ماجرای‌«مسیح‌دوم‌کردستان»‌با‌تصویر‌رهبری

همسر شهید قهاری گفت: حدود سه هفته پیش یک دیدار خیلی نزدیک و ویژه با حضرت آقا داشتیم. در این دیدار ایشان یک جلد قرآن به من دادند. همان موقع با دست خط خودشان روی آن نوشتند: "تقدیم به خانواده شهید عزیز، شهید سعید قهاری سعید"

کد خبر : 326632
تسنیم: همسر شهید قهاری گفت: حدود سه هفته پیش یک دیدار خیلی نزدیک و ویژه با حضرت آقا داشتیم. در این دیدار ایشان یک جلد قرآن به من دادند. همان موقع با دست خط خودشان روی آن نوشتند: "تقدیم به خانواده شهید عزیز، شهید سعید قهاری سعید"

شهدای مبارزه با پژاک از جمله شهدایی هستند که مظلوم و غریب واقع شده‌‌اند. کسانی که امنیت امروز مرزهای جمهوری اسلامی مرهون خون آنان است و در گمنامی روزها و شب‌هایشان را با جهاد گذراندند. شهید سعید قهاری از جمله این سرداران شهید است که در مرزهای شمال غربی کشور بعد از سی سال سابقه فرماندهی عملیاتی سپاه در درگیری با گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید. از جمله مسئولیت‌های او می‌توان به فرمانده لشکر سه نیرو مخصوص حمزه سیدالشهدا(ع)، جانشین(مسئول آموزش) فرمانده سپاه همدان، جانشینی تیپ انصار الرسول(ص) در اورامانات در زمان عملیات شاخ شمیران، فرماندهی سپاه و تیپ مریوان و قائم‌مقامی قرارگاه شهید شهرامفر در سنندج اشاره کرد.

فرحناز رسولی همسر سردار شهید حاج سعید قهاری 22 سال زندگی مشترک با او داشته است و حالا او را اینگونه معرفی می‌کند: این شهید جزو شهدایی است که گستردگی خدمت بالایی دارد. در ده شهر و پنج استان خدمت کرده و اهم خدمتش هم در کردستان، آذربایجان و کرمانشاه بوده است. در زمان خودش و بعد از شهید بروجردی به مسیح شماره دو کردستان معروف شد. چون هم زمان جنگ در کردستان بود و هم بعد از جنگ با حزب درگیر بود. زیرا بعد از شهید بروجردی از کسانی بود که عملیات‌های پارتیزانی با احزاب کرد در کردستان داشت و دائم با آن‌ها درگیر بود. همچنین مثل شهید بروجردی روحیه مردم‌داری و مردم‌یاری داشت و رسیدیگ همه جانبه به مردم کُرد می‌کرد. آخرین مسئولیتی هم که داشت، فرمانده لشکر سه نیرو مخصوص سیدالشهدا(ع) در ارومیه بود. او در عملیات پاکسازی مناطق مرزی خوی-سلماس در چهارم اسفندماه 1385 به شهادت رسید. بخش آخر گفتگوی تفصیلی تسنیم با فرحناز رسولی در ادامه می‌آید:

گفته شد بعد از جنگ هم در مناطقی مثل کردستان هنوز جنگ بود. درگیری با احزاب و کومله و دموکرات همه از نوع ناآرامی‌های منطقه بود که کسانی همچون سردار قهاری با آن درگیر بودند. از نظر شما این درگیری‌ها چه تفاوتی با سال‌های جنگ تحمیلی داشت؟

حدود 20 درصد از حجم کاری پاسدارها در شهرهای مرزی کم شد. جنگ در منطقه مرزی بود و بعد از قطع جنگ و آتش بس با صدام در مناطق مرزی علی الظاهر جنگ تمام شد اما به دست ایادی استکبار و غرب گروهک‌هایی به جان ایران انداخته شدند.

دشمن بعد از جنگ از خود ما علیه خودمان دشمن ساخت

دشمن طوری تنظیم کرده بود که از خود ما علیه خودمان دشمن ساخت، احزاب کردی از بچه‌های ایران هستند که دشمن برعلیه خودمان آن‌ها را تحریک کرده، پس جنگ به آن معنا که دشمن آن را تحمیل کرده از نوع دفاع مقدس تاکنون وجود داشته است. فقط حدود 20 درصد از حجم کار کم شد وگرنه این‌هایی که در مناطق مرزی بودند چه از نظر کار اداری و چه از نظر کار عملیاتی اصلاً آسایش و آرامش تا لحظه شهادت نداشتند و این را من که کنار ایشان بودم به وضوح می‌دیدم.

سفرهای عملیاتی شهید قهاری به کدام شهرها و چگونه صورت گرفت؟

ایشان از فرماندهانی بودند که از همان ابتدا جذب سپاه شدند و با خانم دباغ و چند نفر دیگر از برادران همدانی، (به قول خود شهید 9 نفر بودند) که سپاه همدان را تشکیل دادند. شهید قهاری به عنوان مسئول آموزش سپاه همدان منصوب می‌شود و 15 هزار جوان انقلابی را آموزش می‌دهد، 5 هزار دختر و 6 هزار پسر، حدود یک سال، یا یک سال و نیم بعد از تاسیس سپاه ایشان را به عنوان اولین فرمانده سپاه نهاوند معرفی می‌کنند و خودش با شهید حیدری و شهید طالبیان، (شهید طالبیان شهید شاخص و آموزش و پرورش است) این سه نفر با هم سپاه نهاوند را تشکیل می‌دهند. بعد از نهاوند به کردستان می‌رود و دیگر به شهر خودش بر نمی‌گردد تا روز شهادت. یعنی در واقع پیکر ایشان به شهر خودش برگشت.

بعد از نهاوند به سنقر می‌روند که آنجا شهر ناامنی بود و درگیری بسیاری وجود داشت. ایشان سه سال فرمانده سپاه سنقر شدند که در این سه سال هم مدام درگیری داشت. آنجا را پاکسازی کرده و برای سومین بار در آنجا مجروح شد. بعد از سنقر به جوانرود رفت، بعد از جوانرود به پاوه و بعد از پاوه به دافوس رفت و بعد از دافوس سه سال در مریوان بودیم. مریوان پر از خاطرات و عملیات بود. بعد از جوانرود به اورامانات رفتیم در آنجا روستایی هست به نام تازه آباد و جوانرود که منطقه صفر مرزی است. تیپ انصارالرسول(ص) در آنجا بود. ایشان هم نزدیک یک سالی جانشین تیپ انصارالرسول(ص) بود و در آن مدت هم من در همان روستا ساکن بودم.

عملیات شاخ شمیران و کمبود امکانات در شهر مرزی/شهید قهاری 9 سال معاون شهید کاظمی بود

عملیات شاخ شمران که از عملیات‌های معروف است در همان غلغله و تازه آباد انجام شد. به طوری که ما در آنجا هیچ فاصله‌ای با عراق نداشتیم. چیزی که از آن زمان خاطرم است این است که هیچ دسترسی به پزشک و دارو و امکانات بهداشتی نداشتیم. در آن زمان من دچار بیماری ریوی شده بودم و ایشان هم فرصت نمی‌کرد که به من رسیدگی کند و به من سر بزند. از شدت بدحالی یکبار که به خانه آمد به او گفتم من واقعاً حالم بد است و احساس می‌کنم دارم می‌میرم. به دلیل دور بودن از امکانات دارو و پزشک، همسرم با بچه‌های پیش مرگ کرد بومی صحبت می‌کند و حال من را شرح می‌دهد، آن‌ها هم داروهای گیاهی ای که در کوه هست را به او معرفی می‌کنند و او به خانه آورد. من از همان گیاه می‌خوردم اما هنوز آن عارضه در بدن من باقی مانده و مداوا نشدم. همچنین شیمیایی ای که در آن نزدیکی زدند بر روی ریه‌های من اثر گذاشت. در آن روستا آنقدر کمبود امکانات بود و غذا به ما نمی‌رسید که خاطرم هست یک بار که ایشان نرسیده بود به خانه بیاید و چیزی بخرد من به نان خشک‌های خانه پناه بردم و خودم و فرزندم را با نان خشک سیر کردم.

بعد از تازه آباد به مریوان رفتیم و بعد از مریوان هم به سنندج، ایشان به عنوان جانشین قرارگاه شهید هرانفر سنندج معرفی شد ولی در سنندج ما کلاً 6ماه ماندیم، بعد از سنندج ایشان را خواستند برای جانشین لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه سیدالشهدا(ع) در ارومیه.من هنوز پرده‌هایم را در خانه سنندج نصب نکرده بودم که به ارومیه منتقل شدیم.9 سال در ارومیه بودیم. شهید احمد کاظمی فرمانده قرارگاه حمزه بود و شهید قهاری معاون ایشان در لشکر بود. بعد از 9 سال که در ارومیه بود به عنوان جانشین قرارگاه نجف در کرمانشاه منصوب شد، دوباره ما زندگیمان را جمع کردیم و به خانه‌های سازمانی کرمانشاه منتقل شدیم. سه سال در کرمانشاه زندگی کردیم و بعد ایشان را به یزد انتقال دادند به عنوان فرمانده ارشد سپاه یزد. که با سه تا بچه در سال‌های 83 و 84به یزد رفتیم.

در یزد به خاطر برگزاری کنگره 4 هزار شهید یزد، فرمانده نمونه سال معرفی شد

وقتی که شهید به دارالعباده یزد پا گذاشت تصمیم گرفت کنگره شهدای یزد را برگزار کند. علاقه خاصی به شهدا و خانواده شهدا داشت، و رابطه تنگاتنگی با آن‌ها برقرار کرده بود و یکی دوسال قبل از شهادتش عملاً اعلام می‌کرد که قرار است شهید شود. به قول خودش در انجام کنگره شهدای یزد شهدا او را کمک کردند. کنگره شهید صدوقی و 4هزار شهید یزد را به انجام رسانید. اجلاسیه این کنگره دو روز بود، در مسجد ملااسماعیل، سوم و چهارم سال84 اجلاسیه را برپا کرد که آنقدر این اجلاسیه خوب بود که این کنگره مورد تشویق فرمانده سپاه قرار گرفت و شهید قهاری به عنوان فرمانده نمونه سال معرفی شد.

درخواست شهادت از شهدای یزد در حضور مردم

شهید قهاری در اجلاس کنگره که 4 اسفندماه برگزار شد در مسجد و در حضور مردم یزد گفته بود که "ای شهدا شما بخواهید که من سال دیگر 4 اسفند با شما باشم" و دقیقاً سال بعد 4اسفند 85 عصر جمعه به شهادت رسید. ایشان 6ماه شبانه روز برای این کنگره کار می‌کرد و در این مدت از من خواست که به او کمک کنم، گفتم چه کمکی؟ گفت شما در این مدت که می‌خواهم کنگره را تشکیل بدهم، در امورات مادی و معیشتی خانه را خودت انجام بده و من را دخیل نکن. من هم گفتم: چشم، مانعی نیست، من هم می‌خواهم در اجر شما شریک باشم. هم چنین به من گفت کمک فکری و روحی به من بده، و من هم تا جایی که در توان داشتم به ایشان کمک کردم. ایشان هم شبانه روز کار کرد و شکر خدا کنگره آبرومندانه‌ای برپا کرد و مزدش را از خدا گرفت. هنوز هم که هنوز هست در دل مردم آنجا جای دارد و مردم شهر دارالعباده هر ساله برای او سالگرد می‌گیرند و از او یاد می‌کنند.

شهید قهاری بار اصلی معنوی خود را در یزد جمع کرد

اینطور که مشخص است فعالیت‌های فرهنگی ایشان در یزد اوج گرفته است، آیا در شهرهای دیگر و در محل‌های دیگر خدمتشان هم فعالیت فرهنگی داشتند؟

ایشان یک فرمانده عملیاتی بود وقتی در منطقه‌ای مثل ارومیه و کردستان بود، دغدغه کار عملیاتی بالا بود. یعنی فرصتی برای کار فرهنگی نداشت و اگر می‌خواست کار فرهنگی انجام بدهد از کار اصلی خودش باز می‌ماند، اما یزد این کار فرهنگی را می‌طلبید. به دلیل اینکه ایشان یک فراغتی پیدا کرد تا به قول خودش برای خودسازی و برای انجام وظیفه به شهدا و خانواده‌های ایشان کاری بکند. وقتی که به یزد رفتیم، می‌گفت: هرچه فکر می‌کنم شهری مثل یزد چرا باید تا به الان کنگره شهدا نداشته باشد، به جایی نمی‌رسم. شهر شهید صدوقی، شهری که معنویت و ریشه‌ای قوی دارد چرا تا به حال کنگره شهدا تشکیل نداده؟ خدا یک روز به من عمر بدهد تا این کنگره را برگزار کنم. شهید قهاری بار اصلی معنوی را در یزد برای خودش جمع کرد منتها خدا خواست بیاید در آذربایجان غربی ثمر آن را بگیرد و به شهادت برسد. وقتی که آن کنگره برگزار شد انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته شد.

چون خواهان شهادت بود، وقتی او را برای لشکر 3نیرو مخصوص فراخوانی کردند با شتاب رفت/به بچه‌های بومی ارومیه گفته بودبرای شهادت مجددا به اینجا آمده‌ام

هر کدام از خانواده‌های شهدای یزد را الان می‌بینم یک روایت جدید و خوبی از شهید تعریف می‌کنند و می‌گویند مسئولین، زیاد به خانه ما آمده‌اند اما ایشان چیز دیگری بود. تاسف می‌خورند که چرا زود رفت. شهید قهاری برای زود رفتنش از یزد چند دلیل داشت. یکی اینکه اواخر دوران خدمتش بود یعنی باید بازنشسته می‌شد. ولی چون خودش خواهان شهادت بود و از اینکه شهادت نصیبش نشده ناراحت و گله مند بود و دائما به درگاه خدا التماس می‌کرد، وقتی او را فراخوانی کردند برای فرماندهی لشکر 3نیرو مخصوص. با شتاب رفت. هرچه من می‌گفتم شما کمی صبر داشته باش. وسط سال تحصیلی است و بچه‌ها مدرسه دارند. اما ایشان مهلت نداد و گفت منطقه شلوغ است و نیاز به من هست. باید فوری برویم. در مدت خیلی کوتاهی وسایل خانه را خودش جمع کرد. آنجا من مطمئن بودم که ایشان شهید می‌شود. به دلیل نوع برخوردش و کردار و رفتارش متوجه شده بودم. من هنوز یزد بودم خودش یکی دو هفته قبل من رفت. بچه های بومی ارومیه در فرودگاه به استقبالش آمده بودند و به آن‌ها گفته بود من برای شهادت، دوباره به ارومیه آمده‌ام. و فردایش هم که در جایگاه ایشان را معرفی کرده بود به سردار زاهدی گفته بود من برای شهادت اینجا آمده‌ام. اگر ایشان این کلام را به کار نمی‌برد من باز متوجه این موضوع شده بودم. نوع عمل و رفتار و چهره ایشان نشان می‌داد که انتخاب شده است. به طوری که بچه‌های خودم از من سوال می‌کردند بابا چرا اینجوری شده است.

این اواخر دائم نگران بود و می‌گفت: دیدی خدمتم تمام شد و شهید نشدم؟ دیدی روسیاه شدم؟

با توجه به اینکه مطمئن شده بودید رفتنی هستند. هیچ وقت نخواستید برای خودتان حفظش کنید؟

نه؛ به دلیل اینکه هر چه با خودم فکر می‌کردم، می‌دیدم ما در جوانی وارد این نظام شدیم و عمر خودمان را برای این نظام و انقلاب گذاشتیم. حیف بود. مثل اینکه شما یک بچه‌‌ای را از ابتدا بزرگ کنی وقتی به اوج جوانی رسید او را رها کنی. انقلاب برای ما مثل این جوان بود که حیفمان می‌آمد آن را به یکباره رها کنیم. کسانی امثال شهید قهاری را من ذخیره‌های انقلاب می‌دانستم. این‌ها کسانی هستند که مثل ذخیره‌هایی در قلک نظام وجود دارندو وقتی نیاز باشد یکی از این‌ها به کار گرفته می‌شود. ما تعداد اندکی از این ذخیره‌ها داریم. من حیفم می‌آمد که ایشان بازنشسته بشود و با این تجربیات فراوان سی ساله از او بهره برداری نشود. اما اعتقاد داشتم که خواست خدا هر چه باشد پیش خواهد آمد. از طرفی می‌دیدم این اواخر، ایشان دائم نگران بود و می‌گفت: "دیدی خدمتم تمام شد و من شهید نشدم؟ دیدی روسیاه شدم؟ دیدی همه یارانم رفتند." ایشان دیگر میلی به ماندن نداشت.

چند روز قبل از شهادت با تمثال حضرت آقا روی دیوار حرف می‌زد، اشک می‌ریخت و خداحافظی می‌کرد

خبر شهادتش چگونه به شما رسید؟

ایشان به من گفته بود که عملیاتی برای پاکسازی منطقه در خوی داریم و این یک عملیات گسترده‌ای بود. انفرادی و کوچک نبود. روز دوم اسفند از خانه برای شرکت در این عملیات خداحافظی کرد. همانجا در پله‌ها که ایشان را بدرقه می‌کردیم، گفتم شما انشالله کی بر می‌گردید؟ طبق معمول انشالله را می‌گفتم و دعا می‌کردم و ایشان گفت این بار برگشتنم با خدا است. پنجاه پنجاه است و باید ببینیم چه می‌شود، شما فقط دعا کن، من برای ولایت می‌روم. خداحافظی کرده و از من طلب دعا کرد و رفت.

یک تمثال حضرت آقا روی دیوار ما بود. چند روز قبل از شهادت ایشان روبروی این تمثال می‌ایستاد و زمزمه می‌کرد و می‌رفت. آخرین بار حساس شدم و رفتم جلو ببینم ایشان چه می‌گوید، دیدم زمزمه می‌کند و اشک می‌ریزد و می‌خواهد با عکس حضرت آقا اتمام حجت و خداحافظی کند و می‌گوید: "حضرت آقا شما از دست ما راضی هستید؟" این را که گفت من ناراحت شدم، چون سابقه خدمات همسر خودم را می‌دانستم. پرونده درخشانش را می‌دانستم و گفتم شما این حرف را به حضرت آقا می‌زنی؟ حضرت آقا از شما راضی نباشد از که راضی باشد؟ گفتم شما چرا ناراحتی؟ اصلاً شما قوت قلب ایشان هستی. من می‌دانستم چرا اینطوری می‌گوید. می‌دانستم در حال خداحافظی است و چهره‌اش هم کاملاً نورانی شده بود. روز 4 اسفند حاجی شهید شده بود و من هنوز نمی‌دانستم. خواب بدی دیدم.

صبح که از خواب بیدار شدم بلافاصله به خانم یکی از دوستانی که در عملیات بود، گفتم از آن‌ها خبر داری؟صحیح و سالم هستند؟ گفت بله خوب هستند اما الان من به خانه شما می‌آیم تا تنها نباشی. من پیش خودم گفتم این بنده خدا که این موقع صبح خانه ما نمی‌آمد. فوری به دلم افتاد که حتما چیزی شده است. آن خانم به خانه ما آمد و چند نفر خانم به همراهش نیز آمدند. من بدون درنگ و ملاحظه گفتم چی شده؟ نکنه حاجی چیزی شده؟ گفت آره. گفتم یعنی شهید شده؟ گفت آره. خلاصه همانجا خبر شهادت را به من داد، اما این را بگویم که شب قبلش از شهرهای مختلف کردستان به من زنگ می‌زدند که سردار کجاست؟! منم طبق معمول می‌گفتم رفتند مأموریت. در حالی که ماهواره و رادیوی بیگانه اعلام کرده بود:" 15 نفر در جهنم دره بودند که ما با آن‌ها درگیر شده‌ایم. از جمله قهاری؛ فرمانده لشکر با سی سال خدمت، ما وی را با فرمانده تیپ‌اش سردار درستی گیر انداخته و آن‌ها را از بین برده‌ایم" ولی من صبح خبردار شدم. در حالی که پیکر شهدا دو روز در جهنم دره به دلیل برف، سرد بودن و ناامنی ماند و دو روز بعد 15 شهید را به ارومیه منتقل کردند و تشییع شدند. شهر شهید قهاری همدان بود و پیکر شهید را در تابوت گذاشته و به وسیله هواپیماهای نظامی به انجا برای خاکسپاری منتقل کردیم.

برای عملیات پاکسازی منطقه رفته بودند که همه 15 نفر به شهادت رسیدند

نحوه شهادتشان چگونه بود؟

این 15 نفر برای عملیات پاکسازی منطقه مرزی رفته بودند و در حین برگشت با هلی‌کوپتر در جهنم دره نشسته بودند. می‌خواستند بلند شوند اما نمی‌توانستند. در این قسمت روایت‌های مختلف در مورد این مسئله است اما آن‌ها در اثر سقوط شهید نشدند. هلی کوپتر در فاصله نزدیک به زمین می‌افتد و همه از هلی کوپتر پایین می‌آیند. این‌ها دو نفر مجروح داشتند. مابقی که پایین آمدند درگیری شروع شده و شروع به جنگیدن با گروهک تروریستی پژاک کردند. حتی یک نفر از آن‌ها که از کادر فنی هلی‌کوپتر بوده جایی مخفی می‌شود. یک جوان هوانیروز بوده که اسیرش کردند. در این جریان 14 نفر به شهادت رسیدند و آن یک نفر بعداً توسط ضد انقلاب اعدام شد. شهیدقهاری؛ فرمانده لشکر، شهید سردار درستی؛ فرمانده تیپ و بعد از آن شهید سرهنگ پروینی که خلبان بودند، سردار زمان لو، برادر نعمتی که محافظ شهید قهاری بودند و چند نفر دیگر به شهادت رسیدند. در واقع این‌‌ها در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در مناطق مرزی شمال غرب کشور، منطقه خوی-سلماس که با ترکیه هم‌مرز است در محلی به نام جهنم دره به شهادت رسیدند. اولین اعلام شهادت بچه‌‌ها این بود که این‌ها بعد از سقوط بالگرد به شهادت رسیدند که الان هم در سایت‌ها همین امده است. بنده خودم پیکر را شهیدم را دیدم که هیچ عارضه‌ای بر اثر سقوط و شکستگی نداشته و فقط اثر تیر دشمن بوده است و بقیه شهدا نیز خانواده‌هایشان دیدند. الان که هفت سال از شهادت این 15 شهید گذشته است دیگر نیروهای نظامی می‌گویند که حادثه سقوط نبوده است. مصلحت بود آن زمان اینچنین اعلام شود. شرایط آن زمان اجازه نمی داد این مسائل مطرح شود.

خود ِ شهید ما را برای شهادتش آماده کرده بود

خانم قهاری! مواجه فرزندان با شهادت پدرشان چگونه بود؟

بارها این را در جمع‌ها گفته‌ام که اغراق نیست بگوییم خود ِ شهید ما را آماده کرده بود، چون شروع زندگی ما یک شروع اعتقادی بود و یک زندگی نظامی و مهاجرتی در راه دین و اسلام و انقلاب بود. بچه‌ها با این رویه بزرگ شده بودند و برای بچه‌ها این گمان وجود داشت که یک روزی پدرمان شهید، مجروح، جانباز و یا اسیر خواهد شد و مانند من همان انتظار را می‌کشیدند. دختر بزرگم وقتی پدرش به شهادت رسید نزد ما در ارومیه نبود. در میبد یزد دانشجو بود. پدرش خیلی بچه‌ها را دوست داشت و هر روز با او تماس می‌گرفت. دو روز بود که در عملیات جهنم دره بود و تماس نگرفته بود. دخترم شک کرده بود. می‌دانست یک عملیاتی دارند و گفت فهمیدم که بابا یک چیزی شده است. وقتی موقع خبر دادن تلفنی به دخترم فهمیده بودند دخترم روحیه‌اش را از دست داده است به او گفته بودند پدرت مجروح شده است. بیا به ارومیه برویم و از راه هوایی او را آوردند. وقتی به خانه آمد هنوز نمی‌دانست پدرش شهید شده است و خیلی شاداب و راحت داخل شد و دیدم گل دستش است و گفت می‌خواستم به عیادت پدر بروم. اگرچه صدمه بزرگی برای هر بچه‌ای است که پدرش را از دست بدهد اما چون شهادت با همه مرگ‌ها فرق می‌کند تحملش هم فرق دارد. یعنی من با خود فکر می‌کنم و خدا را شکر می‌کنم که ایشان بر اثر عارضه بیماری جسمی و تصادف از بین نرفت و ایشان در راه خدا شهید شد و این افتخاری برای کشور و از جمله خانواده بود.

شهید قهاری از محافظین امام/ برای حفاظت محل جهت ورود امام چندین شبانه روز روی کارتون خوابید

دوست داریم از ارتباط شهید قهاری با امام و رهبری بگویید.

شهید قهاری علاقه ویژه‌ای به حضرت آقا داشتند. امام هم که جای خود دارد. شهید قهاری قبل از این که امام به تهران تشریف بیاورند، جزء فعالان و انقلابیونی بودند که در شهر همدان قبل از پیروزی انقلاب فعالیت داشته است، یعنی بارها به دست ساواک دستگیر، شکنجه و زندانی شده است و سختی‌های زیادی را متحمل شده است. چیزی که از زبان خودش شنیدم. در تشریف فرمایی امام هم در راهپیمایی و تظاهرات نقش تأثیرگذاری داشته است. شهید قهاری از کسانی بودند که چندین شبانه روز در تهران روی کارتون و مقوا خوابید برای حفاظت کوچه، خیابان و محله تهران تا امام تشریف بیاورند.

یک اسلحه شخصی برای حفاظت از امام خمینی(ره) خریده بود

از جمله کسانی هستند که در روی کاپوت ماشین امام هست ، منتها تصویری که از تلویزیون در ایام دهه فجر می‌بینیم لحظه‌ای است و نگه نمی‌دارد اما خودش می‌گفت من کاملاً آن جا هستم، یعنی می‌گفت قبل از این که جنگ شروع شود ایشان یک اسلحه شخصی خریده بود و با خودش داشت که وقتی برای حفاظت امام خمینی(ره) به تهران آمد با آن اسلحه کار می‌کرد. امام تشریف آوردند، یعنی واقعاً از جان خودش گذشته بود، او می‌گفت ما تعداد زیادی در تهران بودیم و کار می‌کردیم تا حضرت امام تشریف بیاورند. دیگر شبانه روز ما آن جا آماده بودیم و خواب نداشتیم تا آمدند و در بهشت زهرا(س) نشستند و سخنرانی کردند ما مقداری خیالمان راحت شد.

به بچه‌ها می‌گفت: حضرت آقا تک تک کلمات‌شان سِر است/می‌گفت باید تابع محض او باشیم

ایشان تابع محض ولایت بودند. بعد از حضرت امام، اعتقادش این بود که حضرت آقا مانند حضرت امام و ولایت فقیه است و ما باید تابع محض او باشیم. به حضرت آقا آنقدر ایشان ارادت داشتند که وقتی تلویزیون روشن می‌شد و فرمایشات حضرت آقا پخش می‌شد ایشان سراپا گوش بود. در خانه ایشان شخص سخت‌گیری نبود که بچه‌ها ساکت باشند اما من در این قسمت می‌دیدم که سخت می‌گرفت و می‌گفت احمد، فاطمه حرف نزنید. حضرت آقا صحبت می‌کنند. می‌گفت بچه‌ها حضرت آقا تک تک کلمات‌شان سِر است. حیف است اگر گوش ندهید. واقعاً ایشان یک شخصیت نظامی و انقلابی و ولایتمدار خوبی بود و در این بعد چیزی کم نداشتند.

ماجرای دیدار خصوصی خانواده شهید قهاری با رهبر معظم انقلاب

از دیداری که شما به عنوان خانواده سردار شهید قهاری با رهبر معظم انقلاب داشتید بگویید.

حدود سه هفته پیش یک دیدار خیلی نزدیک و ویژه با حضرت آقا داشتیم. من به اتفاق بچه‌ها و دامادم بودیم.هیچ وقت فکر نمی‌کردم یک روز خدا این توفیق را بدهد که طبق میل خودمان و از نزدیک اقا را ملاقات کنیم. جالب تر اینکه ملاقات ما اصلا عجله‌ای نبود و فرصت کافی برای دیدار با آقا به ما داده شد. یک جمع 20 تا 25 نفره بودیم همه از خانواده‌های شهدا. 5 یا 6 خانواده شهید بودیم. توفیق پیدا کردیم و ابتدا نماز ظهر و عصر را پشت سر آقا خواندیم. همانجا آقا نشسته و ما همه دورشان جمع شدیم. آقا هم با تک تک ما صحبت کردند. حضرت آقا فرصت کافی و وافی به همه برای درد و دل کردن دادند. بنده هم به نوبه خود با ایشان صحبت و احوالپرسی کردم.خاطراتی از شهید تعریف کردیم. ایشان سوالاتی از ما داشتند در مورد اینکه در سال‌های جنگ و بعد از جنگ کجا بودید؟ پرسیدند کجاها و کدام مناطق همراه شهید بوده‌اید. من هم گفتم 22 سال همراه شهید در مناطق مرزی و جنگی زندگی کردم. آقا آفرین گفتند و خیلی تشکر کردند.

با تک تک بچه‌ها صحبت کردند. تحصیلات و رشته تحصیلی‌شان را پرسیدند. دعای خیر کردند. ما هم از آقا خواستیم برایمان دعای عاقبت به خیری و ثابت قدم بودن در مسیر را بکنند. چفیه‌ای داشتم که جلو رفتم و خواستم که آقا آن را تبرک کنند. ایشان چفیه را تبرک کرده و ذکری هم رویش خواندند. یک جلد قرآن به من دادند. همان موقع با دست خط خودشان روی آن نوشتند: "تقدیم به خانواده شهید عزیز، شهید سعید قهاری سعید" بعد از آن پسر و دامادم از آقا انگشترشان را در خواست کردند. آقا هم دو انگشتر به هر دو دادند. ساعات خیلی خوبی را گذراندیم و در کنار ایشان خیلی به ما خوش گذشت و از وجودشان فیض بردیم.

در مورد اینگونه شخصیت‌ها باید کتاب‌ها نوشته و کار شود

حرف آخر...

شهید قهاری یک فرمانده سی سال خدمت است. در مورد اینگونه شخصیت‌ها باید کتاب‌ها نوشته و کار شود. اما سخن آخرم این است که تمام سازمان‌ها و تمام کسانی که عهده دار این امر هستند، بدانند شهدا را باید به این جامعه درست معرفی کنیم، مخصوصاً به نسل جوانی که در انقلاب و جنگ نبودند، باید ارزش‌های انقلاب را به آن‌ها معرفی کنیم و برای حفظ و نگهداری آن کوشا باشیم. من توصیه‌ام به عموم مردم این است که برای حفظ انقلاب، نظام و ارزش‌ها همه کوشا باشند و دست به دست هم داده و مملکت‌مان را به بیگانه ندهیم.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: