کدام ملعون سر از بدن اباعبدالله(ع) جدا کرد
سیدالشهدا(ع) که خون از گودی گلویش جاری شده بود، کف دستهایش را به هم نزدیک کرد و زیر گلو گرفت، سپس محاسنش را با آن رنگین کرد و فرمود: «این گونه خواهم بود تا خدا را خونین و در حالى که حقّم غصب شده، دیدار کنم».
فارس: 1400 سال پیش شقیترین مردمان خون بهترین مردمان را به ناحق ریختند تا برای همیشه دوزخی شوند. آنها نه تنها به کشتن نوه گرانقدر پیامبر(ص) اکتفا نکردند، بلکه با شقاوت و سبعیت سر نورانی قرآن ناطق را از قفا بریدند تا این لکه ننگ برای همیشه بر پیشانیشان عیان باشد. در ادامه، ضمن عذرخواهی از عزاداران حسینی و با تسلیت این مصیبت عظیم به ساحت مقدس امام زمان(عج)، لحظات آخر عمر حضرت سیدالشهدا(ع) را با استناد به دانشنامه چهارده جلدی امام حسین(ع) ذکر میکنیم: -الأمالى، صدوق: سپس حسین(ع) با گونه چپش به زمین افتاد و دشمن خدا، سِنان بن اَنَس اِیادى و شمر بن ذى الجوشن عامِرى ـ که خدا، لعنتشان کند ـ، با مردانى از شامیان پیش آمدند تا بر بالاى سرِ حسین(ع) ایستادند، آنان به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید ؟ او را راحت کنید! سِنان بن اَنَس اِیادى فرود آمد و محاسن امام(ع) را گرفت و با شمشیر به گلوى او مىزد و مىگفت: به خدا سوگند، سرت را جدا مىکنم، با آنکه مىدانم که تو، فرزند پیامبر خدایى و بهترین پدر و مادر را دارى! -تاریخ الطبرى: مردى از قبیله کِنْده به نام مالک بن نُسَیر از بنى بَدّا، نزدیک حسین(ع) آمد و با شمشیر، چنان بر سر وى زد که کلاه او را پاره کرد و به سرش رسید و آن را خون انداخت و کلاه پُر از خون شد، حسین(ع) به او فرمود: «با آن دستت نخورى و ننوشى، و خدا تو را با ستمکاران محشور کند»! حسین(ع) آن کلاه را انداخت و سپس کلاهى دیگر خواست و آن را به سر نهاد و عمامه بست؛ ولى درمانده و ناتوان شده بود، آن مرد کِنْدى نزدیک آمد و آن کلاه را ـ که از خَز بود ـ برداشت، هنگامى که پس از آن بر همسرش، امّ عبدالله، دختر حُر و خواهر حسین بن حُرِّ بَدّى در آمد و کلاه را از خون شست، همسرش به او گفت: آیا لباس فرزند دختر پیامبر خدا(ص) را به خانهام مىآورى؟ آن را از من دور کن! یارانش هم گفتهاند که او همواره نادار و بدحال بود تا مُرد. -الإرشاد: شمر بن ذى الجوشن سواران و پیادگانش را ندا داد و گفت: واى بر شما! مادرانتان به عزایتان بنشینند! چه چیزى را از او انتظار مىکشید؟ سپس از هر سو به امام(ع) حمله شد، زُرْعة بن شریک ضربهاى بر کف دست چپ امام(ع) زد و آن را قطع کرد، فردى دیگر از آنان ضربهاى بر گردن امام(ع) زد که با صورت از اسب بر زمین افتاد، سِنان بن اَنَس هم با نیزه او را زد و به خاکش افکند و خولى بن یزید اَصبَحى ـ که خدا، لعنتش کند ـ، بىدرنگ پیاده شد تا سرش را قطع کند؛ امّا ترسید و لرزید و نتوانست، شمر به او گفت: خدا، بازوانت را بشکند! چرا مىلرزى؟ سپس خودِ شمر پیاده شد و سر امام(ع) را برید و آن را به خولى بن یزید داد و گفت: آن را براى امیر عمر بن سعد ببر. -الطبقات الکبرى: حسین(ع) مدتى طولانى از روز را نیمه جان گذراند و مردم او را به همدیگر واگذار مىکردند و یکسره کردنِ کار او را ناپسند مىداشتند که شمر بن ذى الجوشن بر آنان بانگ زد: مادرهایتان به عزایتان بنشیند! منتظر چه هستید؟ کار را تمام کنید! نخستین کسى که خود را به او رساند، زُرْعة بن شریک تمیمى بود که ضربهاى بر شانه چپ حسین(ع) زد و حسین(ع) هم بر گردن او زد و او را بر زمین انداخت، سِنان بن اَنَس نَخَعى با او رویارو شد و نیزهاى به تَرقُوه او فرو کرد و سپس آن را بیرون کشید و در قفسه سینه او فرو کرد، حسین(ع) به خاک افتاد، آن گاه سِنان پیاده شد تا سرش را از تن جدا کند که خولى بن یزید اَصبَحى نیز با او فرود آمد و سر حسین(ع) را جدا کرد و نزد عبیدالله بن زیاد آورد و گفت: بر رکابم طلا و نقره بریز که من پادشاه باحشمت را کشتم، آنکه بهترین پدر و مادر را داشت و نیکوترینِ مردم، به گاه بر شمردن حسب و نسب بود، عبیدالله هیچ به او نداد. -الأخبار الطّوال: ... زُرَعة بن شریک تمیمى با شمشیر ضربهاى بر او زد، حسین(ع) دستش را سپر کرد که شمشیر بر آن اثر گذاشت و آن را قطع کرد، سِنان بن اَوس نَخَعى نیزهاى به او زد که به زمین افتاد، خولى بن یزید اَصبَحى پیاده شد تا سرش را ببُرد که دستانش لرزید و نتوانست، برادرش «شِبْل بن یزید» پیاده شد و سرِ حسین(ع) را از تن جدا کرد و آن را به برادر خود (خولى) داد. -الملهوف: هنگامى که حسین(ع) از شدت زخمها، سنگین و از بسیاری اصابت تیرها مانند خارپشت شد، صالح بن وَهْب مُزَنى ـ که خدا، لعنتش کند ـ، نیزهاى به پهلوى امام(ع) زد، حسین(ع) با گونه راست از اسب بر زمین افتاد و سپس برخاست، زینب(س) از در خیمه بیرون آمد، در حالى فریاد مىزد: واى، برادر من! واى، سَرور من! واى، خاندان من! کاش آسمان خراب مىشد و بر زمین مىافتاد و کوهها خاک شده، در دشتها پراکنده مىشدند! شمر بر یارانش فریاد زد: از او چه انتظار دارید؟ از هر سو، به او حمله کردند، زُرَعة بن شریک بر شانه چپ امام(ع) ضربهاى زد و حسین(ع) نیز با ضربهاى زُرْعه را زد و بر زمین انداخت، دیگرى بر گردن مقدسش ضربهاى زد که بر اثر آن ضربه، به رو بر خاک افتاد، خیلى ناتوان شده بود، به زحمت بلند مىشد و باز به رو بر زمین مىافتاد. سِنان بن اَنَس نَخَعى ـ که لعنت خدا بر او باد ـ، نیزهاى در تَرقُوهاش فرو بُرد و سپس آن را در آورد و در قفسه سینه امام(ع) فرو کرد، سِنان، تیرى نیز به سوى امام(ع) انداخت که بر گودىِ گلویش نشست، امام(ع) دوباره افتاد و سپس راست نشست و تیر را بیرون کشید، آن گاه کف دستهایش را به هم نزدیک کرد و زیر گلویش گرفت و هر وقت که پُر مىشدند، صورت و محاسنش را با آن رنگین مىکرد و مىفرمود: «این گونه خواهم بود تا خدا را خونین و در حالى که حقّم غصب شده دیدار کنم». عمر بن سعد به مردى در سمت راستش گفت: واى بر تو! فرود بیا و حسین را راحت کن! خولى بن یزید اَصبَحى بىدرنگ به سوى حسین(ع) شتافت تا سرش را جدا کند که به لرزه افتاد و نتوانست، سِنان بن اَنَس نَخَعى ـ که خدا، لعنتش کند ـ، پیاده شد و با شمشیر بر گلوى شریف امام(ع) زد، در حالى که مىگفت: به خدا سوگند، سرت را قطع مى کنم، با آنکه مىدانم تو فرزند پیامبر خدایى و بهترین پدر و مادر را دارى! سپس، سرِ شریف امام را بُرید. -مثیر الأحزان: هنگامى که حسین(ع) به سبب شدت زخمها زمینگیر شد و قدرت حرکت نداشت، شمر فرمان داد تا او را تیرباران کنند، عمر بن سعد هم به آنان ندا داد: منتظر چه هستید؟ آن گاه به سِنان بن اَنَس فرمان داد تا سر حسین(ع) را جدا کند، او فرود آمد و به سوى حسین(ع) رفت و در حالى که مىگفت: به سوى تو مىآیم و مىدانم که تو سَرور قوم هستى و بهترین پدر و مادر را دارى! آن گاه سرش را جدا کرد و آن را براى عمر بن سعد فرستاد، او هم آن را گرفت و از گردن اسبش آویخت. -تذکرة الخواص: شمر، فریاد زد: منتظرِ چه هستید؟ به او حمله کنید! حسین(ع) خود را بر روى اسب محکم گرفت، آنان شتاب کردند و حُصَین بن تمیم با شمشیر بر سرش زد و او بر زمین افتاد و زُرْعة بن شریک تمیمى نیز به شانه چپ او زد و آن را جدا کرد، حسین(ع) گریان شد که سِنان بن اَنَس نَخَعى به او حمله بُرد و نیزهاى به تَرقُوه وى زد، سپس پیاده شد و سر حسین(ع) را بُرید و از تن جدا کرد. و اینکه شرح وقایع آخرین لحظات عمر امام حسین(ع) توسط فرزندش(عج) در زیارت ناحیه مقدسه، همان کسی که منتقم خونش خواهد بود: «وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ وَمُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِک قابِضٌ عَلى شَیْبَتِکَ بِیَدِه ذابِـحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّکَ وَخَفِیَتْ أَنْفاسُک وَرُفِـعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُکَ»، در حالی که شمر ملعون بر سینه مبارکت نشسته و شمشیرخویش را بر گلویت سیراب میکرد، با دستى محاسن شریفت را در مشت میفشرد و با دستی با تیغ سر از بدنت جدا مىکرد، تمام اعضا و حواست از حرکت ایستاد، نفسهاى مبارکت در سینه پنهان شد و سر مقدست بر نیزه بالا رفت. یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بقیام الحجة