پخش زنده حرم حضرت اباالفضل/ فیلم: روضه رهبر انقلاب در شهادت قمر بنی هاشم/ روضه‌خوانی علما در عزای عباس(ع)/ ذکر یک کرامت: دیگر مرا باب الحوائج ننامید!/ مداحی و روضه شورانگیز کریمی، خلج و مطیعی

من آن حضرت را در خواب دیدم، به من فرمود: چرا شیخ کاظم سبتی مصیبت مرا نمی‌خواند؟ عرض کردم: من همواره می‌شنوم که شیخ کاظم، مصیبت شما را می‌خواند. فرمود: به شیخ کاظم بگو این مصیبت را بخوان و بگو هرگاه سوار کاری از پشت اسب بر زمین سقوط کند و دست‌هایش قطع شده باشد، چگونه و با چه سختی به زمین برخورد خواهد کرد.

کد خبر : 301649
حسینیه «فردا»: سال نوی عربی تازه می‌شود و داغ شیعیان و آزادگان جهان نیز تازه. باز این چه شورش است که در خلق عالم است ... عالم دوباره به تکاپوی اقامه عزا برای خون خدا افتاده است و در این بین، چند سطری را میهمان حسینیه «فردا» باشید تا در کنار هم به ذکر مصیبت و آمیختن شور و شعور حسینی بپردازیم ... السلام علیک یا اباعبدالله ...
پخش زنده از حرم حضرت اباالفضل علیه السلام
برای رؤیت زنده و مستقیم حرم مطهر حضرت اباالفصل العباس در کربلای معلی، اینجا را کلیک کنید.
فیلم روایت رهبر انقلاب از شهادت قمر بنی هاشم علیه السلام

علما چگونه روضه حضرت عباس (علیه السلام) را می خواندند؟
( ۱) مرحوم شیخ جعفر شوشتری اعلی الله مقامه می‌گوید: در کربلا، روز عاشورا خدا برای تشنگان چهار سقا قرار داد.
سقای اول: حضرت خاتم الانبیاء، محمدبن عبدالله و شاهد این قسم قول علی اکبر (ع) است. که عرض کرد: بابا، این جدم پیامبر (ص) است که مرا سیراب می‌کند.
سقای دوم: حضرت حسین (ع) بود که خودش سقای این تشنگان بود.
سقای سوم این تشنگان، «العظیم المراس، المکین الاساس، ابوالفضل العباس (ع) بود.
سقای چهارم: چشمهای دوستان بود.
منبع: ابوالقربه، ص۱۰۸
***
( ۲) اصابت تیر به چشم مقدس حضرت ابالفضل (ع)
مرحوم سید محمد ابراهیم قزوینی متوفای سال۱۳۶۰ هجری در صحن مطهر حضرت عباس (ع) امام جماعت بود و مرحوم آقا شیخ محمد علی خراسانی متوفای سال ۱۳۸۳ هجری که واعظی بی‌نظیر بود، بعد از نماز ایشان به منبر می‌رفت.
یک شب مرحوم واعظ خراسانی مصیبت حضرت ابالفضل (ع) را خوانده و از اصابت تیر به چشم مبارک آن حضرت یاد کرده بود، مرحوم قزوینی که سخت متاثر شده و گریه کرده بود به ایشان گفته بود چنین مصیبت‌های سخت را که سند خیلی قوی هم ندارند را چرا می‌خوانی؟
مرحوم قزوینی شب در عالم رویا به محضر مقدس حضرت ابالفضل (ع) مشرف شده و آقا حضرت ابالفضل (ع) خطب به ایشان فرموده بود، سید ابراهیم! آیا تو در کربلا بودی که بدانی روز عاشورا با من چه کردند؟ پس از آنکه دو دستم از بدن جدا گردید دشمن مرا تیر باران کرد در این زمان تیری به چشمم رسید هرچه سرم را تکان دادم تیر بیرون بیاید، بیرون نیامد و عمامه از سرم افتاد، زانو‌ها را بالا آوردم خم شدم که به وسیله دو زانو تیر را از چشم بیرون بکشم، ولی دشمن با عمود آهنین به سرم زد.
منبع: چهره درخشان قمربنی هاشم (ع) ج۱ص۲۳۵
***
( ۳) شیخ کاظم سبتی و مصیبت حضرت عباس (ع)
صاحب کتاب مقتل الحسین (ع) می‌نویسد: دانشمند بزرگ شیخ کاظم سبتی برای من نقل کرد که: یکی از علمای برجسته و مورد اطمینان نزد من آمد و گفت: من رسول و فرستاده حضرت قمربنی هاشم (ع) هستم و افزود: من آن حضرت را در خواب دیدم، به من فرمود: چرا شیخ کاظم سبتی مصیبت مرا نمی‌خواند؟ عرض کردم: من همواره می‌شنوم که شیخ کاظم، مصیبت شما را می‌خواند. فرمود: به شیخ کاظم بگو این مصیبت را بخوان و بگو هرگاه سوار کاری از پشت اسب بر زمین سقوط کند و دست‌هایش قطع شده باشد، چگونه و با چه سختی به زمین برخورد خواهد کرد.
منبع: مقتل الحسین (ع) مقرم، ص ۳۲۶
ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد ...
او برای حیات ارزشی قائل نبود در حالیكه مولایش حسین صلوات الله علیه غمزده و پریشان‌دل بود و اهل حرم حضرتش در سختی و شكنجه به سر می بردند؛ اما از آنجا كه او نزد برادرش سیدالشهداء صلوات الله علیه از بهترین ذخائر باقیمانده و عزیزترین حامیانش محسوب می گشت، و آرامش خاندان حضرتش در كربلا، به وجود او و شمشیر آخته اش و پرچم در اهتزازش بود، امام حسین علیه السلام به این آخرین سرمایه نهضت مقدسش، اجازه پیكار نمی داد.
چنین بود حال ابوالفضل علیه السلام، كه از یك سو سرشت آمیخته با شجاعتش او را به نبرد با دشمن فرامی‌خواند و از سوی دیگر بنا به وظیفه شرعی خود كه باید پیرو امامش باشد از حركت خودداری می ورزید تا اینكه امر به نهایت رسید و غیرت علوی در رگهای قمر بنی هاشم سلام الله علیه به جوش آمد؛ و آن هنگامی بود كه فریاد نوباوگان حرم از عطش به آسمان بلند گشت، و بلا از هر طرف روی آور شد و «مركز امامت» در میان دریای دشمن تنها ماند.
در اینجا بود كه پرچمدار كربلا دیگر طاقت از كفش رفت و چون شیری ژیان كه كسی یارای متوقف ساختن او را ندارد، به پیش تاخت و در مقابل برادرش امام صلوات الله علیه قرار گرفت و از حضرتش طلب اذن نمود. سیدالشهداء علیه السلام دریافت كه چاره ای جز اذن دادن نیست، چرا كه روحش قبل از جسمش، آهنگ پرواز به كوی شهادت را نموده بود، زیرا تاب ماندن و دیدن آن همه حوادث جانكاه را نداشت جز اینكه انتقام خون خوبان را از آن خصم های نابكار بگیرد.
در آنجا سالار شهیدان صلوات الله علیه برایش بیان فرمود كه تا آن هنگام كه به پرچم او می نگرد كه در اهتزاز است، گوئی لشكرش را برقرار می بیند و دشمن از صولتش ترسان بوده و حرم رسالت نیز آرامش می یابند، از این رو به او فرمود:
«أنت صاحب لوائی! و لكن اطلب لهۆلاء الأطفال قلیلا من الماء»؛
تو پرچمدار من هستی [پس به میدان مرو] لیكن برای این كودكان اندكی آب فراهم آور.
در روایتى آمده است: خیمه اى مخصوص مشكهاى آب بود. حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داخل آن خیمه شد و دید كه اطفال، آن مشكهاى خالى و نمدار را برداشته و شكمهاى خود را بر آنها مى گذارند تا عطش آنها كاسته شود! به آنها فرمود: اى نور دیدگانم، صبر كنید، اكنون مى روم و براى شما آب مى آورم . در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشك خود را برداشت و به سوى فرات و نهر علقمه رهسپار گردید. حضرت عباس ‍ علیه السلام به سوى دشمن شتافت و آنها را موعظه كرد:
«اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است كه اصحاب و اهل بیتش را كشته اید و اینك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهید كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و این حسین است كه باز مى گوید: مرا واگذارید تا به سوى «روم» یا «هند» بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم ».
سكوتى هولناك نیروهاى پسر سعد را فرا گرفت. از این سخن بعضى از آنان گریان ، و پاره اى ساكت ، و برخى به كنارى رفته ، از اسب پیاده شده، خاك بر سر ریخته و بى تابانه اشك از دیده مى باریدند.
پس شمر بن ذى الجوشن پلید و ناپاك ، چنین پاسخ داد:
«اى پسر ابوتراب! اگر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى دادیم تا آنكه تن به بیعت با یزید بدهید».
آری «بر سیه دل چه سود خواندن وعظ ؟»
غیرت هاشمی ابوالفضل علیه السلام به وی مجال درنگ نداد و مشك را برگرفت و عازم فرات گشت و از آن سپاه انبوه هیچ بیمی به دل راه نداد. شیرزاده علی مرتضی سلام الله علیه جمع محافظان آب را از هم گسست و قدم به شریعه نهاد، و همین كه سردی آب را حس نمود عطش امام حسین علیه السلام را در نظر آورد، و گفت:
«اى نفس! پس از حسین، خوار باشی و پس از آن مباد كه باقى باشى، این حسین است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى، به خدا این كار خلاف دین من است ».
مشك را پر از آب نمود و سعی كرد هر چه زودتر، آن را به لبان تشنه اطفال جگرسوخته برساند و جان امام را ولو در اندك لحظه ای از خطر مرگ پاس بدارد. اما دشمن كه چنین دید بر او هجوم برده و راه را بر او بستند، اما وی به آنان اهمیتی نداده و با ضربات حیدروار خود آنان را از مسیر خود به دور می ساخت و رجز می خواند:
لا ارهب الموت اذ الموت زقا حتى اوارى فى المصالیت لقى
نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا انى انا العباس اعدو بالسقا
و لا اخاف الشر یوم الملتقى
در آن میان یزید بن رقاد جهنی به كمك حكیم بن طفیل سنبسی در كمین ابوالفضل علیه السلام نشست و ناگاه حمله نمود و دست راست حضرتش را قطع نمود. ابوالفضل علیه السلام شمشیر به دست چپ داد و با دشمن به نبرد پرداخت و رجز خواند:
واللّه ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى
و عن امام صادق الیقینى نجل النبى الطاهر الامینى
در اینجا بار دیگر دشمن حیله اندیشید و حكیم بن طفیل در پشت نخله خرمائی به كمین نشست و ناگاه از جا جهید و دست چپ ابوالفضل علیه السلام را هم قطع ساخت، كه در این هنگام عباس سلام الله علیه پرچم را به سینه چسباند. افراد دشمن كه بدین ترتیب از صولت و سطوت قمر بنی هاشم علیه السلام ایمن شده بودند بر او هجوم آوردند و از طرفی تیرها همچون باران بر او فرود می آمدند و پشت مباركش را چون خارپشت نمودند. در آن میان تیری به مشك نشست و آبها به زمین ریخت و تیری هم به سینه اش خورد و تیری نیز به چشم شریفش اصابت نمود. در این حال و هوا نامردی به حضرتش حمله نمود و با عمود آهن سر مباركش را غرق خون ساخت. دیگر عباس سلام الله علیه تاب نیاورد و فریاد بلند ساخت: علیك منی السلام یا اباعبدالله!
چنین بود حال ابوالفضل علیه السلام، كه از یك سو سرشت آمیخته با شجاعتش او را به نبرد با دشمن فرامی‌خواند و از سوی دیگر بنا به وظیفه شرعی خود كه باید پیرو امامش باشد از حركت خودداری می ورزید تا اینكه امر به نهایت رسید و غیرت علوی در رگهای قمر بنی هاشم سلام الله علیه به جوش آمد؛ و آن هنگامی بود كه فریاد نوباوگان حرم از عطش به آسمان بلند گشت، و بلا از هر طرف روی آور شد و «مركز امامت» در میان دریای دشمن تنها ماند
چون سیدالشهدا علیه السلام كلام برادرش را شنید بسان عقابی تیزتك بر سرش فرود آمد. ای كاش می دانستم حسین صلوات الله علیه با چه حالتی به سوی او شتافت؟! آیا هیچ توانی داشت كه با آن مصیبت عظمی روبرو شود؟ امام از حالت خود با این كلام تعبیر فرمود كه:
«الان انكسر ظهری، و قلت حیلتی، و شمت بی عدوی»؛
هم اكنون كمرم شكست، چاره ام رو به كاستی رفت و دشمنم زبان به سرزنشم گشود.
امام حسین علیه السلام با دلی شكسته، صورتی غرق اندوه و چشمانی اشكبار به سوی خیمه ها بازگشت، در حالیكه با آستین خود اشكهایش را پاك می كرد تا اهل حرم حضرتش را مشاهده نكنند.
باری، چون سكینه پدرش را دید كه از مقابل می آید، به سوی حضرت شتافت و گفت: عمویم عباس كجاست؟ چرا آب برایمان نیاورد؟
امام علیه السلام فرمودند: عمویت كشته شد.
زینب سلام الله علیها چون این خبر را شنید فغان برداشت: وای برادرم! وای عباسم! وای كه بعد از تو دیگر ما بی یاور شدیم.
زنان حرم به گریه پرداختند و حسین علیه السلام هم با آنان به گریه پرداخت و ندا در داد: وای كه بعد از تو ای ابوالفضل بی یاور شدیم و تباهی به ما روی آورد.
منابع:
سردار كربلا، ترجمه «العباس علیه السلام»، سید عبدالرزاق موسوی مقرم.
زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، ترجمه «العباس علیه السلام»، باقر شریف قرشى.
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام، جلد اول، على ربانى خلخالى.
/ از تبیان
دست به دامان باب الحوائج ...
در روایات اسلامی بر توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و اولیاى دین تاکید شده است با توجه به مبانى اعتقادى امامیه، توسل به معصومین علیهم السلام ملائکه مقرب، قرآن، شهدا، علما و صالحین امت، در اسلام توصیه شده است. در بسیارى از اخبار و ادعیه آمده است: خدایا تو را به حق پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام که تو آن‌ها را شفیع امت قرار داده اى، حاجات ما را روا بفرما.
همچنین در برخى روایات آمده که دعاى هیچ مسلمانى اجابت نخواهد شد، مگر آنکه در آغاز بر محمد صلى الله علیه و آله و آل ایشان درود فرستاده شود.
در زیارت نامه منسوب به حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان عجل الله تع الى فرجه الشریف نیز بر قمر بنى هاشم علیه السلام با این کلمات زرین درود فرستاده شده است:
«السلام على العباس بن امیر المومنین المواسى اخاه بنفسه الاخذ لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى الیه بمائه المقطوعة یداه»؛ سلام بر عباس فرزند امیر مومنان که جانش را در راه مواسات با برادرش ‍ تقدیم نمود، دنیایش را در راه تحصیل آخرت صرف کرد و جانش را براى حفاظت از برادرش قربانى ساخت...
در این نوشتار به پاره‌ای از توسلات عاشقان به ساحت مقدس حضرتش اشاره‌ای می‌نماییم.
دیگر مرا «باب الحوائج» نگوئید
عالم ربّانى حاج شیخ مرتضى آشتیانى (ره) فرمود: که حجة الاسلام حاج میرزا حسین خلیلى طهرانى فرمود: خبر داد ما را شیخ جلیل و رفیق نبیل که با همدیگر سر درس صاحب جواهر (ره) حاضر مى شدیم، یکى از تجّار که رئیس خانواده «الکبّه» بود، پسر جوان و خوش صورت و مۆدبى داشت، والده‌اش علوّیه محترمه، همین یک پسر را داشتند که این هم مریض مى شود، بقدرى مرضش سخت مى شود که به حال مرگ و احتضار مى افتد. چشم و پاى او را مى بندند. پدرش از اندرون خانه به بیرون مى رود، و به سر و سینه مى زند. مادر علویه‌اش به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشرف مى شود و از کلیددار آن آستان خواهش و تمنا مى کند که اجازه دهد شب را تا صبح توى حرم بماند. کلیددار اول قبول نمى کند، ولى وقتى خودش را معرفى مى کند و مى گوید: پسرم محتضر است و چاره اى جز توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج علیه السلام ندارم، کلیددار قبول مى کند و به مستخدمین دستور مى دهد که علویه شب در حرم بیتوته کند.
شیخ جلیل فرمود: بنده‌‌ همان شب به کربلا مشرف شدم و اصلاً خبر از تاجر و مرض پسرش اطلاع نداشتم،‌‌ همان شب که بخواب رفتم، در عالم خواب به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشرف شدم و از طرف مرقد مطهر جناب حبیب بن مظاهر وارد شدم، دیدم بالاى سر حرم، زمین تا آسمان مملو از ملائکه است و در مسجد بالا سر حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و حضرت امیرالمۆ منین على علیه السلام روى تخت نشسته‌اند. در‌‌ همان موقع ملکى خدمت حضرت آمده عرض کرد: السلام علیک یا رسول الله، سپس عرض کرد: حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله! پسر این علویه (عیال حاجى الکبه) مریض است و به من متوسل شده، شما به درگاه خدا دعا کنید که پروردگار او را شفا عنایت فرماید:
حضرت رسول صلى الله علیه و آله دست‌ها را به دعا بلند کردند و بعد از چند لحظه فرمودند: مرگ این جوان رسیده و کارى نمى شود کرد. ملک رفت و بعد از چند لحظه دیگر آمد و پس از عرض سلام‌‌ همان پیغام را آورد.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله باز دست‌ها را به دعا بلند کرده باز‌‌ همان جواب را فرمودند، ملک برگشت.
یک وقت دیدم ملائکه اى که در حرم بودند، یک مرتبه مضطرب شدند، ولوله و زلزله اى در بینشان بوجود آمد، گفتم چه خبر شده؟! خوب که نگاه کردم، دیدم خود حضرت باب الحوائج علیه السلام با‌‌ همان حالى که در کربلا به شهادت رسیده‌اند دارند تشریف مى آورند، به حضرت رسول صلى الله علیه و آله سلام کردند و بعد عرض کردند: فلان علویه به من متوسل شده و شفاى جوانش را از من مى خواهد شما از حضرت حق سبحانه بخواهید که یا این جوان را شفا دهد و یا اینکه دیگر مرا «باب الحوائج» نگوئید.
تا پیغمبر صلى الله علیه و آله این حرف را شنید چشمان مبارکشان پر از اشک شد و رو به حضرت امیر علیه السلام نمود و فرمودند: یا على! تو هم با من دعا کن. هر دو بزرگوار دست‌ها را رو به آسمان کرده و دعا فرمودند، بعد از لحظه اى ملکى از آسمان نازل شد و به محضر مقدس حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله مشرف شده و سلام کرد و فرمود: حضرت حق سبحانه و تعالى سلام مى رساند و مى فرماید: ما لقب باب الحوائجى را از عباس نمى گیریم و جوان را هم شفا دادیم.
من فورا از خواب بیدار شدم و چون اصلاً خبرى از این ماجرا نداشتم، خیلى تعجب کردم. ولى گفتم: این خواب صادقه است و در آن حتما سِرّى هست. وقتى که برخاستم دیدم سحر است و ساعتى به صبح نمانده چون تابستان هم بود، طرف خانه حاجى الکبه به راه افتادم. وقتى وارد خانه شدم، پدر آن جوان را در میان خانه دیدم که راه مى رود و به سر و صورت مى زند. به حاجى گفتم: چطور شده چرا ناراحتى؟! گفت: دیگر مى خواهى چطور بشود. جوانم از دستم رفت.
دست او را گرفتم و گفتم آرام باش و ناراحتى نکن، خدا پسرت را شفا داده و ترس و واهمه اى هم نداشته باش، خطر رفع شده، تعجب کنان مرا به اطاق جوان مریض و مرده‌اش برد، وقتى که وارد شدیم به قدرت کامله حق، جوان نشست و چشم بند خود را باز کرد. حاجى تا این منظره را مشاهده کرد دوید و جوانش را بغل کرد. جوان اظهار گرسنگى کرد، برایش غذا آوردند و خورد! گویا اصلاً مریض ‍ نبوده است. (الوقایع و الحوادث: ۳/۴۲)
امروز، روز باب الحوائج است
روز تاسوعایى یکى از هیئت هاى اصفهان به محل جلفاى اصفهان، که ارمنى‌ها منزل دارند، مى روند. یکى از عزادار‌ها کنار دیوار مشغول عزادارى و گریه و توسل به حضرت اباالفضل علیه السلام بود. ناگاه مى بیند در خانه اى باز شد و یک مرد ارمنى بیرون آمد. از وضع عزادارى و گریه مردم تعجب مى کند، و مى گوید: چه خبر است؟ آن مرد عزادار مى گوید: امروز متعلق به باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام است.
مرد ارمنى مى گوید: من بچه پسرى دارم که دستهاى او فلج است، مرا راهنمائى کن که از حضرت اباالفضل شفاى او را بگیرم. آن مرد مى گوید: امروز روز حضرت اباالفضل علیه السلام است، برو بچه‌ات را بیاور و دست‌هایش را به علم و پرچم آن بزرگوار بمال.
مرد ارمنى هم با عجله با حال گریه دست هاى بچه را به علم مى مالد و توسل پیدا مى کند و منقلب مى شود. نعره مى زند و غش مى کند، مردم منقلب مى شوند و مى گویند: که چه شده؟ این مى گوید: به مردم گفتم: کارى به او نداشته باشید، او را به حال آوردیم سۆال کردیم چه شده؟ گفت: مگر نمى بینید بچّه‌ام دست‌هایش را بالا و پائین مى آورد و شفا پیدا کرده. (نماز شام غریبان: ۴۵۱)
منابع:
کرامات العباسیّه، معجزات حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بعد از شهادت، على می‌رخلف‌زاده.
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام، جلد دوم، على ربانى خلخالى.
/ از تبیان
روضه حاج حسن خلج: مشک امید رو عباس می بره آب بیاره ...
نوای میثم مطیعی: این آب‌ها که ریخت، فدای سرت که ریخت ...
مداحی محمود کریمی: علی العباس واویلا حسین تنهاست واویلا ...
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: