لهجهدارترین هنر ایرانیان
افسون صداها و هماهنگی شگفت آور نواها در مسیر نسیم و نغمه باران و چهچه پرندگان و زمزمه حشرات، موسیقی را پدید آورد و کشف واژگان، خلق زبان و گویایی، آن موسیقی را به شعر بدل کرد یا آن را به صورت شعر تکامل داد.
شاید اولین شعر را چوپانی گفته باشد بر فراز تپه ای سرسبز، یا زیر درختی اساطیری مشرف بر گوسپندانی سپید و پاکیزه و شاداب ـ شاید اولین شعر را جوان عاشقی گفته باشد که دل به دختری دلربا باخته برای ناز بی تاب کننده او و برای یک جفت چشم افسونگر هوش ربای ـ شاید حتی همان افسانه را باید پذیرفت که اولین شعر را آدم (ع) گفت در سوگ فرزندش هابیل که به دست قابیل ـ فرزند دیگرش و برادر هابیل کشته شد ـ همه ادیبان و شعرپژوهان عالم در سراسر گیتی کوشیده اند بفهمند اولین شعر کشور و زبانشان را که گفته، ولی هرگز این کوشش آنان ثمری نداشته است.
در ایران هم به طور دقیق و مطمئن نمی دانیم شعر کِی و از کدام نقطه از میهنمان برخاسته و به جاهای دیگر پراکنده شده، اما این واقعیت را خوب می دانیم که در این کشور بزرگ و پهناور و در میان این ملت دامن گسترده بر آفاق و انفس جهان از دیرباز شعر در میان ملل و اقوام گونه گون و با باورها و دانستگی های مختلف و متنوع وجود داشته است. در میان ملتِ ما همیشه و در هر حال و در هر نقطه از کشور شعر به مثابه یک دانایی و زیبایی شفاف و جوان و جذاب وجود گرامی خود را ثابت کرده است. در ایران همیشه شعر به گونه یک واقعیت مهم، دوست داشتنی، در خورِ پناه بردن، مهربان و جاری و متحرک از زبانی به زبان دیگر و از سینه ای به سینه دیگر حرکت کرده. شعر در ایران از دوران ماقبل تاریخ وجود داشته. امّا شعر مکتوب و مدون و مبتنی بر قواعد و ضوابط معین به روزگار زرتشت برمی گردد. گاتاها ـ سروده های مذهبی اوستاـ را خوانده ایم و بر اساس دلایل و برهان های متقن و مستدل در اصالت آنها شکی نداریم.
زبان کنونی ما که فارسی است در سده های آغازین پس از اسلام «فارسی دری» نام داشته اما در دوران ساسانیان «دریک» نامیده می شده و این همان زبانی است که ما غالباً آن را از سر لغزش یا ناآگاهی «زبان پهلوی» می نامیم و می دانیم زبان پهلوی در اصل و ابتدا رسمیت و عمومیت نداشته و تنها به منطقه «پهله» یعنی خراسان کنونی از مرو تا نیشابور و گرگان آن زمان را در بر می گرفته. پس از این که مناطق دیگری از ایران از جمله ری ، همدان و آذربایجان را هم «پهله» نامیدند به تبع آن زبان مردم آن مناطق را نیز پهلوی خواندند. به هر حال گویش های شمال غربی ایران گویش پهلوی بوده و گویش مناطق جنوب غربی ایران «پارسیک» یا فارسی میانه که فارسی کنونی ما در حقیقت دنباله همان گویش پارسیک است. اما به هر حال زبان فارسی دری از خراسان برخاسته و چون در دوران ساسانیان زبان فارسی میانه از تیسفون به خراسان کشیده شد کم کم جای زبان پهلوی را گرفت و از آنجا نیز به ماوراء النهر منتقل شده و شهروندان آن مناطق که متکلم به «سغدی» و «خوارزمی» بودند کم کم به زبان فارسی گویا شدند. از آنجا که مردم این مناطق زبان جدید را مرتبط با تازی ها می دانستند این زبان را «تازیک» یا «تاجیک» خواندند. گویش یغنایی هم مورد تکلم مردم ساکن در دره رودخانه یغناب بود که از منشعبات رودخانه زرافشان در تاجیکستان است و با گویش سغدی آمیختگی دارد یا صورت تحول یافته آن است. گویش خوارزمی بعدا جای خود را به زبان ترکی داد. به هر حال زبان رسمی ما برخاسته از چند گویش است.
منظومه های باستانی ایران را که به «پهلوی اشکانی» و «پهلوی ساسانی» نوشته شده اند در اختیار داریم و می دانیم استاد ابراهیم پور داوود در مقدمه گاتاها که با دقت و امانت گزارش کرده دیرینگی و درازآهنگی آنها را بازنمایانده است و بی هیچ دودلی این منظومه ها و سروده و نیز «سروت» ها و «خسروانی»ها همه ده ها قرن پس از شعرهایی گفته شده اند که توسط مردم عادی و عامی سروده شده و با مرگ آنان از بین رفته اند. در ایران همیشه گفته ایم «شعر گفتن» و نگفته ایم ـ مثل فرنگی ها ـ شعر نوشتن. در ایران همیشه شاعران شعر می گفته اند و همین مصدر دلیل بر شفاهی بودن و گفتاری بودن شعر در این کشور است. در اواخر قرن سه هجری است که لهجه مشرق ایران به صورت یک لهجه مستقل ادبی خود را نشان داد و به «زبان دری» مشهور شد که اینک نیز پس از قرن ها وقتی به این بیت استاد حکیم ناصرخسرو قبادیانی می رسیم که فرمود:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرِّ لفظ دری را
احساس افتخار می کنیم و می دانیم مقصود شاعر از «لفظ دری» همین زبان دری خودمان است که هنوز هم با آن تکلم کرده، می خوانیم و می نویسیم.
در تمام این سال ها و سده ها نه تنها زبان پهلوی که حتی لهجه های محلی ایران هم توانستند به حیات خود ـ به طور نسبی ـ ادامه دهند. عبدالله بن مقفع مترجم ایرانی معروف آن عصر لهجه های محلی ایران را پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی معرفی کرده و محیط های جغرافیایی متکلمان آنها را ذکر میکند.
حمزه اصفهانی هم در التنبیه خود از پهلوی،دری، فارسی، خوزی و سُریانی صحبت می کند.
شعرهای سروده شده به زبان های محلی یا لهجه ها را «فهلویّات» نامیده اند یعنی شعرهای مربوط به لهجه های مرتبط با زبان یا لهجه پهلوی، کلمات یا سخنانی به زبان پهلوی. در ادبیات ایران پس از اسلام، ترانه ها و شعرهایی به لهجه محلی غیر از فارسی دری ـ که پس از اسلام زبان رایج سیاسی و نظم و نثر ایران شده است ـ سروده شد که اوزان این ترانه ها و شعرها البته هجایی است، ولی به اوزان عروضی نیز فهلویات (از نوع شعر گفته اند)» (مصاحب، جلد دوم، ص 1956 س 1) .
دوبیتی ها یا ترانک ها (ترانه ها) یی که در بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف سروده شده، فهلویات نامیده می شوند که از رباعیات هم قدیمی ترند و این را نیز بیفزایم که «رباعی و دوبیتی» خواهران توأمان «شعر مردمی» هستند و هر دو هم قالب هایی کاملا ایرانی. در این بحر یعنی دوبیتی شعرها و سروده هایی داریم که اصالت آنها ـ از دیرباز ـ محرز و مدلل است و به زبان پهلوی و لهجه های متداول بین مردم ساکن در نقاط مرکزی ایران مثل ری و عراق سروده شده اند.
شمس قیس رازی در کتاب مشهور بلاغی و بدیعی خود ـ المعجم فی معاییر اشعار العجم ـ از فهلویات و رغبت مردم به شنیدن آنها سخن گفته و در مورد دوبیتی می افزاید: «خوش ترین اوزانِ فهلویات است».
اشعار یا بهتر بگویم دوبیتی های باباطاهر عریان همدانی (اواسط قرن پنجم هجری معاصر طغرل بیک سلجوقی، شاعر و عارف نامدار ایرانی) مثل اعلی و نمونه کامل عیار دوبیتی های برآمده از فرهنگ عامه و لهجه محلی لری است و همه سروده های اصیل او از مقوله فهلویات. دوبیتی های او که اینک در دسترس ماست و برای ما کاملا مفهوم و سهل الحصول به خاطر تصرفاتی است که زبان رسمی در آنها نموده است، مانند:
ته که نوشم نئی نیشم چرایی
ته که یارم نئی پیشم چرایی؟
ته که مرهم نئی ریشِ دلم را
نمک پاش دل ریشم چرایی؟
شروه و شروه خوانی که در جنوب ایران رایج است نیز همان دوبیتی خوانی یا شعرهایی هستند که به وزن دوبیتی سروده شده اند. از سعدی و حافظ هم اشعاری داریم که به نظر می رسد لهجه محلی فارسی (شیرازی) در آنها وارد شده است.
به عبارتی هر جایی که گویش ویژه خودش را داشته باشد شعر ویژه خودش را هم دارد. ادبیات منظوم عامیانه شیرازی، اصفهانی، سمنانی، کرمانی، مشهدی، گرگانی، کاشانی و کجایی و کجایی و کجایی همه از هم مجزا و مستقل اند و نشان می دهد واقعا یکی از ریشه های مهم و سرچشمه های ادبیات فارسی حال چه در بخش منظوم و چه منثور و داستان سرایی همواره ادبیات شفاهی و قصه های فولکلور بوده است.