه با آمریکا، تعامل با فرهنگ غرب، عرفی بودن دین، دولت حداقلی، اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر عدالت اجتماعی و اقتصاد بازار است.
واژگان بیان‌شده، تا حدی، در حل ابهام مسئله‌ی مدنظر یاری‌مان می‌کند. ما باید در جامعه به دنبال طبقات و اقشاری از مردم باشیم که معتقد به همسویی با اعتقادات جریان اصلاح‌طلبی‌اند. اما طبقات و اقشار را بر چه مبنایی تقسیم‌بندی کنیم؟ مذهب؟ اقتصاد؟ قومیت؟ و یا ترکیبی از این امور؟
برای جامعه‌ی ایران، علاوه بر موارد بیان‌شده، باید امر دیگری نیز افزود: میزان غرب‌گرایی. جامعه‌ی اکنون ایران در تماسی همه‌جانبه با غرب مدرن، در تمامی وجوه آن، قرار دارد. نحوه‌ی تعامل با غرب مشخص‌کننده‌ی بسیاری از وجوه زندگی فردی و اجتماعی ایرانیان است.
قومیت، به شهادت آرای ریخته‌شده در انتخابات گوناگون تأثیری در رفتار سیاسی ایرانیان نداشته است. بنابراین می‌توان این مبنا را کنار گذاشت؛ پس می‌ماند سه مبنای مذهب، اقتصاد و غرب.
اصل سخن در مذهب، میزان و نحوه‌ی تأثیرگذاری مذهب در زندگی اجتماعی است و بر این اساس مذهب به دو دسته‌ی حداقلی و حداکثری در طیفی رنگین‌کمانی تقسیم می‌شود. اما در باب اقتصاد، سخن از تقسیم جامعه به طبقاتی است که بر مبنای میزان درآمد و رفاه به دسته‌های مختلف، از مستضعف تا مرفه، تقسیم می‌شود. در باب غرب نیز می‌توان از ضدیت با غرب تا همراهی کامل با غرب سخن گفت. این سه، در تأثیر و تأثر با یکدیگر هستند. بنا به اعتقادات جریان اصلاح‌طلبی و سه مبنای تقسیم‌بندی طبقات و اقشار اجتماعی، باید به دنبال قشری باشیم که معتقد به مذهب حداقلی، دارای رفاه متوسط به بالا، طرفدار تعامل با غرب و دارای وجوهی از غرب‌گرایی و عدم ارتباط درونی‌شده با نظام جمهوری اسلامی باشد.
اگر جامعه را به دو بخش توده‌ای و نخبگانی تقسیم کنیم؛ در عرصه‌ی توده‌ای، تنها اقشاری که می‌توانند حامل اعتقادات بیان‌شده باشند، دو طبقه‌ی متوسط شهری و مرفه جامعه است. طبقه‌ی متوسط شهری، حاصل مستقیم مدرنیته‌ی واردشده از غرب است. به همین خاطر هر چقدر شهر بزرگ‌تر می‌شود ‌(غربی‌تر می‌شود) این طبقه نیز ارزش‌های بیشتری از غرب را پذیرا می‌شود. غرب‌گرایی کلیدواژه‌ی این طبقه است. این کلیدواژه سبب می‌شود نگاه این طبقه به مذهب حداقلی، ارزش‌های این دنیایی و اولویت توسعه‌ی اقتصادی باشد.
طبقه‌ی مرفه در عصر حاضر نیز زاییده‌ی سرمایه‌داری است. رفاه بیشتر کلیدواژه‌ی این طبقه است. این کلیدواژه سبب می‌شود اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر عدالت اجتماعی، اقتصاد بازار (لیبرالی)، دولت حداقلی و تساهل دینی مدنظر این طبقه باشد.
در عرصه‌ی نخبگانی نیز می‌توان دو امر مذهب و غرب را در ارائه‌ی شیوه‌ی زیست در برابر یکدیگر دید. بر این اساس، حوزه‌های نخبگانی غربی طرفدار جریان اصلاح‌طلبی و حوزه‌های نخبگانی مذهبی مخالف اصلاح‌طلبی تعریف می‌شوند. در نتیجه در دانشگاه‌ها، که نتیجه‌ی غرب‌اند، غلبه با اصلاح‌طلبی بوده؛ ولی در حوزه‌های علمیه، که مستقل از غرب‌اند، غلبه با ضد اصلاح‌طلبی است.
بر اساس این همسویی، جریان اصلاح‌طلبی آرای خود را از این دو طبقه‌ی توده‌ای و جمع نخبگانی جمع‌آوری می‌کند. اما ابهام مسئله هنوز نیز رفع نشده و سه مشکل باقی مانده است: این‌ها چه میزان از جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند؟ چقدر در عرصه‌ی سیاسی فعال‌اند؟ آیا به‌طور کامل در اختیار جریان اصلاح‌طلبی هستند؟
بیان شد که طبقه‌ی متوسط شهری حاصل مدرنیته‌ی غربی است. پس اقشاری از جامعه را که پیش از مدرن شدن جامعه‌ی ایرانی وجود داشتند، نمی‌توان جزء این طبقه‌ی خاص دانست. در واقع، تعریف ما از طبقه‌ی متوسط شهری یک تعریف خاص است که طیف محدودی را دربرمی‌گیرد. طیفی که ادامه‌ی حیات خود را به غربی شدن بیشتر می‌شناسد. نیروی‌های اداری کلان‌شهرها و برخی از مشاغل آزاد، که خارج از نظام سنتی بازار پا گرفته‌اند، از جمله افراد این طیف هستند. برای طبقه‌ی مرفه نیازی به واکاوی نیست و ناگفته محدود و اندک بودن اعضای این طبقه پیداست. حوزه‌ی دانشگاهی نیز درصد محدودی از افراد جامعه را دربرمی‌گیرد که این درصد محدود در معرض تغییر سریع اعضا نیز هست.
درباره‌ی فعال بودن در عرصه‌ی سیاسی در حد فردی نیز باید گفت که این سه، با عقل حسابگر با مسائل برخورد می‌کنند و اگر رأی خود را مؤثر در انتخاب ببینند، در رأی‌گیری‌ها حضور پیدا می‌کنند. پس جریان اصلاح‌طلبی همیشه با مشکل امکان عدم حضور به سبب احتمال عدم تأثیر یا تأثیر اندک روبه‌رو خواهد بود.
مشکل سوم، نیازمند بررسی بیشتر است. یکی از اشتباهات جریان اصلاح‌طلبی نگاه ابزاری به جامعه است. این نوع نگاه سبب‌زدگی مخاطب از جریان مورد حمایتش خواهد شد و این یعنی ریزش. از سویی دیگر در جامعه‌ی ایران، جهت‌گیری سیاسی یکی از وجوه هویتی فرد را شکل نمی‌دهد. این امر بدان معناست که فرد می‌تواند به‌راحتی خود را از جریان سیاسی مورد حمایتش جدا بینگارد و خلاف خواسته‌ی آن جریان عمل کند.
قشر خاکستری
سه مشکل بیان‌شده در برخورد با یک امر پاسخ ناامیدکننده‌ای به جریان اصلاح‌طلبی می‌دهند: قشر خاکستری. در اواسط دهه‌ی هفتاد پژوهشی انجام شد که بر مبنای آن عنوان گشت 20 الی 25 درصد مردم ایران دارای گرایش‌های اصلاح‌طلبی، 20 الی 25 درصد دارای گرایشات اصول‌گرایی و 50 الی 60 درصد مردم هیچ تعلق خاطری به این دو جریان سیاسی نداشته و تصمیمات سیاسی‌شان اقتضایی است. نگارنده معتقد است پس از فتنه‌ی 88، از میزان افراد دارای گرایشات اصلاح‌طلبی کاسته شده و به طیف بی‌طرف افزوده شده است. طیفی که در تمامی طبقات اجتماعی، از جمله دو طبقه‌ی متوسط شهری و مرفه و نیز قشر نخبگانی دانشگاهی پراکنده است و این پراکندگی سبب می‌شود دو طبقه و جمع نخبگانی مزبور به‌طور کامل در اختیار جریان اصلاح‌طلبی قرار نگیرد. آنچه نتیجه‌ی نهایی انتخابات در ایران را سبب می‌شود این طیف بی‌طرف است نه پایگاه اجتماعی جریانات سیاسی و هر بار نیز برنده‌ی انتخابات، به اشتباه تمامی رأی خود را به حساب پایگاه اجتماعی خود می‌گذارد. این طیف بی‌طرف بود که نتیجه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری سال‌های 76، 84 و 92 را رقم زد نه پایگاه اجتماعی جریانات سیاسی. به طور مثال، اگر انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92 را در نظر بگیریم، کاندیدای اصلاح‌طلبان، دکتر عارف، تا پیش از انصراف تنها 7 درصد از آرا را به خود اختصاص داده بود. رأی پایگاه اجتماعی از قبل مشخص است آنچه که سبب کم و زیاد شدن در درصد آرا می‌شود، آرای طیف بی‌طرف است.
می‌توان اشکال گرفت که در عبارات قبل بیان شد که نگارنده معتقد به گرایش اصلاح‌طلبانه‌ی حداقل 20 درصد از مردم است، پس چرا تنها 7 درصد دکتر عارف را جزء آرای پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبی معرفی می‌کند؟ پاسخ آن است که در عبارات قبل این نیز بیان شد که پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبی در عرصه‌ی سیاسی تنها زمانی فعال می‌شود که احتمال تأثیر بدهد. در روزهایی که بزرگان این جریان سیاسی نیز معتقد به عدم تأثیر بودند، عدم شرکت بخشی از اعضای پایگاه اجتماعی جریانی که با عقل حسابگر به دنیا می‌نگرند، عادی بود. وانگهی اگر 15 درصد آرای آقای روحانی نیز به فرض کاملاً متعلق به جریان اصلاح‌طلبی بود (پیش از هدایت یافتن آرای سرگردان طیف بی‌طرف به سمت ایشان)، باز انگاره‌ی 20درصدی گرایش اصلاح‌طلبانه جامعه به اثبات چندباره در تجربه می‌رسد.
کلام آخر اینکه مذهب، اقتصاد و غرب در کنار یکدیگر شیوه‌ی زیست را تعیین می‌کنند. جهت‌گیری سیاسی و در دیدی کلان، نظام سیاسی (که زیرمجموعه نظام اجتماعی قرار می‌گیرد و منظور از آن حاکمیت نیست) شیوه‌ی زیست در جامعه را تعیین نمی‌کند، بلکه از آن تبعیت می‌کند.
جریانات سیاسی باید این واقعیت را بپذیرند تا بتوانند برای قدرت‌گیری و ماندن در قدرت برنامه‌ریزی نمایند.
شیوه‌ی زیست در جامعه‌ی ما افراد را به غیرسیاسی بودن (سیاسی به معنای نیروی اجتماعی بودن برای جریانات سیاسی) سوق می‌دهد. حتی سبب می‌شود افراد، گروه‌ها، طبقات و اقشار خود را پایگاه اجتماعی سنتی جریانات سیاسی تعریف نکنند. در عرصه‌ی انتخابات است که قرارداد موقت نانوشته‌ای میان گروه‌های اجتماعی و جریانات سیاسی بسته می‌شود تا منافع مشترک گروه اجتماعی و جریان سیاسی تأمین شود.
جریان سیاسی اصلاح‌طلب نمی‌تواند پایگاه اجتماعی همیشگی، به تقلید از برخی کشورهای غربی، برای خود تعریف کند و بر مبنای آن در فرآیند بازی‌های سیاسی وارد شوند؛ چه رسد به پایگاه اجتماعی دارای اکثریت در جامعه.
حتی سه قشر نام‌برده در این متن را نمی‌توان پایگاه اجتماعی همیشگی جریان اصلاح‌طلبی دانست. در مقاطعی از زمان در دنیای سیاست، این سه قشر، جریان اصلاح‌طلبی را نماینده‌ی افکار خود می‌یابند و در مقاطعی از زمان نه.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: