خلاء گفتمان در ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی

کد خبر : 319754
سرویس سیاسی «فردا» :

هر دولتی که بر سرکار می آید مدعی یک گفتمان جدید در سیاست ایران می شود.

اینکه در واقع امر دولت​ها بتوانند گفتمان سازی بکنند یا نه بحث دیگری است. گفتمان معادل فارسی واژه discourse است که نخستین بار داریوش آشوری در مقاله نظریه فرهنگی و بحران تفکر در ایران از آن استفاده کرد. گفتمان، اصطلاحی است که در زمینه‌ها و رشته‌های گوناگونی چون فلسفه، جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و زبان‌شناسی به طور گسترده به کار برده شده‌است و فیلسوفان و نظریه‌پردازان مختلف درباره دامنه، مفهوم، نقش و کارکرد آن، نظریه‌هایی گوناگون، و تا حدی متفاوت، مطرح کرده‌اند و پیرامون آن دیدگاه‌های گوناگونی داشته‌اند. اما گفتمانی که ما در ایران و در فضای سیاسی معاصر از آن استفاده کردیم بیش از آن که به معنای فلسفی یا زبانشناسانه اش باشد به معنای راه و روش سیاست دانی و سیاست گذاری است. وقتی می گوییم گفتمان اصلاحات یا گفتمان عدالت محور منظورمان بیشتر روش و متدی بوده است که این دو دولت در کشورداری اتخاذ کرده اند. اما شاید کاربرد این واژه برای این مفهوم صحیح نباشد. برای بررسی گفتمان​ها در تاریخ معاصر کشورمان با دکتر سید احمد موثقی گیلانی ، استاد و عضو هیات علمی دانشگاه تهران گفت و گو کردیم. در این گفت و گو او به بررسی گفتمان های معاصر ایران از دوره قاجار تا بعد از انقلاب پرداخت.

به نظر می رسد مباحث مربوط به گفتمان با نخستین تلاش ها برای نوسازی ایران در ارتباط باشند، آیا شما با این مسئله موافقید؟

در تجربه ایران بخشی از نخبگان یعنی روشنفکران ، در زمینه های نرم افزاری، فرهنگی و فلسفی در غالب عنوان مدرنیته، استدلال می کنند که مشکلات ما اندیشه​ای است. در حوزه اندیشه سیاسی، بحث تفکر و مسایل اندیشه​ای و فلسفی را می گویند امتناع فکر و فلسفه در ایران،یعنی این جنبه را برجسته می کنند. این یک جور رویکرد گفتمانی است. گفتمانی به این معنا که یک چیزهایی را high light و برجسته می کنند و یک چیزهایی را از دید خارج می کنند. یک نگاه گفتمانی به این شکل هست اما به طور ضمنی چیزهای دیگر را نفی نمی کنند اما با تحلیل گفتمانی یک وجهی از واقعیات را برجسته می کنند و می گویند مشکلات ما درباره ایران مشکلات اندیشه​ای و فکری است و در پاسخ هم می گویند که مدرنیته وارد نشده است. بحث توسعه، نوسازی و اصلاحات اقتصادی از دوره پهلوی اول شروع می شود. مباحث اقتصاد، نقش دولت و حرکت به سمت صنعتی شدن و نوسازی ایران. هرکدام از این ها منهای آن دیگری نواقصی خواهد داشت.

شما از دوره پهلوی اول صحبت کردید ولی بحث سنت و مدرنیته سابقه بیشتری دارد. مثلا تلاش های امیرکبیر یا عباس میرزا را می توان به عنوان نخستین تلاش ها برای توسعه در ایران عنوان کرد.

از ابتدای قرن 19، نه فقط ما بلکه خیلی از کشورها همین وضع را دارند. اروپای برخاسته از انقلاب صنعتی در قرن 18 به تدریج در غالب سرمایه داری، سرریز می شود به بلادی که معروف شد به جهان سوم. ایران با صفویه در قرن 16 با غرب برابری داشتند. غرب هنوز رنسانس را جلو نیامده بود و هنوز انقلاب صنعتی نکرده بود و به صورت متعادل بودند و آن ها تهاجم نداشتند. من جدیدا روی چین مطالعه می کنم. تا قرن 18 با وجود ضعف و زوالی که به تدریج امپراطوری منچوها در چین به سمتش می رود ولی تا قرن 18 تهاجم از بیرون نداشت و به چشم اروپایی​ها چین یک تمدن باستانی بزرگ بود. در قرن 19 با جنگ تریاک هجوم غربی ها به چین شروع می شود و متوجه می شوند که چقدر ضعیف هستند. جنگ های ایران و روس برای ایران همین وضع را دارد. تازه روسیه در تراز سایر کشورهای اروپایی نیست. متوجه می شوند که چقدر عقب هستند. تازه این​ها متوجه می شوند که تحولاتی که در غرب اتفاق افتاده چیست و چه باید بکنند. در مورد ایران به خاطر جنگ​های ایران و روس و آشنایی ما با غرب از طریق عثمانی روی داد. کم کم این سوال و پاسخ به این سوال پیش آمد که این ها ماهیتشان چیست و ما چه فاصله​ای با غرب داریم. کشورهایی که این فاصله اساسی با اروپا را به طور جدی و جامع به رسمیت شناختند و روی آن کار کردند به یک جایی رسیدند. مانند ژاپن و چین. آن کشورهایی که مانند ما گیج می​زدند عقب ماندند. ما اینگونه هستیم که موجی می شویم و موج مسایل، ما را می گیرد ولی عکس العملی عمل می کنیم. یا خود باخته می شویم( چه روشنفکران ما و چه رجال سیاسی ما) یا مخالفت می کنیم. این دو گونه، دو گفتمان را شکل داد. یکی گفتمان غرب گرایی و اینکه مدرنیته کامل است و ما باید همه چیز غرب را بگیریم تا پیشرفت کنیم. این یک نگاه گفتمانی است به این معنی که بار ایدئولوژیک دارد و یک چیزهایی را برجسته کرده و برخی چیزها را هم نمی بیند. این یک رویکرد است که تا همین الآن هم غلیظ است و یک گفتمان است که ایدئولوژیک، انتزاعی و غیر واقع نماست. این گفتمان با منافع برخی​ها در داخل و خارج گره خورده است و در عمل هم به نتیجه نمی رسد. هرچه که بیشتر آشکار می شود که نمی رسد و فاصله را پر نمی کند، عوارض منفی آن نمایان می شود و در نتیجه گفتمان مقابل این مطرح می شود. اگر دال مرکزی این گفتمان غرب است، دال مرکزی گفتمان مقابل سنت و اسلام است. این هم گفتمانی است. به معنایی که یک چیزهایی را در نظر می گیرد و یک چیزهایی را نفی می کند. این هم عکس العملی است. هرچه که نارسایی​های آن گفتمان بیشتر می شود این گفتمان فعال تر می شود. در ایران با انقلاب اسلامی جایگزین آن گفتمان می شود. هر دو گفتمان نارسایی​ها بزرگی دارند ، بار ایدئولوژیک قوی​ای دارند و عکس العملی هستند و به نتیجه نمی رسانند.

یعنی شما دو گفتمان غالب در تاریخ معاصر ما را یکی غرب گرایی مطلق و دیگری سنت گرایی مطلق می ​ دانید؟

یک گفتمان سومی هم هست. هم حرکت امیرکبیر و هم انقلاب مشروطه، یک گفتمان سومی را که البته شفاف نیست را دنبال می کند. در بعد سخت افزاری حرکت امیرکبیر یک نوسازی را دنبال می کند. این​ها بعد نظریشان ضعیف است. یک گفتمانی است که از عباس میرزا شروع می شود و با قائم مقام​ها ، امیرکبیر و سپهسالار ادامه پیدا می کند. این​ها به دنبال توسعه بودند. در مورد امیرکبیر می توانیم بگوییم که او یک نگاه ملی داشته است و می خواسته بین سنت و مدرنیته جمع بزند. نگاه آن​ها نه انفعال و تقلید است و نه نفی بلکه نوعی بده بستان است که به سمت توسعه با حفظ هویت ملی می رود. در حقیقت یگ تلفیقی از دو گفتمان قبلی بود منتها دچار خلا گفتمانی هم بودند و تئوریزه نشده بودند. گفتمان انقلاب مشروطه به این گفتمان سوم نزدیک است مخصوصا اگر تاثیر سید جمال را در نظر بگیریم. سید محمد طباطبایی، آن مراجع سه گانه ، میرزای نائینی و برخی دیگر در گفتمان سید جمال قرار می گیرند و به گونه​ای نوگرایی دینی را مطرح می کنند. ولی این گفتمان سوم عقیم ماند و دچار فترت شد و انقلاب مشروطه شکست خورد. در حقیقت با شکست مشروطه گفتمان مدرنیته در وجه سیاسی و گفتمان نوگرایی دینی دچار شکست می شوند و رضاشاه در بعد اقتصادی و ساختاری نوسازی را دنبال می کند. در دوره پهلوی برای پر کردن خلا گفتمانی به سمت گفتمان مدرنیته و تجدد و غرب گرایی می​روند اما این حرکت با واکنش گفتمان دوم و سوم روبرو می شود که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی می شود. وقتی از گفتمان اول نارضایتی ها بالا می گیرد یک گفتمان مقاومتی شکل می گیرد که نیروهایی که در چهارچوب گفتمان های دوم و سوم هستند همسو می شوند. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سیر تحولات به جای آنکه به سمت آن رویکرد تلفیقی یعنی یک رویکرد نوگرایی دینی و ملی برود ، روند تحولات آن گفتمان دوم یعنی غرب ستیزی با دال مرکزی اسلام را برجسته می کند. برخی مسایل مانند جنگ و تحریم و قبل از آن اشغال سفارت در این زمینه موثر بودند. در حقیقت این گفتمان سوم به حاشیه می رود.

شما این تقسیم بندی را کردید اما ما می بینیم که در برخی مقاطع تاریخی برخی گفتمان ها بسیار غالب می شوند و ادبیات سیاسی کشور را در دست می گیرند. به عنوان مثال پیش از انقلاب گفتمان مارکسیستی بسیار فراگیر می شود. این گفتمان ها در کدام دسته بندی جای می گیرند؟

در مشروطه همانطور که گفتم سه جریان عمده وجود داشت، تجدد، سنت و تلفیق این دو. چهره​های شاخص جریان تجدد یکی ملکم خان است که به عنوان پدر روشنفکری در ایران مطرح شد. جریان تجدد دو شاخه می​شود یکی لیبرال که همان ملکم خان و برخی روشنفکران دیگر بودند اما شاخه دیگرش رادیکال​ها هستند که نماینده آن آخوندزاده، آقاخان و طالبوف هستند که یک رویکرد ساختاری دارند. گفتمان مقابل آن که عکس العمل این اولی می​شود. البته این گفتمان در اوایل مشروطه همراه هستند اما جلوتر که می آیند و تمایزات مشخص می شود زاویه می گیرند و در راس آن ها شیخ فضل الله نوری است که آن مفهوم ها و نهادهای مدرن در مشروطه را قبول ندارد و صحبت از مشروعه می کند و یک رویکرد سنتی بنیادگرا را انتخاب می کند. بین این دوتا که آن رویکرد تلفیقی بود که جهت گیری ملی هم داشت، با سید جمال شروع می ​شود، سید مهدی طباطبایی، مراجع سه گانه مشروطه خواه نجف و خیلی دیگر از مشروطه خواهان هم در این دسته هستند. منتها می بینید که بعد از مشروطه و روی کار آمدن رضاشاه می بینید که عملا آزادی خواهان اصیل و مشروطه خواهان سرکوب می شوند و جریانات نوگرای دینی حذف می شود. مدرس که سمبل نوگرایی دینی و تجسم افکار نائینی است و تداوم حرکت سید جمال است حذف می شود. مدرس با شیخ فضل الله خیلی متفاوت است. البته هردو مجتهداند و اصولی ولی گفتمان آن ها اساسا متفاوت است. مصدق ادامه مدرس است. در مجالس 5 و 6 در فراکسیون اقلیت مجلس مصدق در کنار مدرس است بنابراین جریان ملی و مذهبی دارند. رضا شاه برای تثبیت قدرت خود همه این​ها را دور خود جمع می کند و حتی مدرس هم با اینکه او وزیر امنیت بشود موافقت می کند. در مرحله بعدی و بعد از آنکه تثبیت می شود و رژیم را عوض کرده سلطنت پهلوی می شود، این انسجام و غالب ملی شکسته می شود و رضاشاه گفتمان تجدد، ناسیونالیسم و غربگرایی هست اما با ماهیت استبدادی و خودکامه اجازه شکل گیری نهادهای سیاسی مدرن را نمی دهد. اگرچه در نوسازی و صنعتی شدن کشور و ساختن نهادهای اقتصادی جدید بسیار گسترده عمل می کند.

می ​ شود آن را یک گفتمان جدید قلمداد کرد؟

رضا شاه یک رویکرد ناسیونالیستی و مرکانتیلیستی دارد و به نوعی می​شود گفت که می خواسته سنت را با تجدد جمع ببندد اما سنت را خلاصه کرده است در ایران پیش از اسلام. اما این چگونه ناسیونالیسمی است که قرن ها تمدن ایران بعد از اسلام را نادیده می گیرد. مولوی، حافظ، سعدی، خیام و خیلی دیگر از مفاخر تمدن ایران ، فردوسی و شاهنامه اش همه با اسلام آمیخته​اند. این سنتش ایدئولوژیک است و ناسیونالیسمش ناقص است و مایه​های رمانتیسیسم هم دارد. بعد از انقلاب گفتمان مقابل این شکل می گیرد و نفی ایران قوی می شود. درگیری رضاشاه با علما بسیار قوی است و بعد از انقلاب رویکرد ناسیونالیستی و ایران پیش از اسلام را نفی کردن قوی می شود.

هلوی دوم رویکرد پهلوی اول را با نگاه ناسیونالیستی کمتری ادامه می دهد چرا که در روی کار آمدن او متفقین دخیل بودند ولی او هم توسعه و نوسازی را ادامه می دهد. از نظر گفتمانی پهلوی دوم به سمت تجدد گرایی افراطی می غلطت. وقتی هم قدرتمند می شود بی پروا علیه دین و سنت صحبت می کند. تا جایی که تقویم اسلامی را بر می دارد و جشن​های 2500 ساله برگزار می کند.

در همین دوره پهلوی دوم می بینیم که برخی از گفتمان ​ ها در برابر گفتمان حاکمیت شکل می گیرند که همه هم مذهبی نیستند. ما گفتمان چپ داریم، گفتمان روشنفکران داریم و خیلی از گفتمان های دیگر.

اگر ما گفتمان حاکمیت در پهلوی دوم را نوعی تجدد تحریف شده، ایدئولوژیک و با جنبه​های تقلیدی که حتی نمی توان آن را لیبرال نامید بدانیم، در مقابل آن در دهه 20 گفتمان مقاومت شکل می گیرد. در این گفتمان گرایش​های چپ هستند. بعد از شهریور 20 حزب توده تاسیس می شود. در گفتمان مقاومت همه نوع گروه​ها در آن هستند: چپ، ملی، مذهبی و .... هم اندیشه های اقتصادی مطرح است و هم اندیشه های سیاسی و دموکراسی خواهی. دهه 20 حزب توده و گفتمان چپ بسیار مطرح است. دهه 30 با روی کار آمدن مصدق گرایش اصلی ملی است. البته باید در نظر بگیرید که این گفتمان در ارتباط با آیت الله کاشانی است. این هم شکست می خورد، چرا که خلا گفتمانی دارد ، خلائی که همواره وجود داشته است و هنوزهم وجود دارد. دهه 40 به خصوص بعد از قیام 15 خرداد گفتمان از ملی به سمت مذهبی می رود. آل احمد و جریاناتی که ادامه جبهه ملی هستند اما مذهبی تر هستند مانند نهضت آزادی ، طالقانی، بازرگان و سحابی ها. در دهه بعد گفتمان اصلی گفتمان مذهبی است.در دهه 40 و بعد 50 گفتمان غالب گفتمان مذهبی و بازگشت به خویشتن است. مانند کارهایی که شریعتی می کرد. این گفتمان ترکیبی از آن گفتمان دوم و سومی است که اول بحث گفتیم. البته هرچه به انقلاب نزدیکتر می شویم روشنفکران سکولار هم همراه می شوند. در انقلاب اسلامی همه این جریان​ها ونیروها نقش داشته​اند.

تفاوت این روشنفکران مذهبی مانند شریعتی با امثال شیخ فضل الله چیست. شریعتی هم نوعی از اسلام رادیکال را تبلیغ می کند؟ بنیادگرایی شیعه در دوران معاصر با شیخ فضل الله شروع می شود و بعد در فدائیان اسلام با همه صداقتی که دارند ادامه پیدا می کند.

ما نمی توانیم شریعتی را با شیخ فضل الله یکی کنیم و در یک ردیف قرار بدهیم. بنیاد گرایی شیعی با جریان اخباری گری آغاز می شود. اخباریون با وهابیت شباهت زیادی دارند. درست است که از ابتدای قرن 19 اخباریون شکست می خورند و اصولیون جریان اصلی شیعه می شوند اما هنوز رسوبات و رگه​های اخباریگری در شیعه هست. شما ببینید تفاوت شیخ فضل الله و مدرس چقدر است، هردو اصولی هستند اما تفاوت زیادی با هم دارند. بنیادگرایی شیعه در دوران معاصر با شیخ فضل الله شروع می شود و بعد در فدائیان اسلام با همه صداقتی که دارند ادامه پیدا می کند. شریعتی یک افراط هایی دارد اما تحصیل کرده غرب است و متاثر از سید جمال و اقبال است. البته به تاثر از مارکسیسم رگه​های ضد سرمایه داری و ضد غرب هم دارد. بنابر این موضع چپ ضد سرمایه داری است وخیلی هم رمانتیک و احساسی است که دین را ایدئولوژیک کرده است. شریعتی یکی از سلسله جنبان های روشنفکری دینی و نوگرایی دینی است و رویکردش رادیکال است. رادیکال بنیادگرا نیست. رادیکال به دنبال تغییر اساسی است. بنیادگرا یعنی بازگشت به بنیادها و نوعی ارتجاع است و نوعی گذشته گرایی است بدون آنکه اجتهاد زمان و مکان را در نظر بگیرد. بنیادگراها چه در شیعه و چه در اهل سنت مراجع سنتی را هم قبول ندارند. می گویند ما عقب افتاده​ایم چون از اسلام فاصله گرفته ایم منتها اسلام آن ها همان اسلام سلف است و به دنبال ظاهر کتاب و سنت است. این​ها مراجع سنتی را قبول ندارند. مثلا نواب صفوی در شیعه آیت الله بروجردی را قبول ندارد. در مصر هم گروه​های سلفی متاثر از سید قطب ، الازهر را به کلی رد می کردند و مراجع سنتی را قبول ندارند. در دهه چهل و پنجاه گفتمان اصلی روشنفکری دینی بود. در زمان انقلاب همه گرایش​ها زیر چتر کاریزمای امام از لیبرال و سنتی تا چپ همه جمع می شوند اما بعد از انقلاب دوباره جدا می شوند. انقلاب اسلامی بنیادگرایی نبود. یک رویکردنوگرایانه داشت و طبقه متوسط شهری آن را به ثمر رسانده بود. در حقیقت همان گفتمان سوم بود که با وجود آنکه دال مرکزی اش اسلام بود اما اسلام و مدرنیته را جمع زده بود. اما به نظر من تحولات در جمهوری اسلامی این را هم به محاق می برد و ما در جمهوری اسلامی مخصوصا بعد از وفات امام، غلظت گفتمان بنیادگرایانه را داریم. یعنی اسلامگرایی هست اما دال مرکزی آن همان غرب ستیزی و رویکرد افراطی است. البته میان پرده​هایی مانند دوره آقای هاشمی، آقای خاتمی و آقای روحانی را داریم. اما گفتمان غالب بر جمهوری اسلامی بنیادگرایانه است و با توسعه ناسازگار است.

اگر بخواهید دولت های بعد از انقلاب را دسته بندی کنید به لحاظ گفتمانی چه گفتمان هایی هستند؟

در دوره دولت موقت یک جریان ملی مذهبی و روشنفکری دینی دارد که ایراد های خود را هم دارد. اما سر جمع بخواهید ببنید بازرگان یک تحصیل کرده است و نزدیکترین آدم به مطهری است. اما بازرگان بک متفکر دینی است و به دین ابزاری نگاه نمی کرده است. در دوره جنگ هم روشنفکر دینی چپ هست که بیشتر در سیاست های اقتصادی دولت خود را نشان می دهد و هم یک بخشی هم ادامه جریانات گذشته اسلامگرا و دیدگاه​های شیخ فضل الله و نواب صفوی را داشتند. برداشت من این است که این جریانات بنیادگرا را امام مدیریت می کرد و به آن​ها بها نمی داد. مطهری برجسته ترین و تنها متفکری بود که می توانست خلا فکری و گفتمانی انقلاب اسلامی را پر بکند. ترور مطهری کلید خوردن و فعال شدن جریان های بنیادگراست. خیلی از کتاب های سید قطب و مودودی در ایران ترجمه شد. البته در خود روحانیت شیعه هم اینگونه نگاه ها وجود داشت. به نظر من الآن نگاه​های آیت الله مصباح یزدی جزء همین نگاه​های بنیادگرایانه است. در حقیقت در انقلاب مشروطه آن نگاه غرب گرایانه تقی زاده پیروز شد و در انقلاب اسلامی نگاه شیخ فضل الله پیروز شد.

شما دولت هاشمی و خاتمی و روحانی را میان پرده می گویید و گفتمان غالب را گفتمان بنیاد گرایی می دانید در حالی که همین دولت ​ هایی که شما گفتید بخش عظیمی از عمر انقلاب اسلامی را تشکیل می دهند؟

برداشت من این است که جمهوری اسلامی دچار خلا پارادایمی و گفتمانی است. رهبران دینی و سیاسی ما ، نخبگان فکری ما وقتی وارد مصادر امور شدند و مشغله های اجرایی پیدا کردند ، این​ها را از فعالیت های مستقل فکری بازداشت. این خلا هست و ما دچار آشفتگی پارادایمی هستیم. ما اجمالی و کلی یک حرف هایی را می زنیم ولی در محتوای این شعارها جریان​های بنیادگرا و افراطی در پیوند با درآمدهای نفتی نهادهای اصلی جمهوری اسلامی را در دست خود دارند و آن خلا را این​ها پر می کنند. نهادهای اصلی مملکت ما تحت تاثیر این جریان هاست. شما موضع گیری های صدا و سیما را ببینید، موضع گیری​های بسیج و سپاه را ببینید. این ها عزیزان ما هستند و ما هم جدای از این​ها نیستیم اما می خواهم بگویم که ببینید که چقدر ما داریم با هم غریبه می شویم؟این نگاه در نهادهای اصلی جمهوری اسلامی غلیظ و غالب است. طبقه متوسط هم با دولت احمدی نژاد کوچک شد و همه یارانه بگیر شدند و ما از نظر فرهنگی افت کردیم. دوره خاتمی و دوره هاشمی ما دستاوردهای مثبتی داشتیم و خیلی جمع کردیم. البته من نمی گویم آن دوره بدون اشتباه بوده است.

منبع: خبرآنلاین

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: